چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

زهرا موثق کارشناس ارشد ادبیات کودک و نوجوان است که فیس‌بوکی‌ با هم آشنا شده‌ایم و چند وقت قبل هم در وبلاگم درباره‌اش نوشته بودم که به خودش کتاب عیدی داده و چه‌وچه. و امّا این‌بار زهرا دوباره غافل‌گیر و خوش‌حالم کرد، وقتی در اینستاگرامش عکس کتاب من را گذاشت و درباره‌ی زندگی جدید جناب دابناسورم نوشت:

«به مخاطب کودک که می رسیم همه حرف شون اینه که بله، نوشتن برای کودکان کار واقعا دشواریه؛ ولی عموما کسی نمی‌گه که “دقیقا” چرا این کار، یه کار دشواره و چالش‌هاش چیه. (حالا منهای یه سری حرفای از شدت استعال، تفاله شده، مثل این جمله که نویسنده‌ی کودک باید کودک درونش زنده باشه و یا اینکه خودشو جای کودک بذاره و بلاه بلاه؛ و قطعا تعجب می‌کنید وقتی می فهمید کارشناس‌های ادبیات چقدر جملاتی از این دست رو دوست دارن)…حالا چی می خواستم بگم؟ هاه.
اینکه دقیقا چرا نوشتن برای کودک چالش بزرگی هست به کنار. واقعا در حوصله ی یه کپشن اینستاگرامی نیست. ولی به اعتقاد من “رمان” نوشتن برای کودک قطعا از نوشتن هر چیزی برای کودک سخت تره. به دلایلی مثه ماهیت خود رمان که چندصدایی ئه و یا مسئله زمان در رمان و یا ابعاد روایی دیگه ای از این دست.
به همین دلایل هم هست که شما کمتر رمانی رو بین آثار تولید شده برای کودک میبینید، غالبا شعر و ترانه و داستان های کوتاه برای کودک نوشته میشه.
غرض از تمام این مقدمه چینی ها اینه که اعتراف کنم وقتی توی تولیدات ادبی داخلی برای کودکان که خیلی هم تنومند نیست، با رمان کودک برخورد می کنم، اولین چیزی که از نویسنده به ذهنم می رسه یه آدم شجاع و جسوره.
از نظر من “زندگی جدید جناب دایناسور” خالی از اشکال نیست، به لحاظ منطق روایی حتی ایراداتی رو بهش وارد می‌دونم ولی امکان نداره درباره ی این کتاب حرف بزنم و نگم که ایده‌ی محشری داره و خیلی شیرین و خلاقانه است و لحن صمیمی و دموکراتیکی هم داره. از طرفی بی انصافی میدونم توی فضایی که برای کودکان آثار بلند معدودی تولید میشه و وقتی هم بشه عموما چنگی به دل نمی زنن، از لذت خوندن سرگذشت دایناسور پیر بین بچه های تخس کتاب، یاد نکنم.»

یکی از خوشی‌های عزیز در روزهای نمایش‌گاه کتاب، دیدنِ دوست‌هایم بود و خوش‌ترینِ آن‌ها اوّلین دیدارها با دوست‌های نو. راستش، فکر می‌کردم دیگر موجودی به اسمِ دوست وبلاگی نداریم بس که وبلاگستان سوت و کور شده است. برای همین، وقتی دخترک را جلوی غرفه دیدم و او گفت مینو است رسماً غافل‌گیر شده بودم. مینو وبلاگم را می‌خواند و گاهی برایم چیزکی می‌نویسد در کامنت‌دانی. قبل‌تر فقط همین بود، ولی حالا به لطفِ چند دقیقه‌ای که کنار هم گذراندیم چندتا چیز بیش‌تر می‌دانم درباره‌اش؛ این‌که در اصفهان زندگی می‌کند، درسِ فلان می‌خواند و رؤیای بهمان را در سر دارد.
چند روزِ قبل هم دخترکِ پُرآرامشِ مهربانِ من، که توی دلش بهشتِ کوچکی دارد، برایم نامه فرستاده و نوشته کتابم را خوانده و دوست داشته و خیلی ذوق کردم به خاطرِ همین حرف‌هایش و بیش‌تر به‌خاطرِ پیوستِ نامه‌اش؛ تصویر یک دایناسور عینکی که مینو کشیده بود.

