چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

از برد هوپر نوشته بودم که معتقد است اگر ۱۷۵ کلمه حرف برای گفتن درباره‌ی کتابی نداریم، بهتر است آن کتاب را کنار بگذاریم و به سراغ کتاب دیگری برویم. کتابی خوانده‌ام که درباره‌اش بیش‌تر از این تعداد کلمه حرف دارم و به‌قدری هیجان‌زده‌ام که می‌خواهم خلافِ اعتقاد نویسنده‌اش – که معتقد است آدم نمی‌تواند برای مردم کتاب تجویز کند، حتی بهترین کتاب‌ها را –  همه را مجبور کنم تا این کتاب را بخوانند. به‌خصوص آن‌هایی که کتاب‌خوان‌‌ترند و عادتِ کتاب‌خوانی‌شان مبتنی بر فهرست‌های صدتایی و هزارتاییِ کتاب‌هایی است که باید قبل از مرگ خواند. و البته، آن‌هایی که دوست دارند مردم را کتاب‌خوان کنند.

از کدام کتاب حرف می‌زنم؟ لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی. شعار نویسنده این است: از روی هوس بخوان! و می‌گوید بهتر است بی‌خیال فهرست‌های پیشنهادی مطالعه و ادعای آدم‌هایی بشویم که مدام توصیه می‌کنند باید چه بخوانیم و درباره‌اش چه فکر کنیم. و بیش‌تر اوقات چیزی را بخوانیم که از آن خوشمان می‌آید و خجالت هم نکشیم.

آلن جیکوبز در این کتاب تمام دغدغه‌هایی را گفته که توی سرم بود. شاید برای شما هم پیش آمده باشد. کتابی را خوانده‌اید، ولی بعد از دو سه ماه فقط یک تصویر مبهم در ذهن‌تان مانده است. جیکوبز می‌گوید این حواس‌پرتی برای چیست و راه‌حل‌هایش برای بهتر (و نه بیش‌تر) خواندن و لذت بردن از کتاب هم برایم جالب بود. یکی همین که می‌گوید ما نمی‌توانیم برای مردم کتاب تجویز کنیم، مگر این‌که چیزهای زیادی درباره‌اش بدانیم و توصیه کردن کتاب وقتی لذت دارد که پای رفاقت و علایق متقابل در میان باشد. ایده‌ی اصلی‌اش در کتاب هم این است که اصرار نداشته باشیم که کتاب‌های زیادی را بخوانیم. بلکه بیاییم کتاب‌های خوبی که خوانده‌ایم، بازخوانی کنیم. او می‌گوید: «با کتاب‌ها آن‌ها خلوت کنید و آن‌ها را بخوانید و بازخوانی کنید تا چیزی ضروری درباره‌ی خودتان بدانید و جهان را در مشت بگیرید.» و روی سه کلمه تأکید می‌کند؛ درایت، تحمل و تسکین که در نتیجه‌ی این نوع خواندن اتفاق خواهد افتاد.

لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی را انتشارات ترجمان و نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور با ترجمه‌ی علی امیری و قیمت ۱۸۵۰۰ تومان چاپ کرده است.

beofoqeketab

کمپین #به_افق_کتاب در نظر دارد به‌ مناسبت برپایی سی‌اُمین نمایش‌گاه بین‌المللی کتاب تهران با برگزاری مسابقه‌ی عکاسی اینستاگرامی با عنوان به افقِ کتاب‌خانه‌ی من توجه کاربران فضای مجازی را به کتاب‌هایی که هنوز نخوانده‌اند و جای خالیِ کتاب‌هایی که نخریده‌اند، جلب کند.

شرکت‌کنندگان می‌توانند از کتاب‌های نشر افق در کتاب‌خانه‌ی شخصی‌شان عکس بگیرند و  با تگ کردن حساب رسمی نشر افق در عکس‌ها و استفاده از هشتگ #به_افق_کتاب در این مسابقه شرکت کنند.

گروه داوری این مسابقه، ۱۰۰ عکس را دو بخش «بزرگ‌سال» و «کودک و نوجوان» برای شرکت در قرعه‌کشی یک دستگاه دوچرخه و یک دستگاه کتاب‌خوان الکترونیکی انتخاب خواهد کرد و به ۳ نفر برگزیده در هر بخش اشتراک سالانه‌ی کتاب‌های نشر افق + کارت تخفیف ویژه‌ی خرید از فروشگاه‌های نشر افق اهدا خواهد شد.

مهلت ارسال عکس‌ها: ‌
۲۰ اردیبهشت سال ۹۶

اعلام نتایج اولیه: ۲۲ اردیبهشت
تاریخ قرعه‌کشی: ۲۳ اردیبهشت

قوانین مسابقه:
– رعایت قوانین شرعی و عرفی الزامی است.
– شرکت در مسابقه برای عموم آزاد است.
– در تعداد عکس‌های ارسالی محدودیتی وجود ندارد.
– عکاسی با تلفن همراه، تبلت و دوربین آزاد است.

