هولدرلین داشت مقدمهی «پیرمرد و دریا» را میخواند و من، تازه شروع کرده بودم به خواندنِ آن یکی رُمانِ آقای همینگوی، «وداع با اسلحه». برای همین، هر جایی که دربارهی این کتاب نوشته بود را بلندبلند میخواند. مثلاً اینکه ارنست همینگوی «وداع با اسلحه» را در سیسالگی نوشت و جدای شهرت، ثروتِ زیادی هم به دست آورد.
خواندنِ کتاب خیلی طول کشید، بهخاطر عید و ترددِ غیرمنتظرهی دوستان و فامیل که شبانهروزی بود و خُب، دیگر وقتی نمیماند برای خلوت با آقای همینگوی. بالاخره، بعد از بیستروز، کتاب را خواندم و تمام شد. الان، یکجورهایی خجالت میکشم که بنویسم آن را خیلی دوست نداشتم.
ابتدای «وداع با اسلحه»، در یادداشتِ نجف دریابندری آمده «امروز که این ترجمه برای یازدهمینبار زیر چاپ میرود بیش از چهل سال از عمر آن میگذرد.» بله، چهل سال میگذرد و کسی فکر نکرده چاپ این متنِ پُر از غلط و اشتباه تایپی و ویراستاری بس است! و البته، فکر میکنم بسیاری از دیالوگها، مخصوصاً وقتِ گپ و گفتِ کاترین و هنری، محصول تخیلِ مترجم بوده و نه نویسندهی اصلی! شاید هم فکرم اشتباه باشد و آقای همینگوی همینقدر لوس و نُنُر نوشته است.
خلاصه، در گودریدز به «وداع با اسلحه» سه ستاره دادم و میتوانستم چهار ستاره هم بهش بدهم اگر آن همه غلط و اشتباه تایپی و ویراستاری نداشت. البته، این اشکال دیگر به آقای همینگوی وارد نیست و متوجهی انتشارات نیلوفر است که بلد است زیرِ عنوانِ کتاب بنویسد «ویرایش جدید»، ولی بلد نیست متن را یکدست و پاکیزه منتشر کند.
در ادامه، توجّه شما را به جملهها و بندهایی از این کتاب – که خودم دوست داشتم – جلب میکنم؛
گفتم: «اینها هم مثل ما هستند.»
کاترین گفت: «هیچکس مثل ما نیست.» مقصودش خوشی ما نبود.
«کاش یه جایی داشتند که برن.»
«شاید هم جا براشون فایدهای نداشته باشه.»
«نمیدونم. هرکس باید یه جایی داشته باشه که بره.» ص ۱۹۴
*
«موقع جنگ خورد و خوراک باعث پیروزی نمیتونه بشه، اما باعث شکست میتونه بشه.» ص ۲۳۸
*
«شما مؤمن به خدا هستید؟»
«شبها بله.» ص ۳۲
*
من پرسیدم: «واقعاً نظر شما راجع به جنگ چیه؟»
«نظرم اینست که احمقانهست.» ص ۳۳۱
پینوشت)؛ من چاپ یازدهم کتاب را دارم که زمستان ۸۵ چاپ شده و شاید نسخههای جدیدتر بیعیب باشند. نمیدانم.