از ابتدای فروردین، به استقبالِ روزها و خوشی‌های سالِ نود و سه رفته‌ام و به خیالم امسال هر روز، بهتر از دیروز خواهد بود. این را – بیش‌تر – به‌خاطر خاطراتِ اردی‌بهشتیِ دو هفته‌ی گذشته می‌گویم که دل‌شاد و دل‌گرم شده‌ام به بودنِ آدم‌ها و تحقّق ِ رؤیاهام. یادم بماند در نمایش‌گاه کتابِ امسال، خیلی‌ها با دایناسورم به خانه برگشتند و واقعیت این بود که بعضی‌ها مرا آزردند با بی‌مهری‌هایشان، ولی دوستی‌های تازه هم شور و شوقِ دوباره‌ای به دلم ریخت. نبودِ اینترنت باعث شد کم‌تر درگیر وبلاگم و باقیِ فضاهای مجازی (از فیس‌بوق و غیره) باشم و اگر بخواهم بنویسم باید چندتاچندتا پستِ اختصاصی بگذارم و درباره‌ی کتاب‌ و ملتِ حاضر در مصلا بنویسم. فعلن همین پُز را بدهم که دایناسورم در صدر پُرفروش‌های غرفه‌ی انتشارات شهر قلم درخشید.

۱. زندگی جدید جناب دایناسور
۲. خوبه که با دیگران فرق داری (از مجموعه‌ی دنیای دوست‌داشتنی من)
۳. با مامان‌ها چطور کنار بیاییم
۴. رفتم بالا، انار بود (از مجموعه‌ی رفتم بالا، اومدم پایین)
۵. جادوی کریسمس (از مجموعه‌ی آکادمی اکلیلی‌ها)
۶. صلح (از مجموعه‌ی دنیای دوست‌داشتنی من)
۷. احساس‌های خوب (از مجموعه‌ی دنیای دوست‌داشتنی من)
۸. عکس‌های سخن‌گو (از مجموعه‌ی چارلی بن)
۹. می خوای با من دوست بشی (از مجموعه‌ی بخوان و بخوان)
۱۰. واقعیت‌ها و دروغ‌ها (از مجموعه‌ی بخوان و بخوان)

به نقل از صفحه‌ی فیس‌بوقِ انتشارات شهر قلم

۱- رفتم بالا انار بود (از مجموعه‌ی رفتم بالا، اومدم پایین)
۲- خوبه که با دیگران فرق داری (از مجموعه‌ی دنیای دوست داشتنی من)
۳- کتاب صلح (از مجموعه‌ی دنیای دوست داشتنی من)
۴- زندگی جدید جناب دایناسور
۵- دوستت دارم (از مجموعه‌ی دنیای دوست داشتنی من)
۶- احساس‌های خوب (از مجموعه‌ی دنیای دوست داشتنی من)
۷- با مامان ها چطور کنار بیاییم
۸- رفتم بالا سیب بود (از مجموعه‌ی رفتم بالا، اومدم پایین)
۹- می‌خوای با من دوست بشی؟ (از مجموعه‌ی بخوان و بخوان)
۱۰- رفتم بالا مورچه بود (از مجموعه‌ی رفتم بالا، اومدم پایین)
۱۱- تدی مؤدب است
۱۲- واقعیت‌ها و دروغ‌ها (از مجموعه‌ی بخوان و بخوان)
۱۳-گروه نمایش میوه‌ها و سبزیجات
۱۴- جادوی کریسمس (از مجموعه‌ی آکادمی اکلیلی‌ها)
۱۵- در برکه (از مجموعه‌ی کتاب‌های آکاردئونی)