راهنمای شرکت در مسابقه:
برای پیوستن به کمپین #به_افق_کتاب کافی‌ست صفحه‌ی نشر افق + کتاب افق  (حساب کاربری ofoqpublication) را در اینستاگرام دنبال کنید.
و سپس، یک (یا چند عکس) از کتاب‌های نشر افق در کتاب‌خانه‌‌تان در اینستاگرام‌ منتشر کنید و @ofoqpublication را تگ (منشن) کنید تا ما باخبر شویم.
یادتان نرود که هشتگ #به_افق_کتاب را در قسمت توضیحات عکس اضافه کنید و برایمان بنویسید کدام‌یکی از کتاب‌ها را هنوز نخوانده‌اید و دوست دارید کدام کتاب‌های نشر افق را در کتاب‌خانه‌تان داشته باشید که الان ندارید.
اصل عکس‌ها را هم با مشخصات صاحب اثر (نام و‌ نام‌خانوادگی، تاریخ تولد، شماره تلفن همراه، پست الکترونیکی) به bookofoq@gmail.com ارسال کنید.

#لاکپشت_‌پرنده‌۹۵

به دفترچه‌ی تلفن نگاه می‌کنم و یکی‌یکی کنار اسم بازیگرها و کارگردان‌هایی که با آن‌ها تماس می‌گیرم، ضرب‌در می‌زنم. به دبیر تحریریه‌ می‌گویم که خسته شده‌ام و دیگر نمی‌خواهم با هیچ هنرمندی گپ بزنم و از او درباره‌ی کتاب‌های خوبی بپرسم که خواندنِ آن‌ها را به کودکان و نوجوانان توصیه می‌کند. می‌گویم توصیه و پیشنهادی در کار نیست و بیش‌تر هنرمندهای عزیز کشورمان از ادبیات کودک و نوجوان بی‌خبرند. نه فقط هنرپیشه‌ها حتی نویسندگان و شاعرانی که برای بچه‌ها قصه و شعر می‌نویسند، ناامیدم می‌کنند. تعداد کمی از آن‌ها هستند که می‌توانند درباره‌ی کتاب‌هایی غیر از آثار خودشان حرف بزنند. حالا نمی‌دانم آیا حق دارم از خانم خطیبی، معلم ادبیات یکی از دبیرستان‌های نمونه‌ی شهر، ناراحت باشم که غیر از هوشنگ مرادی کرمانی هیچ نویسنده‌ای را نمی‌شناسد که برای نوجوانان بنویسد! آیا می‌توانم از خودم بپرسم چرا مربی مهارت‌های زندگی در آموزش‌گاه خصوصی مهرآوران هیچ اهمیتی به خواندن نمی‌دهد و هیچ اعتقادی به ادبیات ندارد. آیا می‌توانم تعجب نکنم که آقای حسینی، معلم نقاشیِ هنرستان، فقط کتاب‌های نورالدین زرین‌کلک و فرشید مثقالی را دیده باشد و وقتی درباره‌ی آثار کوئنتین بلیک یا پژمان رحیمی‌زاده حرف می‌زنم، اظهار بی‌اطلاعی کند! آیا دل‌خوری‌ام طبیعی است وقتی خانم بهرامی، که مسئول کتاب‌خوانی و پژوهش مدرسه‌ی تیزهوشان است، نمی‌تواند اسم ده‌تا رمان نوجوان را بگوید که در ده سال اخیر چاپ شده‌اند.
تمام‌مدت به این فکر می‌کنم که یعنی هنرمندان، نویسندگان و معلمان هیچ کتابی برای فرزندشان نمی‌خرند و یا پیش نیامده که کناردستِ بچه‌شان بنشینند و کتاب بخوانند و یا اصلاً چطور می‌شود که شغل و حرفه‌ی کسی با کودکان و نوجوانان مرتبط باشد، ولی از نویسنده‌ها و کتاب‌های مناسب برای این گروه‌های سنی بی‌خبر باشد. باورکردنی نیست،‌ ولی کم‌تر پیش می‌آید که نامِ یک کتاب کودک و یا نوجوان از دهانِ یک هنرمند و یا نویسنده‌ی مشهور بیرون بیاید و بین مردم بچرخد و هنوز هم بسیاری از والدین و معلمان به نیروی انرژی‌بخش و امیدآفرینِ ادبیات که می‌تواند زندگی کودکان و نوجوانان را غرق در لذّت و آگاهی کند، اعتمادی ندارند. آن‌ها ترجیح می‌دهند فرزند/دانش‌آموزشان امتیازهای دیگری مثل تسلط بر زبان‌‌های خارجی یا مهارت نواختن پیانو و گیتار را داشته باشد تا این‌که کتاب‌خوان باشد و خوره‌ی رُمان و داستان!
قبول! زندگی سخت شده و گرانی بی‌داد می‌کند و کارِ زیاد هم وقتِ فراغت برایتان نگذاشته است، ولی خواندن کتاب‌های کودک و نوجوان هم بخشی از همین وظایف معمول برای ایفای نقشِ پدری و مادری و آموزگاری و نویسندگی و بازیگری است، نیست؟ جدای وظیفه، خواندن داستان و دیدن تصاویر کتاب‌های کودکان و نوجوانان از خستگی‌ها و ناامیدی‌های بزرگ‌سالان کم می‌کند و منبع ایده‌های تازه و تصمیم‌های بکر در زندگی شخصی و حرفه‌ای خواهد بود. لاک‌پشت پرنده امیدوار است سال نود و پنج فصلی نو برای تجربه‌های تازه در کتاب‌خوانی بزرگ‌سالان با محوریت کتاب‌های کودکان و نوجوانان باشد و هر پدر و مادر، معلم و مربی، هنرپیشه و نویسنده‌ای برای خودش یک چالش کتاب‌خوانی داشته باشد و برنامه‌ریزی کند تا امسال
کتابی را بخواند که شعر برای خردسالان است.
کتابی را بخواند که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده و فیلمش را دیده‌ام.
کتابی را بخواند که نویسنده‌اش اهل یکی از شهرستان‌های ایران است.
کتابی را بخواند که لاک‌پشت پرنده پیشنهاد کرده است.
کتابی را بخواند که اولین‌بار در سال ۹۵ برای کودکان و نوجوانان چاپ شده است.
کتابی را بخواند که فرزندش (فرزند خواهرش/ برادرش/ دوستش/ همکارش/ همسایه‌اش) دوست دارد.
کتابی را بخواند که تصویری است و خواندن آن کمتر از پنج دقیقه طول می‌کشد.
کتابی را بخواند که به‌خاطر تصویرسازی‌هایش جایزه گرفته است.
کتابی را بخواند که هم‌زمان با به دنیا آمدن فرزندش (فرزند خواهرش/ برادرش/ دوستش/ همکارش/ همسایه‌اش) چاپ شده است.
کتابی را بخواند که جزو رمان‌های کلاسیک ادبیات جهان است و برای کودکان و نوجوانان خلاصه‌نویسی شده است.
کتابی را بخواند که کتاب محبوبِ دورانِ کودکی‌اش بوده است.
کتابی را بخواند که بازنویسی متون کهن فارسی برای کودکان و نوجوانان است.
کتابی را بخواند که اولین اثر یک نویسنده‌ی تازه‌کار برای کودکان و نوجوانان است.
کتابی را بخواند که از تاریخ ایران برای کودکان و نوجوانان می‌گوید.
کتابی را بخواند که کتابی که فرزندش (فرزند خواهرش/ برادرش/ دوستش/ همکارش/ همسایه‌اش) نیمه‌‌تمام رها کرده است.
کتابی را بخواند که برای کودکان و نوجوانان چاپ شده و برنده‌ی یک جایزه‌ی ملی شده است.
کتابی را بخواند که برای نوجوانان منتشر شده است و بیش‌تر از ۵۰۰ صفحه دارد.
کتابی را بخواند که مجموعه‌ای چند جلدی برای کودکان و یا نوجوانان است.
کتابی را بخواند که یک نویسنده‌ی آسیایی برای کودکان و نوجوانان نوشته و به فارسی ترجمه شده است.
کتابی را بخواند که درباره‌ی حیات‌وحش و محیط‌زیست برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
کتابی را بخواند که یکی از پُرفروش‌ترین کتاب‌های کودک و نوجوان در جهان است.
کتابی را بخواند که مهارت‌های زندگی را به کودکان آموزش می‌دهد.
کتابی را بخواند که داستان آن در ستایش کتاب و کتاب‌خوانی است و برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.

