چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

در انتظار یک زندگی طبیعی
نویسنده: لسلی کانر
ترجمه‌: فرح بهبهانی
ویراستار: مژگان کلهر
ناشر: افق
چاپ اول ۱۳۹۲
۲۸۴ صفحه
قیمت ۱۱۰۰۰ تومان

این داستان هم تلخ و گزنده است و هم زیبا و صمیمی و جذاب. چیزی مثل زندگی. ماجرای دختری دوازده سیزده ساله به‌نام ادیسون که دنبال کردنِ خانواده و زندگی‌اش مثل عبور از جاده‌ای پرپیچ‌وخم است.
داستانِ ادی از جایی شروع می‌شود که با مادرش، مومرز، برای زندگی در یک کاراوان کوچکِ شش‌قدمی به نات‌استریت می‌آیند. محله‌ای که ادی تنها دختربچه‌ی آن‌جاست.
ادی انتظار دارد جلو کاراوان یک قطعه‌ی چمن‌کاری شده باشد با فرفره‌‌ای بزرگ و نرده‌های سفید و مجسمه‌‌هایی از آدم‌های کوتوله، ولی وقتی آن‌جا را می‌بیند جا می‌خورد. چطور؟ به‌جای چمن‌زار سبز و مجسمه‌های قشنگ فقط یک محوطه‌ی قیرگونی شده جلوی کاراوان است که در گرمای تابستان ورم می‌کند. معمولاً، انتظارهای ادی از زندگی معکوس می‌شود و شاید برای همین است که در ابتدای نوجوانی فقط آرزو دارد یک زندگی معمولی داشته باشد.
ادی با مادرش زندگی می‌کند. با مومرز. مومرز بچه خیلی دوست دارد، ولی بلد نیست از بچه‌هایش مراقبت کند. بچه‌ها؟ اوهوم. ادی دوتا خواهر ناتنی هم دارد؛ براینا و کیتی. بچه‌های دووایت. دووایت همسر دوّم مومرز است. مردی قوی که شخصیت باثباتی دارد و به دخترهایش احساس امنیت می‌دهد و مراقب آن‌هاست. شاید بپرسید چرا دووایت و دخترهایش با ادی و مومرز زندگی نمی‌کنند. برای این‌که مومرز هیچ شباهتی به دووایت ندارد و بی‌توجهی و بی‌مسئولیتی‌اش باعث شده که هم جان بچه‌هایش را به‌خطر بیندازد و هم کلی بدهی برای دووایت به‌بار آورد. سر همین ماجراها، دووایت و مومرز از هم جدا شده‌اند. براینا و کیتی پیش پدرشان مانده‌اند، ولی دووایت ازنظر قانونی سرپرستِ ادی نیست و ادی باید با مادرش زندگی کند. مومرز قول داده که برای دخترش مادر خوبی باشد، ولی… نمی‌تواند. او حالت‌های عجیب‌وغریبی دارد. گاهی سرخوش و شاد و گاهی غم‌زده و افسرده. به‌قول ادی همه یا هیچ!