یکی از دوست‌های فرندفینی‌ام پرسید چه کتابی عیدی بدهم به خواهرزاده‌های دوازده، سیزده‌ساله‌ام؟ چندتا کتاب پیشنهاد دادم که یکی «روزنوشت‌های درخت ته کلاس» بود. گفت «قیمتش چه ارزان است. رو حسابِ اصفهانی بودنم گفتی؟» خندیدم که نه و نوشتم کتاب شادی یکی از بهترین رُمان‌های نوجوان است که این سال‌ها خوانده‌ام و گفتم می‌دانم که دیگران هم، به‌خصوص مخاطب‌های اصلیِ کتاب، باران و قصّه‌اش را دوست داشته‌اند.

امروز، روز تولّد «شادی خوشکار» است.

:: ساعتِ حرکتِ قطار شش و بیست دقیقه است، به مقصد تهران. شش ساعت وقت دارم تا تپه‌ی لباس‌های چرک را از وسط اتاق بیرون ببرم. لباس‌های روی بند را تا کنم و توی کمد و کشوها جا بدهم. دوتا سینک ظرف بشویم. دست‌کم یکی از مانتوهایم را اتو کنم و دکمه‌هایش را دوباره بدوزم. چمدان ببندم و حمام هم بروم؟ باید بروم دیگر. حالای دَمِ رفتن، که بارسا هم دارد رسمن می‌بازد، ویرم گرفته وبلاگ بنویسم.

:: سالِ قبل درباره‌ی دایناسورم نوشته بودم که به دنیا آمده است و خُب، در نمایش‌گاه امسال هم این جناب در غرفه‌ی انتشارات شهر قلم – سالن ۲۲ کودک و نوجوان، غرفه‌ی ۱۸ – و غرفه‌ی انتشارات امیرکبیر (کتاب‌های شکوفه) –  انتهای سالن ۲۴ کودک و نوجوان، غرفه‌ی ۱۲۸ – منتظرتان است. اگر خودتان هم حوصله ندارید قصه‌ی کودک بخوانید، کتاب را بخرید و به بچه‌های فک و فامیل هدیه کنید، به خصوص دبستانی‌هایشان.

:: همان سالِ قبل، من و دوست‌هایم در «اتاق تجربه» به خواستِ «دوچرخه» یادداشت‌هایی درباره‌ی کتاب‌هایمان نوشته بودیم که در آن هفته‌نامه چاپ شد.  «دایناسورها هرگز نمی‌میرند» عنوانِ یادداشتِ من بود.