این یادداشت را برای شماره‌ی نوروزی ماهنامه‌ی لاک‌پشت پرنده نوشته‌ام و با خودم گفتم بد نیست که در وبلاگم منتشر کنم و ازتان بخواهم به این چالش بپیوندید تا با هم کتاب بخوانیم و درباره‌ی کتاب‌هایی که می‌خوانیم، گپ بزنیم. می‌توانید این یادداشت و یا تصویر چالش را برای دوستانتان ارسال کرده و از آن‌ها هم دعوت کنید. برای این‌که از روند کتاب‌خوانی هم‌دیگر باخبر شویم، کافی است پای نوشته‌ها و عکس‌هایمان در وبلاگ و اینستاگرام و توییتر و فیس‌بوک و غیره هشتگ #لاکپشت‌_‌پرنده‌۹۵ را بنویسیم. در سال ۹۴، جادی چالش کتاب‌خوانی در دوازده قدم را اجرا می‌کرد که خیلی دوستش داشتم و یادداشت‌هایش را دنبال می‌کردم و همان بهانه شد برای این چالش.

Photo by Elena Schelin

کافی است از فرزندتان بخواهید کتاب محبوبش را از فهرست کتاب‌های برگزیده‌ی لاک‌پشت پرنده انتخاب و برای بچه‌های ایرانی معرفی کند و شما از او فیلم بگیرید.

۱. شرکت در این مسابقه برای همه‌ی دو تا هجده ساله‌ها آزاد است.