مومرز آشپزی نمی‌کند و فقط دوست دارد تلویزیون تماشا کند و در اینترنت پرسه بزند و مدام از این شاخه به آن شاخه بپرد. به‌قول ادی، او کسی است که نمی‌داند چه کار کند و هیچ وقت مطمئن نیست و آخرش هم ملاقات او با یک دوست اینترنتی همه‌چیز را دوباره از این‌رو به آن‌رو می‌کند. بااین‌حال، ادی مادرش را دوست دارد و خیلی از خطاها و اشتباه‌های او را از چشم دیگران مخفی می‌کند و با ترس‌ها و تنهایی‌هایش کنار می‌آید. ادی دختری است که زود به همه‌چیز عادت می‌کند و عاشق این است که مادرش را به خنده بیندازد تا برای چند لحظه هم که شده زندگی‌‌اش طبیعی به‌نظر برسد.
آخ، ادی. ادی از آن دخترهایی است که خیلی‌زود آدم را عاشق خودشان می‌کنند. جدای مشکلات خانوادگی و آشفتگی و پریشانیِ مومرز، ادی با یک مسئله‌ی شخصی هم درگیر است. او در یادگیری کند است و خواندن کلمات و یا نت‌های موسیقی برایش سخت است. بااین‌حال، به‌خاطرِ خوش‌بینی و شجاعتش ازپسِ مسائل و مصائب زندگی‌اش برمی‌آید. ادی همیشه در پی شادمانی و خوش‌بختی است. برای همین، وقتی به محله‌ی جدید می‌آید مانند مادرش خودش را با تلویزیون و اینترنت سرگرم نمی‌کند. جلو محوطه‌ی کاراوان یک مینی‌سوپر کوچک است. مینی‌سوپر سولا و الیوت. ادی به سراغ هم‌سایه‌هایشان می‌رود و سعی می‌کند یکی‌یکی آن‌ها را بشناسد و در محل زندگی‌اش یک قهرمان پیدا ‌کند.
از الیوت و سولا گفتم. این زن و مرد از شخصیت‌های عزیز و دوست‌داشتنی این کتاب‌اند. الیوت یک دندان پرشده با طلا دارد و گوشواره‌ی حلقه‌ای کوچکی به گوش چپش آویزان است و سولا شبیه عروسک پلاستیکی خیلی بزرگی است که لباس گل‌دار مهمانی تنش باشد. او شخصیتِ انعطاف‌پذیر و امیدواری دارد و حتا سرطان هم نتوانسته شور زندگی را ازش بگیرد. سرطان؟ اوهوم. سولا سرطان پستان دارد.
دوستی با الیوت و سولا به ادی یاد می‌دهد تا با تمرین کردن در هر کاری مهارت پیدا کند و اجازه ندهد اشتباه‌های کوچک مانع تحقق آرزوهایش شود. بله، همیشه باید ادامه داد. ما همه اشتباه می‌کنیم، ولی باید از دروازه‌ها و پل‌ها گذشت. همیشه دنیای جالب و بهتری پشت درها و پل‌ها هست.
سولا به ادی یاد می‌دهد که قوی و شجاع باشد و با خطر روبرو شود و به او می‌گوید قهرمان کسی است که خودش را به‌خاطر دیگران به خطر می‌اندازد. هر کسی برای دیگری قهرمان است و ما همه قهرمان داریم، وگرنه زندگی ترسناک می‌شد. من عاشق سولای تپل و نازنین‌ و این حرف‌هایش شده‌ام.

