این مدّت، به جای آبانبار و بادگیر و قنات یا میدان امیرچقماق، مسجد جامع و دخمهی زرتشتیها فقط چندتا پاساژ و مجتمع تجاری دیدهام و یکی، دوبار هم رفتیم بازار خان، هول هولکی. پاساژها و مجتمعهای یزد هم مثل پاساژها و مجتمعهای شهرهای دیگرند و میلِ زیادی دارند برای اینکه هر چه بیشتر شبیه مراکز تجاری تهران باشند، با ویترینهای شیک و جنسهای لوکس و قیمتهای گران. مشتریهای بَزکدُزککردهی دست به جیبی هم دارند که پروایی ندارند از نرخهای نجومی و خرجهای الکی. چه باک! ما که در یکی از همین مجتمعها، دلخواهِ خودمان را پیدا کردیم؛ بساطی از کتابهای جورواجور با تخفیفی دلنشین، سی درصد. از کتابهای آشپزی آسان و طب سوزنی، طالعبینی و گنجهای معنوی که بگذریم، چندتایی کتابِ خوب هم در این بساط بود که در کتابخانهی کوچکمان نداریم. مثل؟ مثل «شوهر آهوخانم»، «مرزباننامه» و …. منطقی این بود که چه کنیم؟ برایتان میگویم. اوّل، نگاهی انداختیم به جیبمان و بعد، دودوتا چهارتا کردیم و از این همه، بخت با «تاریخ جهانگشای جوینی» و «حاجی واشنگتن» بود که بالاخره، خریدیم. قیمت؟ سرجمع میشد ۴۹۵۰۰ تومان که با تخفیف شد سی و چندهزار تومان.
چند شبِ قبل هم در بازارچهی میدان اطلسی بودیم که از کتابکدهی رستاک سردرآوردیم، از سر اتّفاق. البته، من عکسهای این کتابفروشی را در فیسبوق دیده بودم و به هولدرلین گفته بودم که «نگاه، چه جای خوب و خوشگلی.» بعد، هولدرلین نشانیاش را خوانده بود و گفته بود نزدیکِ خانهمان است و من هم گفته بودم بَه. رستاک همانطور بود که توی عکسهایش، دنج و آرام. موجودیِ کتابهایش هم بَدَک نبود. مثلاً بیشتر کتابهای «نشر افق» را داشت و علاوهبر کتاب بزرگسال، کتابهای کودک و نوجوان هم توی قفسههایش بود و حتّا مجلههای «داستان»، «عروسک سخنگو» و …. ما که نیّتِ کتابخری نداشتیم و فقط آمده بودیم که در شب و باران قدم بزنیم و پیتزا بخوریم. برای همین، فقط دو کتاب خریدم تا مجموعه آثار دو نویسنده را در کتابخانهمان تکمیل کنم. میپرسید کدام دو کتاب؟ یکی «با گاردِ باز» و دیگری «آلبالوهای بهشت رسیدهاند». اوّلی، مجموعهداستانی است از «حسین سناپور» که بیشتر کتابهایش را دارم مگر این کتاب و سه کتاب دیگر. «آلبالوهای بهشت رسیدهاند» هم داستان کوتاهی است از «حدیث لزرغلامی» که برای کودکان نوشته و همیشه دلم میخواست آن را بخوانم.
… و شبی از شبها، با هولدرلین به فروشگاه محصولات کانون پرورش فکری در خیابان کاشانی رفتیم. مغازهی بزرگی با دلناچسبترین فضایی که میتوان برای کتابفروشی تصوّر کرد. خاصّه اینکه مخاطبِ کتابها و عروسکها و بازیهای فکری بچّههایند و آن شب، فکر میکردم آخر کدام بچّهیی را میتوانم به اینجا دعوت کنم و اخم نبینم و فحش نشنوم و ….؟ خلاصه، چند دقیقهای میان قفسهها و کتابها بودیم و طبعن چندتایی کتاب خریدیم، از کتابهای قدیمی کانون و از کتابهای جدید. کتابهای قدیمیِ کانون، جدای اینکه خاطرههایی کمرنگ از کودکیام را به یادم میآورند، هنوز با قیمتهای دویست تومان، سیصد تومان به فروش میرسند. البته، کتابهای جدید هم در مقایسه با کتابهای ناشرهای دیگر ارزانترند.