۲. کودک و یا نوجوان شرکت‌کننده ابتدای فیلم حتماً خودش (نام و نام‌خانوادگی، سن و شهر محل سکونت) را معرفی کند. اگر فرزند شما داور جایزه‌ی ادبی گوزن زرد است، در معرفی خودش به این مورد اشاره کند.

۳. پدرها و مادرها می‌توانند از فرزندشان سؤال کنند و او جواب بدهد، ولی در فیلم نباشند.

۴. پدرها و مادرها در تصمیم و اجرای فرزندشان دخالت نکنند و اشتباه‌های احتمالی را تصحیح نکرده و اجرای سلیقه‌ی خودشان را از کودک نخواهند. افزودن نمک و طنز و خلاقیت‌های جالب باعث افزایش امتیاز شرکت‌کننده می‌شود.

۵. فقط معرفی کتاب‌هایی که به فهرست‌های لاک‌پشت پرنده راه یافته، در مسابقه شرکت داده می‌شود. برای اطلاع از نام این کتاب‌ها به وبلاگ لاک‌پشت پرنده (این‌جا و این‌جا و این‌جا) مراجعه کنید. به شرکت‌کننده‌هایی که کتاب نویسنده‌های ایرانی را انتخاب و معرفی می‌کنند، امتیاز ویژه تعلق می‌گیرد.

۶. پدرها و مادرهای علاقه‌مند فیلم تهیه شده را از طریق نرم‌افزار تلگرام به شماره‌ی ۰۹۳۹۳۰۲۱۸۰۶ ارسال کنند. توجه کنید که این شماره با شناسه‌ی @gavaznezard فقط برای ارسال فیلم است و نه تماس تلفنی.

۷. مهلت ارسال فیلم‌ها حداکثر تا پانزدهم بهمن ۹۴ است.

۸. فیلم‌های برتر به انتخاب تحریریه‌ی ماهنامه‌ی لاک‌پشت پرنده در قالب لوح‌ فشرده ضمیمه‌ی شماره‌ی سوم ماهنامه‌ی لاک‌پشت پرنده (ویژه‌ی نوروز ۹۵) منتشر می‌شود و سپس، رأی مردمی نفرات برگزیده را مشخص خواهد کرد. به ده نفر اول هدیه‌ای به رسم یادبود و از نفر برگزیده تقدیر خواهد شد.

کپی کردن و انتشار دوباره‌ی این یادداشت آزاد و بسیار نیکو است.