خلاصه، کتاب برای نوجوانان منتشر شده، ولی به‌نظر من از آن رمان‌هایی است که باید خواندنش را به همه‌ی دوازده تا صدودوازده ساله‌ها پیشنهاد کرد.
مطمئنم کسی از خواندنِ ماجرای زندگی ادی پشیمان نمی‌شود.

جایزه‌ها:

برنده‌ی جایزه‌ی کتاب خانواده‌ی اشنایدر
بهترین کتاب اسکول لایبری ژورنال
یکی از ده کتاب برتر برای نوجوانان به انتخاب انجمن کتاب‌خانه‌های آمریکا
یکی از صد عنوان فهرست خواندن و سهیم شدن به انتخاب کتاب‌خانه‌های عمومی نیویورک
بهترین کتاب از میان بهترین‌ها به انتخاب کتاب‌خانه‌ی شیکاگو
بهترین کتاب به انتخاب انجمن کتاب‌فروشان آمریکا
بهترین کتاب به انتخاب مرکز همکاری انتخاب بهترین کتاب کودکان و نوجوانان
برنده‌ی جایزه‌ی کتاب کانیکات

+ خرید اینترنتی در انتظار یک زندگی طبیعی از فروشگاه شهر کتاب

+ در انتظار یک زندگی طبیعی در goodreads

کاظم اشکوری، شاعر و مترجم، برای آخر هفته خواندنِ کتاب فضیلت‌های ناچیز را پیشنهاد کرده است. من این کتابِ خانوم گینزبورگ را خوانده‌ام و امروز هم خواندنِ شهر و خانه تمام شد.
درباره‌ی شهر و خانه‌ی خانوم گینزبورگ می‌توانم ساعت‌ها حرف بزنم. درباره‌ی جوزپه و پسرش، اتاق بچّه‌خرس‌ها، نادیا و لوکرتزیا، خانه‌ی مارگریت‌ها و…. درباره‌ی فاصله و غصه، لبخند و نجوا، اندوه و تنهایی، تکرار و روزمرگی، عشق و دست‌های خالی.

داستان کتاب ماجرای زندگیِ روزنامه‌نگاری ایتالیایی است که ازسر تنهایی و مسائل و مشکلات مالی به آمریکا مهاجرت می‌کند تا در پناهِ پول و حمایتِ برادرش آرام بگیرد و زندگیِ تازه‌ای را شروع کند و حالا، نخِ ارتباطی او با آدم‌های زندگیِ گذشته‌اش در ایتالیا کاغذها و کلمه‌هاست و گاهی هم خطوط تلفن هستند که حرف‌های فوری را می‌برند و می‌آورند. منتها، خواننده از ماوقع به‌واسطه‌ی نامه‌های جوزپه و دیگران باخبر می‌شود و داستان را دنبال می‌کند؛ از این آدم به آن آدم؛ از این زندگی به آن زندگی.
با این‌که کتاب حدود ۲۰۰ صفحه است، خواندنش یک‌هفته‌ای طول کشید. البته، نه به‌خاطر فضای افسرده‌وار و پر از رنج و تنهاییِ داستان. امتحان‌هایم بهانه شد، وگرنه نثرِ ناتالیا گینزبورگ و واکاوی‌اش در زندگیِ روزمره مجذوب و شیفته‌ام کرده است. خودم و زندگی‌ام هم از زندگی لوکرتزیا و جوزپه دور نیستیم و همین باعث شد تا وقتِ خواندنِ کتاب مُدام جلو چشم خودم باشم. چهارمین کتابی است که از این نویسنده می‌خوانم و به‌زودی خواندنِ شوهر من و الفبای خانواده را هم شروع خواهم کرد و می‌دانم شهامتم برمی‌گردد. هم برای نوشتن و هم برای زندگی کردن.

شهر و خانه
نویسنده: ناتالیا گینزبورگ
ترجمه‌ی محسن ابراهیم
ناشر:‌ هرمس
چاپ دوم ۱۳۸۰
۲۰۹ صفحه
قیمت: ۱۰۰۰ تومان!

تشویقِ زیرپوستیِ گوگل خیلی اثرگذار بود و بعد از کتاب‌های پائولو کوئیلو، کتاب یک نویسنده‌ی برزیلیِ دیگر را هم در کتاب‌خانه‌مان پیدا کردم؛ روانکاو اثر آقای ژواکیم ماریا ماشادو د آسیس که ساده‌اش می‌شود آقا ماشادو.

ماشادو، متولد ۱۸۳۹، و از معروف‌ترین نویسندگان قرن نوزدهم آمریکای لاتین و بزرگ‌ترین نویسنده‌ی تاریخ برزیل است.
می‌گویند او بیش‌تر از صد کتاب نوشته که مشهورترینِ آن‌ها گورنبشته‌ای برای برنده‌ای کوچک، میراث کینکاس بوربا، دُن کاسمورو و عیسی و یعقوب است.
به میراث کینکاس بوربا، دُن کاسمورو و خاطرات پس از مرگ براس کوباس سه‌گانه‌ی ماشادو هم می‌گویند. این کتاب‌ها را عبدالله کوثری ترجمه کرده است.