دایناسورها هرگز نمی‌میرند

حتّی اگر از همه‌ی مردمِ جهان شنیدی دایناسورها رفته‌اند، قبول نکن. برای این‌که من می‌توانم به تو یک دایناسور نشان بدهم. دایناسوری که خودم به دنیا آورده‌ام. من فکرم را پُر کردم از خیال و گذاشتم دایناسورم توی رؤیاهایم شکل بگیرد. بعد هم او را از فکرها و خیال‌هایم بیرون آوردم، با همین دست‌هایم. نشستم پشت کامپیوترم و تندتند تایپ کردم. آخر می‌ترسیدم دایناسورم در هزارتوی رؤیاهایم گم شود. دایناسورم که به دنیا آمد، رنگش سبز بود. قشنگ بود. قلقلکی بود و هر وقت که بغلش می‌کردم سرم پُر می‌شد از صدای خنده‌هایش. دایناسورم بلد بود بخندد و من از هر کسی و هر چیزی که خنده‌رو باشد خیلی خوشم می‌آید. برای همین، اصلاً حس نمی‌کردم او هزار و چند قرن از من دور است. بله، دایناسورم از روحم به میانِ کلماتم قدم گذاشت و من دنیایِ داستانم را به‌دست آوردم، پُر از ماجرا و رؤیا. «فریدون عموزاده خلیلی» و دوست‌هایم در «اتاق تجربه» هم با من بودند و کمکم کردند تا از دردِ نوشتن و به دنیا آوردنِ دایناسورم رها شوم. آن‌ها تنهایم نگذاشتند و من، دیگر نمی‌ترسیدم. می‌دانید، دایناسورم بهانه‌ای بود برای پس‌زدنِ همه‌ی هراس‌هایی که در خودم می‌شناختم، هراس از مرگ، تنهایی و چیزهای دیگر. کلمه‌به‌کلمه می‌نوشتم و سلّول‌به‌سلّولِ دایناسورم را می‌ساختم. گاهی نگران بودم و فکر می‌کردم اگر دایناسورم توی این دنیا تنها بماند چه بلایی سرش می‌آید. برای همین، او را با خانم یونا آشنا کردم که یک زرافه‌ بود و قلبِ مهربانی داشت. اجازه دادم دایناسورم به او تلفن بزند. آن‌ها با هم‌دیگر حرف زدند و کم‌کم، متوجّه شدم دایناسورم خوش‌حال است و دچار یک‌جور دل‌بستگی شده است. این‌طوری بود که کلماتِ تازه‌ای در داستانم به‌حرف آمدند، کلماتی لبریز از اعتماد، دوستی و عشق. اعتراف می‌کنم که این کلمات را در «اتاق تجربه» یاد گرفته بودم و فکر می‌کردم با آن‌ها می‌توانم به دایناسورم زندگی بدهم و خوب، توانستم. امروز، دایناسور من زنده است و با کتابم به خانه‌‌تان می‌آید. من هم دیگر سکوت نمی‌کنم و مُدام می‌نویسم. برای این‌که می‌خواهم دایناسورم بیش‌تر زندگی کند.

***

راستی، «زندگی جدید جناب دایناسور» را می‌توانید از فروش‌گاه‌های شهر کتاب و یا فروش‌گاه انتشارات امیرکبیر در میدان انقلاب هم تهیه کنید.

رمان زندگی جدید جناب دایناسور از ربابه میرغیاثی و سین‌سینا کارآگاه می‌شود از معصومه یزدانی به تازگی نامزد بخش داستان پانزدهمین جشنواره کتاب کانون شده‌اند. پیش از این نیز دو رمان جشن خاکستر نوشته‌ی مریم محمدخانی و روزنوشت‌های درخت ته کلاس نوشته‌ی شادی خوش‌کار به‌طور مشترک به عنوان برگزیدگان جایزه گام اول شناخته شده بودند. هم‌چنین رمان سین‌سینا کارآگاه می‌شود نیز در بین نامزدهای دریافت این جایزه قرار داشت.

هرچهار رمان حاصل دورهٔ اول کارگاه رمان اتاق تجربه هستند که زیر نظر فریدون عموزاده خلیلی در انتشارات چکه برگزار شد.

متن کامل خبر را در ایلنا بخوانید.

جناب دایناسور دو پایش را کرده بود توی یک کفش و اصلاً از خواسته‌اش کوتاه نمی‌آمد تا اینکه بالاخره رئیس موزه با بازنشستگی‌اش موافقت کرد. آقای بُز، عینکش را روی بینی‌اش جابه‌جا کرد و گفت: «ولی تو به موزه تعلّق داری، دانی! آرزو می‌کنم خیلی زود از زندگیِ جدیدت خسته شوی، می‌دانی؟»

دایناسور به سفارشِ اوّلِ آخرین مقاله‌ای که خوانده بود فکر کرد؛ مُدام به گذشته‌ نگاه نکنید. بعد نفس راحتی کشید و گفت: «هنوز نمی‌دانم در زندگیِ جدیدم چه خبر است، ولی می‌دانم از زندگیِ قبلی‌ام خیلی خسته شده‌ام.»