تعریف کرد که آپارتمان صد متری اجاره کرده‌اند، طبقه‌ی دوّم یک ساختمان تجاری در مهرشهر. از موقعیت سوق‌الجیشی‌اش گفت؛ یک فروش‌گاه بزرگ چیزمیز فروشی پایین ساختمان و یک کتاب‌فروشی کتاب‌های بزرگ‌سال در واحدِ کناری و این‌که ساختمان قرار است پُر از کاروکاسبی‌های مختلف شود؛ از فست‌فود تا لباس کودک. من این‌ورِ تلفن غرقِ شادی بودم و داشتم تندتند اسم همه‌ی آدم‌هایی را می‌گفتم که شاید بتوانند به او کمک کنند؛ برای خریدن کتاب. چندتایی هم ایده داشتم برای کتاب‌فروشیِ خودم، آرزویم. برایش گفتم و گفتم که سالِ قبل چی شد. من و هولدرلین یک سررسیدِ تاریخ‌ گذشته‌ی جلد قهوه‌ای داریم مخصوص کتاب‌فروشیِ هنوز نداشته‌مان. یکی گفت که می‌خواهید کتاب‌فروشی داشته باشید توی یزد؟ ما؟ خُب، می‌خواستیم. خیلی هم می‌خواستیم. همان‌یکی گفت که سرمایه‌اش از من، فقط بگویید چقدر؟! ما؟ دامبول‌دیمبولِ توی اعضای بدن‌مان تمامی نداشت. هی می‌رفتیم این‌ور و آن‌ور، کتاب‌فروشی‌های مختلف، برند صندلی و نوع قفسه و تعداد کتاب و متراژ مغازه را چک می‌کردیم و بعد، از سایت‌ها و مغازه‌های فروش تجهیزات و ملزومات سردر می‌آوردیم. چند ماه درباره‌اش فکر کردیم و خیال بافتیم و هی ریزِ بایدها و نبایدها نوشتیم و سبک‌سنگین کردیم و دست‌آخر رسیدیم به یک مبلغ تپل. به همان‌یکی گفتیم که این‌جور و آن‌جور. برآورد کردیم و حالا، بسم‌الله. چه کنیم؟ هولدرلین تلفن ‌به ‌دست ایستاده بود و به حرف‌هایش گوش می‌کرد که دیدم بادش خالی شد و پنچر افتاد روی مبل. شستم خبردار شد که نشد! سرمایه‌ای که چشم‌به‌راهش بودیم صرفِ کارِ دیگری شده بود وقتی ما داشتیم رؤیاپردازی می‌کردیم و اسم برای کتاب‌فروشی‌مان پیش‌نهاد می‌دادیم. خلاصه، همه‌چی دود و دور شد. آس‌وپاس که بودیم، حالا بی‌حوصله و بی‌رؤیا هم شده بودیم. یک‌هو او تلفن زد و از قایق کاغذی گفت که بعد از رمضان افتتاح می‌شود، اوایل مرداد. من؟ پُر از شوق و ذوق. شور و هیجان. انگار دوباره برگشته باشم توی آن پروسه‌ی خیال‌بافیِ کتاب‌فروشی‌مان و خُب، خوش‌حال بودم. از ته دل. قلب. قلوه. البته، سرِ یک ماجراها و قضایایی نشد که روز افتتاحیه‌ی قایق کاغذی در کرج باشم. عکس‌های کتاب‌فروشی را در اینستاگرام می‌دیدم و هی وای و واو می‌کردم بس‌که همه‌چیز درست‌وحسابی بود و شیک‌وپیک. دلم می‌خواست با گل و کادو بروم دمِ کتاب‌فروشی و دوستم را بغل کنم که این‌همه خوش‌فکر است. رفتم؟ آره، رفتم، هرچند دیر. پنج‌شنبه‌ی قبل، بیست‌وچهار ساعت زمان داشتیم و چهل‌وچهارتا برنامه! کارت بانک تجارت منقضی شده بود و باید می‌رفتم کارتِ جدید بگیرم. من و زهرا می‌خواستیم هم‌دیگر را ببینیم. بچه‌ام منتظر بود تا برویم استیکر موجود زنده و غیرزنده بخریم. هولدرلین هم خواب بود و بیرون، باران. گفته بودیم که یک‌وقتی هم بگذاریم تا برویم قایق کاغذی، ولی هیچی جفت‌وجور نبود. هولدرلین حریفِ خوابش نشد. هفت‌صد کیلومتر رانندگی کرده بود و هفت‌صد کیلومتر دیگر هم باید می‌رفت. گفتم پس خودم بروم بانک تا تعطیل نشده. ساعت؟ یازده صبح. شال و کلاه کردم و رفتم تا بانک و داشتم برمی‌گشتم خانه که یک‌هو یادِ استیکر افتادم و پیچیدم توی کوچه‌ی چاپ لشکری. یک‌هو یک دویست‌وششِ سورمه‌ای هم پیچید توی کوچه و یکی از توی ماشین گفت: «بالاخره! دستگیرت کردم.» من؟ خوش‌حال و خندان! گیرم که پنج شش ماه بود، جواب تلفن‌هایش را نداده بودم، ولی نمی‌توانستم از دوباره دیدنش شاد و شنگول نباشم. احتمال این‌که همچی روزی همچی جایی هم‌دیگر را ببینیم صفر… نه! منهای صفر بود. سلام‌وعلیک و خوش‌وبش کردیم و گفتم که توی برنامه‌ام بود تا این‌بار حتمن سری بزنم به او و کتاب‌فروشی‌اش و عذرخواهی بابتِ آن تلفن‌های بی‌جواب مانده و روز افتتاحیه که نشد باشیم. قرار گذاشتیم که عصر با هولدرلین برویم سروقتِ او و دختر و پسرِ دوقلویش، امیر و زهره‌ی نازنین. عصر هم هوا زود تاریک شد و هم باران بند نمی‌آمد. کتاب‌فروشی از خانه‌ خیلی دور بود و ترافیک هم، زیااااد. منتها، عاقبت رسیدیم. یک خوش‌آمدگویی دل‌چسب و بعد، یک معاشرتِ خانوادگی دل‌‌نشین با طعم کتاب. شیرینی دانمارکی تروتازه و دم‌نوش گیاهی هم بود. حیف که زمان مثل اسب می‌گذشت و اصلاً نفهمیدم که چطور شب شد و همان حوالی رفتیم رستوران برای شام. پیتزا سوپر و مرغ سوخاری خوردیم و آن‌قدر زود وقتِ خداحافظی شد که باورم نمی‌شد چند ساعت گذشت. حتّا دو دقیقه هم بی‌حرف و ذوق نگذشت تا یادم بیفتد که عکس بگیریم، دسته‌جمعی. خلاصه، این‌‌جور. خیلی خوش گذشت و خیلی خوش‌حالم که دوستم و خانواده‌اش دارند آرزوی ما را زندگی می‌کنند. اگر گذرتان به کرج می‌افتد، حتمن به قایق کاغذی سر بزنید و کیف کنید. اگر بچّه دارید و یا طرف‌دار ادبیات کودک و نوجوان هستید، حتمن‌حتمن این کتاب‌فروشی را از دست ندهید. این‌که توی این دوره‌ و زمانه یکی پیدا شده که رؤیاهایش را جدی گرفته و زندگی‌اش را صرفِ کتاب‌ها و بچه‌ها می‌کند، غنیمت است و باارزش.