علاوه‌بر این رُمان‌ها، ماشادو بیش‌تر از دویست داستان کوتاه هم نوشته که بعضی از آن‌ها در مجموعه‌ی روانکاو و داستان‌های دیگر منتشر شده است. بله، همین کتابی که من دارم.
بد نیست بدانید آقای کوثری در سال ۱۳۸۳ به‌خاطر ترجمه‌ی این مجموعه داستان و خاطرات پس از مرگ براس کوباس برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سال شده است.

در پیوستِ آخر کتاب آمده که «ماشادو در خلق طرح‌های پیچیده‌ی روانی و آنچه مایه آزار انسان است استادی بی‌بدیل بود. او دلبسته‌ی شکسپیر بود که به گمان او «به زبان جان می‌نوشت». همچنین از داستان‌های کتاب مقدس تأثیر بسیار گرفته بود. او را می‌توان از جنبه‌های گوناگون پیشگام بورخس دانست، با این تفاوت که شکاکیت ماشادو آن‌چنان گزنده نیست و آمیخته با شفقت است.»

در نوشته‌ی پشت جلد کتاب هم آمده که «ماشادو در اغلب آثارش ابعاد روان‌شناختی انسان‌ها را مورد توجه قرار می‌دهد. مجموعه‌ی روانکاو نمونه‌ی بسیار خوبی از این سبک نگارش است که در آن نویسنده با زبان تلخ و آمیخته با طنز روحیات و خلقیات شخصیت‌های داستانی‌اش را ژرف‌کاوی می‌کند.»

روانکاو و داستان‌های دیگر اولین‌بار در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات لوح‌فکر منتشر شده است. کتابی که من دارم چاپ چهارمِ آن است. منتهی، فکر می‌کنم اگر الان بروید توی کتاب‌فروشی‌ها، باید چاپ جدید آن را تهیه کنید که نشر ماهی منتشر کرده است. البته، مترجم همان آقای کوثری است. خاطرات پس از مرگ براس کوباس توسط انتشارات مروارید و رُمان دُن کاسمورو هم توسط نشر نی منتشر شده است. به استنادِ سایت کتاب‌خانه‌ی ملّی، کینکاس بوربا هم ترجمه شده و به زودی توسط نشر نی به بازار خواهد آمد. البته، اگر تا الان منتشر نشده باشد.

اگر خواستید درباره‌ی ماشادو و کتاب‌هایش بیش‌تر بدانید این‌جا و این‌جا و این‌جا و این‌جا را بخوانید.

اگر زبان پرتغالی بلدید، وب‌سایت ماشادو رو هم این‌جا ببینید.

روی جلد نوشته‌اند رُمان نوجوان، ولی اگر از من بپرسید می‌گویم رُمان کودک است و بیش‌تر بچّه‌های دبستانی، مثلن چهارمی‌ها تا ششمی‌ها، حال می‌کنند با شخصیتِ خوبِ توکا که کمی هم روانی است به قولِ خودش. پسربچّه‌ی عزیزی که می‌خواهد خفن و عجیب و شجاع باشد و روزی، روزگاری بشود یک جنایت‌کارِ حسابی! توکا عاشقِ خیال‌بافی، ماجراهای هیجانیِ وحشت‌ناک و برعکس‌کردنِ کلمات است و از کنسرو و ریاضی هم خیلی بدش می‌آید. البته تا وقتی‌که هنوز سروکلّه‌ی غولِ داستان پیدا نشده است.
خلاصه، اگر می‌خواهید بچّه‌تان یک داستانِ خوش‌مزه‌ی لذیذ بخواند، «کنسرو غول» را از او دریغ نکنید.

البته، انگار علاوه‌بر کانون پرورش فکری، نشر افق هم می‌تواند! گیرم غلط‌ غولوطِ متنِ این کتاب خیلی کم‌تر باشد و بعد از خواندن فقط جلدش جدا شده باشد.

