چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

فکر کنید آدم دل‌تنگ باشد، یک نموره هم کلن فضولی‌اش بیاید درباره‌ی بعضی نفرات، «نامه‌های غلامحسین ساعدی به طاهره‌ی کوزه‌گرانی» را هم خوانده باشد. بعد این‌جوری می‌شود که خیلی دمغ، زل می‌زند به مونیتور و توی زندگی‌نامه‌های آن‌لاینِ ساعدی پی رازی، نشانی می‌گردد. خیلی هم جدّی. انگار مأمور و معذور گذاشته باشندش. یکی نیست بهم بگوید مگر مفتّشی دختر؟ این ساعدیِ عاشقِ مُدام در فراق به‌ قدر خودش غم و غصّه داشته توی زندگی‌اش، حالا تو نشسته‌ای به کنکاشِ چی؟ ربطِ فلان حرف را می‌جویم با روان‌شناسی خواندنِ ساعدی یا توی فلان داستانش پی طاهره می‌گردم و بعد، هی اسم بدری را گوگل می‌کنم بل‌که … بل‌که چی؟ از هفت کفن پوسیده‌شان خجالت بکش دختر.

مردِ عاشقِ نامه‌های ساعدی، کم‌تر پُزِ نویسندگی دارد یا ادّعای روشن‌فکری. مردِ ایرانی تمام‌عیّار است با شیفتگیِ زیاد، خیلی هم غیرت دارد و سرتق است و خیال می‌کند دستِ راستِ خداست و الان چون عاشق شده، طاهره هم باید بشود دیگر. طاهره … طاهره … طاهره … این طاهره‌ی معتکف در سکوت که با همه‌ی قسم و آیه‌ی ساعدی آخرش شُل نشد اراده‌اش. البته فکر کنم فقط جواب نامه نمی‌نوشت، حرف که می‌زد. از نامه‌های ساعدی معلوم است که حشر و نشر خودشان را داشته‌اند، ولو زیرزیرکی، یواشکی. حالا این‌که چرا طاهره به نامه‌های غُلامش جواب نمی‌داد الله اعلم.

جوانکی هیجده، نوزده ساله است این آقای ساعدی و مشغولِ گذرانِ خدمتِ نظام. ناگزیر معشوقه را در ولایت رها کرده، فعلن در تهران است. طبابت هم می‌کند در کنار نویسندگی و عاشقی.  عاشقیِ طاهره … این دخترکِ مرموز با گیسوانِ زریّن که دل از مردِ آذری بُرده است. ماجرا به خیلی قبل برمی‌گردد، بچّگی‌شان و با خیال‌بافیِ ساعدی ادامه می‌یابد تا دیروقتِ بزرگ‌سالی و  بعد هم سفر فرنگ؛ همیشه‌ی فراق بود این آقا تا ….

ساعدی در فرنگ با «بدری لنکرانی» ازدواج می‌کند، بعد از این همه وقت مجردی. برای بدری‌اش هم نامه نوشته است. یکی‌اش مثلن این. بعد هم می‌میرد و تن‌ها طاهره می‌ماند و این رازِ مشترک که با مرگِ طاهره، راز عیانِ همگان می‌شود با کتابی که نشر مشکی منتشر می‌کند؛ طاهره طاهره‌ی عزیزم.

+ درباره‌ی این کتاب در وبلاگ دمادم،  یاپراق، شاهرخ گیوا و خداجون یه کم وقت داری؟ بخوانید.

+ ویژه‌نامه‌ی غلام‌حسین ساعدی در قابیل.

+ عکس طاهره از این‌جا.