قایق کاغذی؛ فروشگاه تخصصی کتاب کودک و نوجوان

نشانی: کرج، مهرشهر، بلوار ارم، بلوار دانش، بلوار شهرداری، خیابان ٢١۵، جنب فروش‌گاه امیران، طبقه‌ی دوم.

http://telegram.me/ghayeghmehrshahr

http://instagram.com/ghayeghkaghazi

فاطمه ستوده: مادر من معلم ادبیات است و به بچه‌های سیزده چهارده ساله ادبیات درس می‌دهد. این بچه‌ها که توی یکی از مناطق جنوبی شهر تهران زندگی می‌کنند، بیشترشان موبایل و تبلت دارند و حرف و حدیث و فکر و ذکر بیشترشان واتس‌اپ و وایبر و لاین و تانگو و فلان و بهمان است. ازش می‌پرسم: «پس این بچه‌ها کی وقت می‌کنند کتاب بخوانند؟» مادرم می‌گوید: «متاسفانه، کتاب نمی‌خوانند.»
از چند سال پیش حوزه‌ی علاقه‌مندی من ادبیات کودک و نوجوان است و از قضا چند سال هم توی نمایشگاه کتاب و سالن کودک و نوجوان با یک دنیا بچه‌ی کوچک و بزرگ سر و کله زده‌ام. بچه‌ها می‌گویند: «این کتاب‌ها را نمی‌خواهیم. یک کتاب خوب دیگر معرفی کنید. کتابی که بترکاند.»

چه‌جور کتابی می‌ترکانَد؟
حوزه‌ی لاغر رمان تالیفی در ایران متاسفانه چندان رونق ندارد، اما خوشبختانه و به‌مرور کارهای جدیدی دارد نوشته می‌شود. اما چرا بعضی رمان‌های نوجوان می‌ترکانند و بعضی دیگر گوشه‌ی انبار ناشر سال‌ها خاک می‌خورند و موریانه بهشان می‌زند؟ شاید این سه پیش‌فرض کمی موضوع را روشن کند:
۱٫ هر رمان نوجوانی، رمان خوبی نیست.
۲٫ بر فرض هم که رمان خوبی باشد، لزوما هر رمان خوبی، رمانی خوشخوان نیست.
۳٫ بر فرض هم که رمان خوب و خوشخوانی باشد، لزوما هر رمان خوب و خوشخوانی، رمانی پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش نیست.