کنسرو غول. نویسنده: مهدی رجبی. ناشر: نشر افق. چاپ اول ۱۳۹۳. ۲۱۲ صفحه. قیمت ۹۰۰۰ تومان

ایزابل ژیرار، نویسنده‌ی فرانسوی، تا الان فقط سه کتاب نوشته است، ولی شانسِ این را داشته که یکی از کتاب‌هایش به فارسی ترجمه شود. چه کتابی؟ «مثل زنبور»
کتاب را چند روز قبل خواندم. ماجرای دختربچّه‌ی فقیری است که مادرش او را در خیابان رها می‌کند. کِی؟ وقتی پنج ساله است. دختر در کوچه و خیابان بزرگ می‌شود و مدّتی به پرورش‌گاه می‌رود و بعد، فرار می‌کند و … درنهایت، به خانه‌ی زنی بیوه پناه می‌آورد و زن هم به او پناه می‌دهد به‌شرطی که دختر برایش کار کند؛ شست‌وشو و پخت‌وپز و ….
باقیِ داستان شرح کوزت‌واری‌های دختر است و امیدواری‌ها و تلاش‌هایش. تا این‌که او بزرگ و عروس می‌شود و کم‌کم، خانه‌اش می‌شود مرکز حمایت از بچّه‌های فقیری که در کوچه و خیابان پرسه می‌زنند.

راستش، من خیلی دوست داشتم این کتاب را بخوانم. چرا؟ به‌خاطر این‌که درباره‌ی زندگیِ یک بچّه‌ی بی‌خانمان بود و از طرح روی جلدش هم خوشم می‌آمد. خُب؟ ابتدای کتاب یک متن مقدمه‌طوری آمده که می‌گوید شخصیت‌ اصلیِ داستان واقعی است. در برزیل زندگی می‌کند و مدیر مؤسسه‌ی «شهد عسل» لست. ایزابل ماجرای زندگی‌ او را نوشته است. دی‌شب، گوگل کردم و دیدم ای دل غافل. نگو خانومه‌ی نویسنده برای کتابش جایزه‌ای هم گرفته است.  اوّل خیلی تعجّب کردم. بعد گفتم خب وقتی از سریال «آوای باران» این همه تقدیر و تشکر می‌شود، چرا به خانوم ژیرار جایزه ندهند؟

کتاب برای بزرگ‌سالان چاپ شده، ولی اگر از آن دسته پدرها و مادرهایی هستید که بچّه‌ی دوازده، سیزده‌ساله دارید و معتقدید بچّه‌ باید کتاب آموزنده بخواند و دوست دارید عاقبتِ درس‌نخواندن و زیرآبی‌رفتن و دنبالِ قروفر بودن و عاقبتِ درس‌خواندن و تلاش کردن و ناامید نشدن را جلوی چشمِ بچّه بیاورید، «مثل زنبور» جواب‌گوی این نیاز هم است.

خلاصه، همین. کتاب را نشر آموت با قیمت ۷۵۰۰ تومان چاپ کرده است.

پی‌نوشت)؛ نمی‌دانم چرا، ولی وقتِ نوشتنِ حرف‌هایم درباره‌ی این کتاب یادِ دخترکی ده ساله، از بچّه‌های کتاب‌خانه‌ی کانون پرورش فکری در کرج، افتادم که مدام می‌گفت «خانوم! می‌شه یه کتابی معرّفی کنین که آدم رو به گریه بندازه؟»

هولدرلین داشت مقدمه‌ی «پیرمرد و دریا» را می‌خواند و من، تازه شروع کرده بودم به خواندنِ آن یکی رُمانِ آقای همینگ‌وی، «وداع با اسلحه». برای همین، هر جایی که درباره‌ی این کتاب نوشته بود را بلندبلند می‌خواند. مثلاً این‌که ارنست همینگ‌وی «وداع با اسلحه» را در سی‌سالگی نوشت و جدای شهرت، ثروتِ زیادی هم به دست آورد.