چه رمانی خوب و خوشخوان و پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش است؟
توجه به ویژگی‌های سنی و شخصیتی نوجوانان و مقایسه‌ی رمان‌های خوب و تاثیرگذار خارجی با نمونه‌های ایرانی، نشان می‌دهد متاسفانه جز چند مورد انگشت‌شمار، رمان‌های تالیفی خوبی با خاصیت ماندگاری در ذهن، در ایران نوشته نشده‌اند. شخصیت‌‌های ادبیات کودک و نوجوان در ایران، یا چندان ماندگار نبوده‌اند، یا بعضا می‌توانسته‌اند ماندگار شوند، اما مجالش را نداشته‌اند. بین این دو تفاوت است. چرا قصه‌های مجید مرادی کرمانی این‌قدر ماندگار شد؟ مجید به خودیِ خود قابلیت‌های یک شخصیت ماندگار را داشت. یک نوجوان سختکوش سختی‌کشیده‌ی شهرستانی،‌ با دل ساده و سر پرشور و هوای غرور. نویسنده خیلی خوب به ریزه‌کاری‌های شخصیتی نوجوان‌ها توجه کرده بود. اما راستش، مجید دو بار شُهره شد. یک بار کتابش دیده شد و با توجه به آمار نه چندان امیدوارکننده‌ی کتابخوانی در ایران، در حد خودش خوب و فرای انتظار بود. این آدم، مجید، بین کتابخوان‌ها مطرح و ماندگار شد. اما بعدها یک بار دیگر هم مجید نامی و چهره شد. چه زمانی؟ موقع پخش سریال تلویزیونی‌اش. به جد می‌توان گفت نباید عنصر «تصویر» را نادیده گرفت. مجید مجال این را داشت که باز خودی نشان بدهد و هر هفته، ظهرهای جمعه، به خانه‌های ایرانی‌ها بیاید. البته نباید کارگردانی خوب پوراحمد را نادیده گرفت. اما مجیدِ هوشنگ‌خان مرادی کرمانی، از تلویزیون و حتی بعدتر سینما خوب استفاده کرد و ماندگارتر شد. در ایران کم و انگشت‌شمارند شخصیت‌های کتاب‌های کودک، که مجال دیده شدن داشته باشند. در غرب، وقتی نویسنده‌ای در کتابش شخصیتی را خلق می‌کند، اگر قابلیت ماندگاری را داشته باشد، رسانه‌ها و ابزارهای تبلیغاتی دیگر، بازوهای نویسنده می‌شوند. مثلا هری پاتر هم خوب خوانده شد، هم خوب دیده شد. فیلم و تبلیغات و مقاله‌های روزنامه‌ای و صف‌های مردمی و انتظار شب تا صبح جلوی دفتر انتشارات، به خاطر رسیدن جلدهای جدید. اما مگر رمان‌های خارجی موفق چه دارند که مثال‌زدنی باشند؟ یا به عبارت دیگر، بچه‌ها چه چیز می‌خواهند یا چه چیز را بهتر می‌خوانند؟ کتاب‌هایی که یک یا چند مورد زیر را داشته باشد، احتمالا قابلیت ماندگاری خواهد داشت.
الف. بچه‌ها «قهرمان» می‌خواهند؛ شخصیتی نوجوان که ویژگی‌های شخصیتی آن نسل از خوانندگان را داشته باشد. یک شخصیت محوری که بار اصلی داستان را به دوش بکشد و قهرمان اصلی کتاب باشد. ممکن است ماجراها از زبان او باشند و کتاب از زبان اول‌شخص روایت شود؛ و یا ممکن است این محوریت در زبان کتاب تجلی پیدا نکند و صرفا قهرمان نوجوان گل سرسبد کتاب باشد.
ب. بچه‌ها «قالب‌‌شکنی» می‌خواهند؛ نوجوانی که دغدغه‌های نوجوان امروز را داشته باشد و فرار از قالب‌های رایج و تعریف‌شده را بخواهد. دلش جیم شدن از مدرسه، موبایل، وبگردی، چت، و نامه‌نگاری با هم‌کلاسی‌اش را بخواهد. رمان نوجوانی می‌خواندم که پدر قصه به نوجوان سیزده چهارده‌ ساله‌اش اجازه‌ی استفاده از تکنولوژی را نمی‌داد و می‌گفت بیا این‌جا بنشین بهت پند بدهم فرزندم! کتاب برای منِ بزرگسال هم خواندنی نبود و به سرعت گذاشتمش کنار. نوجوان کتابی می‌خواهد که موضوعش در قالب‌های تعریف‌شده‌ی آدم‌بزرگ‌ها نگنجد.
ج. بچه‌ها قهرمان‌هایی با اسم‌های جدید، هیجان‌انگیز، و دل‌نشین می‌خواهند؛ این قهرمان‌ها با اسم‌های دوست‌داشتنی‌شان مخاطب را صدا می‌زنند که بیا من را بخوان، بیا سراغم. آن‌شرلی، دخترک موقرمز، هنوز این جاذبه را دارد که صدا بزند بیا من را بخوان.
د. بچه‌ها کمی «خنده» می‌خواهند: کمی چاشنی طنز، می‌تواند یک کتاب معمولی را دگرگون و پرمخاطب کند. گِرگ هفلی، قهرمان بازیگوش مجموعه‌ی بچه‌ی دست و پاچلفتی نوشته‌ی جف کینی، با استفاده از زبان و لحن طنز و تصاویر کمیک این‌قدر پرمخاطب و خواندنی شده است.
ه. بچه‌ها «هیجان، ترس، کنجکاوی، تخیل» می‌خواهند؛ بروز این چهارگانه می‌تواند به هر رمان ساده و بی‌رنگ و رویی، کشش و رنگ و لعاب بدهد.
و. بچه‌ها «عینیت» می‌خواهند؛ رمانی که بتواند قابلیت فیلم و سریال شدن داشته باشد، طبعا ماندگارتر می‌شود. از همین روست که نوجوان‌ها این‌قدر مجموعه‌ی نارنیا را دوست دارند و فراموشش نکرده‌اند. زنان کوچک، بابا لنگ‌دراز، آن‌شرلی در خانه‌ی سبز و قصه‌های مجید مثال‌های دیگری بر این ادعایند.
ز. بچه‌ها «توجه» می‌خواهند؛ با کارهای نویسنده‌ای ارتباط برقرار می‌کنند که دوست و هم‌قدشان باشد و دنیا را از منظر چشم آن‌ها ببیند، نه نویسنده‌ای که در مقام ناصح پُرگو سر و کله‌اش پیدا شود.
نکته‌ی آخر این‌که، بچه‌ها باهوش‌اند. زود همه‌چیز را می‌فهمند. می‌فهمند کدام کتاب آمده که بماند و کدام کتاب ظاهرش گول‌زَنک است و همه‌اش رنگ و لعاب الکی دارد. اما با همه‌ی این تفاسیر و در صورتی که رمان‌های بکر و دل‌نشینی برای نوجوان‌ها تالیف و ترجمه شوند، آیا نوجوان‌ها کمی سرشان را از تلفن‌های همراه و تبلت‌هایشان بیرون می‌آورند؟!

+ این مطلب در ویژه‌نامه‌ی پنجمین همایش ملی ادبیات کودک و نوجوان دانش‌گاه شیراز منتشر شده است.

چگونگی شرکت در مسابقه:
مسابقه‌ی عکس «دوست جدید من» بهانه‌ای است برای پاس‌داشتِ حضور کتاب‌ها در زندگی‌مان. برای شرکت در این مسابقه کافی‌ست از جدیدترین کتابی که خریده‌اید، عکس بگیرید. این عکس را در حساب اینستاگرام خود با هشتگ #yazdbook93 آپلود کنید.