خواندنِ کتاب خیلی طول کشید، به‌خاطر عید و ترددِ غیرمنتظره‌ی دوستان و فامیل که شبانه‌روزی بود و خُب، دیگر وقتی نمی‌ماند برای خلوت با آقای همینگ‌وی. بالاخره، بعد از بیست‌روز، کتاب را خواندم و تمام شد. الان، یک‌جورهایی خجالت می‌کشم که بنویسم آن را خیلی دوست نداشتم.

ابتدای «وداع با اسلحه»، در یادداشتِ نجف دریابندری آمده «امروز که این ترجمه برای یازدهمین‌بار زیر چاپ می‌رود بیش از چهل سال از عمر آن می‌گذرد.» بله، چهل سال می‌گذرد و کسی فکر نکرده چاپ این متنِ پُر از غلط و اشتباه تایپی و ویراستاری بس است! و البته، فکر می‌کنم بسیاری از دیالوگ‌ها، مخصوصاً وقتِ گپ و گفتِ کاترین و هنری، محصول تخیلِ مترجم بوده و نه نویسنده‌ی اصلی! شاید هم فکرم اشتباه باشد و آقای همینگ‌وی همین‌قدر لوس و نُنُر نوشته است.

خلاصه، در گودریدز به «وداع با اسلحه» سه ستاره دادم و می‌توانستم چهار ستاره هم بهش بدهم اگر آن همه غلط و اشتباه تایپی و ویراستاری نداشت. البته، این اشکال دیگر به آقای همینگ‌وی وارد نیست و متوجه‌ی انتشارات نیلوفر است که بلد است زیرِ عنوانِ کتاب بنویسد «ویرایش جدید»، ولی بلد نیست متن را یک‌دست و پاکیزه منتشر کند.

در ادامه، توجّه شما را به جمله‌ها و بندهایی از این کتاب – که خودم دوست داشتم – جلب می‌کنم؛

گفتم: «این‌ها هم مثل ما هستند.»
کاترین گفت: «هیچ‌کس مثل ما نیست.» مقصودش خوشی ما نبود.
«کاش یه جایی داشتند که برن.»
«شاید هم جا براشون فایده‌ای نداشته باشه.»
«نمی‌دونم. هرکس باید یه جایی داشته باشه که بره.» ص ۱۹۴

*

«موقع جنگ خورد و خوراک باعث پیروزی نمی‌تونه بشه، اما باعث شکست می‌تونه بشه.» ص ۲۳۸

*

«شما مؤمن به خدا هستید؟»
«شب‌ها بله.» ص ۳۲

*

من پرسیدم: «واقعاً نظر شما راجع به جنگ چیه؟»
«نظرم اینست که احمقانه‌ست.» ص ۳۳۱

پی‌نوشت)؛ من چاپ یازدهم کتاب را دارم که زمستان ۸۵ چاپ شده و شاید نسخه‌های جدیدتر بی‌عیب باشند. نمی‌دانم.

به هولدرلین می‌گویم «بالاخره، تمام شد.» می‌گوید «خُب؟ حالا، به کسی هم پیش‌نهاد می‌دهی کتاب را بخواند؟» می‌گویم «ها. خوشم آمد.» گیرم، وقتی کتاب را دست گرفتم، خیلی کُند و لاک‌پشتی پیش‌ می‌رفت و حتّا فکر کرده بودم که داستان، همان داستانِ فیلمِ پنجاه قرار ملاقات اوّل است. برای همین، دیگر نخواندم. درباره‌اش گوگل کردم و رسیدم به گزارشِ یک پزشک. او درباره‌ی نویسنده نوشته و گفته ایده‌ی داستان از کجا آمده و اشاره کرده فیلمی هم با اقتباس از این کتاب در حال ساخت است، با بازیِ نیکول کیدمن. پس، قصّه‌ی این کتاب ربطی به آن فیلمِ کمدی نداشت. دوباره رفتم سروقتِ رُمانِ آقای واتسون و خُب، اعتراف می‌کنم کمی طول کشید تا جذبِ ماجرا بشوم، ولی بالاخره اتّفاق افتد.