مقررات مسابقه:
۱. مسابقه‌ی «دوست جدید من» هم‌زمان با افتتاحیه‌ی نمایشگاه کتاب یزد، از روز شنبه، ۹ اسفند ۹۳ آغاز می‌شود.
۲. حساب کتاب یزد (yazdbook) را در اینستاگرام دنبال کنید.
۳. اگر حساب کاربری شما در اینستاگرام Private است، عکس‌هایتان را Direct   کنید. اگر حساب‌تان Private نیست، عکس را به صورت Direct ارسال نکنید و فقط از هشتگ #yazdbook93 استفاده کنید.
۴. هر کاربر می‌تواند هر روز فقط یک عکس را در مسابقه شرکت دهد و عکس‌های شرکت‌ داده شده، باید مطابق قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران باشند.
۵. مسئولیت مالکیت و حقوق قانونی عکس‌های شرکت داده شده، بر عهده‌ی شرکت‌کنندگان است.
۶. عکس‌های ارسالی در روز شنبه ۹ اسفند، روز یک‌شنبه ۱۰ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۷. عکس‌های ارسالی در روز یک‌شنبه  ۱۰ اسفند، روز دوشنبه ۱۱ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۸. عکس‌های ارسالی در روز دوشنبه ۱۱ اسفند، روز سه‌شنبه ۱۲ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۹. عکس‌های ارسالی در روز سه شنبه ۱۲ اسفند، روز چهارشنبه ۱۳ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۱۰. عکس‌های ارسالی در روز چهارشنبه ۱۳ اسفند، روز پنج‌شنبه ۱۴ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.

داوری:
هر روز یک عکس که بالاترین میزان لایک در صفحه‌ی کتاب یزد را داشته باشد، برگزیده می‌شود. فقط لایک‌های زیر عکس در صفحه‌ی کتاب یزد برای انتخاب برنده درنظر گرفته می‌شود. یک عکس نیز به قید قرعه از بین تمام عکس‌های ارسالی برگزیده خواهد شد.  هر کاربری که  برنده می‌شود، دیگر نمی‌تواند در  روزهای باقی‌مانده در مسابقه شرکت کند و و برنده‌‌ها هنگام دریافت جایزه باید کتاب (و یا کتاب‌های) موجود در عکس را همراه خود داشته باشند.

جایزه:
هر روز به یک نفر بن خرید کتاب به مبلغ ۱۰۰ هزارتومان از طرف اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد هدیه می‌شود و یک نفر هم به قید قرعه در پایان نمایش‌گاه کتاب یزد برنده‌ی جایزه‌ی ویژه خواهد بود.

علی‌الحساب، اگر بین رفقای فیس‌بوکی‌تان دوست یزدی دارید، چندتا کلیک مرحمت کنید و او را به این ایونت دعوت کنید. قرار است کتاب بخوانیم و زیباتر شویم.


روز جهانی کتاب – ۵ مارس ۲۰۱۵ –

هر بچه‌ای که بهترین ایده لباس پوشیدن از نوع کتابی را به نمایش بگذارد، ۵۰ پوند جایزه می‌گیرد.

شما اگر بچّه بودید، لباس کدام شخصیّت داستانی را می‌پوشیدید؟

پایتخت جهانی کتاب یکی از طرح‌های یونسکو است که از سال ۲۰۰۱ اجرا شده. هر شهر به‌مدت یک سال و از ۲۳ آپریل (روز جهانی کتاب و کپی رایت) سال انتخاب تا ۲۳ آپریل سال آینده پایتخت کتاب جهان خواهد بود. از آن سال تا الان مادرید، اسکندریه، دهلی نو، آنتورپ، مونترال، تورین، بوگوتا، آمستردام، بیروت، لیوبلیانا، بوینس آیرس، ایروان، بانکوک، بندر هارکوت و اینچئون پایتخت کتاب جهان بوده‌اند. تهران هم دو بار نامزد شده، ولی هنوز که انتخاب نشده است! امسال همه‌ی شهرهای ایران با این طرح درگیر بوده‌اند و برای توسعه و ترویج کتاب‌خوانی برنامه‌ریزی کرده‌اند. ده شهر هم نامزد شده‌اند؛ اهواز، بوشهر، تبریز، شهرکرد، قم، کاشان، کرمانشاه، گنبد کاووس، نیشابور و یزد. بله، یزد! خب، باید بگویم از نامزدی شهری که در آن زندگی می‌کنم، خوش‌حالم! امیدوارم شرکت در این طرح و فراخوان از سر وظیفه و فقط به‌خاطر آمار و صرفاً نمایشی نباشد و همین بهانه شود تا برنامه‌های خوبی درباره‌ی کتاب و کتاب‌خوانی در یزد اجرا شود. خدا را چه دیدید، شاید سال ۲۰۱۷ یزد پایتخت کتاب جهان شد و آن‌وقت، اگر به یزد سفر کنید، لابد همچی تصویرهای زیبا و شادی را در شهر خواهید دید!

+ این‌جا می‌توانید تصاویر بیش‌تری از کوچه و خیابان‌های کتاب‌نشان ببینید و ذوق کنید.