این رُمان در قالب دفترچه‌ی خاطرات است و راویِ آن کریستین است، زنی چهل و چند ساله. او به یک نوع فراموشیِ عجیب و غریب مبتلاست و چیزی به یادش نمی‌ماند مگر برای بیست و چهار ساعت. دکتر ناش، پزشکِ معالجِ کریستین، پیش‌نهاد می‌دهد او ماجرای هر روزش را در دفترچه‌ای بنویسد. این دفتر خاطرات به کریستین کمک می‌کند تا خودش و زندگی‌اش را از نو کشف کند. او با شک‌ها و تردیدهایش کم‌کم به رازها و دروغ‌هایی، که در زندگیِ او و همسرش وجود دارد، پی می‌برد و چیزی نمی‌گذرد که داستان، از روایتِ یک زندگیِ عادی خارج می‌شود و خواننده را با هول و هراس درگیر می‌کند و بعدتر، حتّا اکشن و جنایی هم می‌شود. یعنی، آقای نویسنده خیلی خوب از پسِ تعلیق برآمده است، یک داستانِ روان‌شناسیِ هیجانی. بااین‌حال، فکر می‌کنم بهتر بود او کمی خُلق و خو و سبک و سیاقِ زنانه را بلد بود. به‌نظر من، کریستین بیش‌تر از آن‌که زن باشد یک مرد از آب درآمده است.

خلاصه این‌که، «پیش از آن‌که بخوابم» در آمریکا پُرفروش است، در حد رقابت با هری‌ پاتر. چندتا جایزه‌ی خارجکی هم بُرده و به بیش‌تر از چهل زبان ترجمه شده است. بله، از جمله فارسی.  نشر آموت این کتاب را با ترجمه‌ی شقایق قندهاری منتشر کرده است و می‌توانید آن را قبل از خواب بخوانید و لذّت ببرید.

 The Great Gatsby -۲۰۱۳

مهم‌ترین خوبیِ تماشای فیلم این بود که حالا، انگیزه‌ی کافی دارم تا «گتسبی بزرگ» را بخوانم و یک کتاب از کوه کتاب‌های نیمه‌خوانده‌ام کم کنم.

«انگار ناگهان عاطفه‌ای اجباری در لحن صدایش است؛ گرچه خیلی سعی می‌کند لحنش عادی به نظر بیاید؛ ولی مشخص است مدتی فکر کرده تا این حرف را به زبان بیاورد.
درنهایت به آن بدی هم که می‌ترسیدم نیست. می‌گوید: «عصر راهی هستیم؛ البته فقط برای تعطیلات آخر هفته. سالگرد ازدواجمان است، این شد فکر کردم یه جایی را رزرو کنم، مشکلی که ندارد؟»
سرم را به علامت مثبت تکان می‌دهم و می‌گویم: «به نظرم خوب است.»
آسوده‌خاطر لبخندی می‌زند: پس تو هم مشتاق هستی، نه؟ یک کم آب و هوای دریا چه‌طور است؟ برایمان خوب است.» برمی‌گردد و در را باز می‌کند: «بعد بهت تلفن می‌زنم تا ببینم اوضاعت چه‌طور است.»
می‌گویم: «بله، لطفاً این کار را بکن.»
می‌گوید: «کریستین، من دوستت دارم. این را هرگز فراموش نکن.»
در را پشت سرش می‌بندد و من برمی‌گردم و به داخل خانه می‌روم.
کمی‌بعد وسط‌های صبح روی مبل راحتی می‌نشینم. کار شست‌وشوی ظرف‌ها تمام شده و به‌طور مرتب روی سبد ظرف‌ها چیده شده‌اند، و لباس‌ها هم در ماشین لباس‌شویی هستند. این مدت خودم را سرگرم و مشغول همین کارها نگه داشتم.
ولی حالا احساس خلاء می‌کنم. حرفی که بن زد حقیقت داشت. من هیچ حافظه‌ای ندارم. هیچی. یادم نمی‌آید هیچ‌کدام از وسایل این خانه را قبلاً دیده باشم. حتی یکی از عکس‌ها – چه عکس‌های دور آیینه یا توی آلبوم بریده جراید جلوی رویم – چیزی از زمانِ گرفتن آن عکس را به ذهنم نمی‌آورد؛ حتی یکی از لحظاتی که با بن سپری کرده‌ام یادم نمی‌آید؛ به جز لحظه‌های همین امروز صبح و وقتی‌که همدیگر را دیدیم. حس می‌کنم ذهنم به کل خالی است.
چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم روی چیزی متمرکز شوم. هر چی می‌خواهد باشد؛ دیروز، کریسمس گذشته؛ اصلاً هر کریسمسی، عروسی‌ام. هیچ چیز نیست.»

پیش از آن‌که بخوابم (رمان خارجی)
نویسنده: اس.جی. واتسون | مترجم: شقایق قندهاری
ناشر: نشر آموت | نوبت چاپ: اول، ۱۳۹۲ | تعداد صفحه: ۳۸۴ | قیمت: ۱۵۰۰۰ تومان

* ایده‌اش از این‌جا آمد؛ هر جمعه، صفحه‌ی بیستم از یک کتاب را با هم بخوانیم. هوم؟

حالا دیگر اشک نمی‌ریزم و فین‌فین نمی‌کنم و می‌توانم چهارخط درباره‌ی The Boy in the Striped Pyjamas بنویسم که جگرم را آتش زد با آن پایانِ غم‌انگیزش. فیلم‌نامه با اقتباس از یک کتاب نوشته شده، کتابی برای کودکان. مشخصاتِ کتاب در سایت کتاب‌خانه‌ی ملّی هم ثبت شده، ولی معلوم نیست که بالاخره چاپ شده یا نه؟ امروز، تلفن زدم به انتشارات به‌نگار و خانومی، که گوشی را برداشت، گفت به‌نگاری‌ها از این ساختمان رفته‌اند جایی دیگر. می‌خواستم بدانم سرانجامِ کتاب چی شده، ولی این‌قدر حوصله ندارم که دنبال شماره‌ی تلفنِ تازه‌ی ناشرش بگردم.

داشتم می‌گفتم. فیلم، اندوه‌بار و پُرگریه است. البته، طرحی قوی و منطقی و پیچیدگی‌های فلسفی هم دارد. فکر آدم را درگیر می‌کند و البته، احساسات را هم … خودم قابلیّت این را داشتم که ته فیلم بروم روی بام و مرگ بر نازی و مرگ بر هیتلر بگویم و اگر کسی می‌گفت چی می‌گی؟ نازی کجا بود؟ هیتلر که مُرده و از این حرف‌ها، هم‌چنان از رو نروم و احساس وظیفه کنم صدایم را به مردم برسانم که متنفرم از جنگ و اصلن مرگ بر جنگ، کلن.

داستان چیست؟ این فیلم، روایتی متفاوت از هولوکاست است که از نگاه پسربچّه‌ای نه ساله تعریف می‌شود به نام برونو. پدرِ برونو یکی از آن فرمانده‌های درجه یکِ نازی است و ماجرا در حوالیِ یک اردوگاه آشویتس اتفاق می‌افتد که … باید ببینید. فیلم را ببینید و بعد هم بروید سروقتِ کتاب‌های تاریخی درباره‌ی جنگ جهانی دوّم و هی از خودتان بپرسید چرا تاریخ نخوانم؟