صید قزل‌آلا در مدرسه؛ این چند خطی که خوندید از کتاب «زندگی جدید جناب دایناسور» هستش؛ کتابِ دوستِ نازنینم روهیای فوراستار. انتشارات شهر قلم با همکاری نشر چکّه چاپش کرده و توی نمایشگاه کتاب امسال دوست خوبم برام امضاش کرد و حسابی با این هدیه‌ شادم کردم.

خُب من همش توی این فکر بودم که برای این کتاب که نوشته‌ی یه دوستِ خیلی خاصه، باید یه کارِ خاص هم انجام بدم و یه جورِ متفاوتی معرفی‌ش کنم (پارتی بازی دیگه!) و نتیجه‌اش این شد که تصمیم گرفتم عروسکِ جنابِ دایناسورِ روی جلد کتاب رو درست کنم و تقدیمش کنم به بهترین فور استارِ دنیا!

کتاب با مقدمه «فریدون عموزاده خلیلی» شروع می‌شه و من حتی اگر روهیا رو نمی‌شناختم حاضر بودم با دل و جون کتابی که با مقدمه عموزاده عزیز شروع می‌شه رو بخرم:

“وسوسه، فراموشی، رهایی؛ این سه کاری بود که باید می‌شد تا کارِ رمان تجربه‌ی کودک و نوجوان به انجام برسد؛ و من همین کار را کردم، فقط همین سه کار را.”

کتاب برای گروه سنی ب و ج هستش (دقیقاً سن خودم!) و توی قسمت موضوع نوشته شده داستان‌های تخیلی، داستان‌های حیوانات. عکس روی جلدش هم بر اساس حدس و گمان از «ماهنی تذهیبی» هستش. «زندگی جدید جناب دایناسور» ۸۸ صفحه داره و در مورد دایناسوری هستش که توی موزه کار می‌کنه و از تبدیل شدن به موجودی خنگ و خونسرد می‌ترسه و تصمیم می‌گیره که خودش رو بازنشسته کنه و زندگیِ جدیدی رو پیش بگیره.

من داستانش رو خیلی خیلی دوست دارم. یادمه درست توی روزهای نمایش‌گاه خوندمش که تصمیم گرفته بودم از کارم بیام بیرون و برم یه زیرپله‌ای، جایی، بشینم و کتاب بخونم و کتاب بفروشم و …خلاصه که دنبال زندگی جدیدی بودم و کاملاً با دایناسور نود و پنج ساله‌ی داستان همذات‌پنداری داشتم! تنها موردی از کتاب که نسبت بهش انتقاد دارم نقطه‌گذاری توی متنش هست. نمی‌دونم چرا ویرگول‌های توی متن به نظرم زیاد و غیر ضروری می‌رسن. به نظرم بد نباشه هممون یه بار این نوشته آقای محمد کاظم کاظمی رو درباره ویرگول زدایی بخونیم.

خُب دیگه! به دوستم (هر چند دیر) تبریک می‌گم بابت این‌که می‌نویسه و نمی‌گذاره قلمش هدر بره. به خودم تبریک می‌گم که همچین دوستِ خوبی دارم که با این‌که دو سه بار بیشتر همدیگه رو ندیدیم (حالا یه کم بیشتر) ولی حسابی بهم مهربونه. به شما هم توصیه می‌کنم اگر خواستید برای گروه سنی ب و ج کتاب بخرید، کتاب «زندگی جدید جناب دایناسور» رو فراموش نکنید.

عکس‌هایی از هنرنمایی خودم رو هم میگذارم تا ببینید و ریا بشه. البته لازم به ذکر می‌باشد که! من چون نمیتونم برم بیرون، مجبور شدم از هر چیزی که توی خونه داشتم برای این کاردستی بهره ببرم. دیگه روهیا جونم به بزرگی خودش ببخشه اگه خوب نیست. بعدش هم این‌که به زودی به صاحبش تقدیم خواهد شد ان‌شاء‌الله…

و در آخر این قسمت از کتاب که “باید قابش کرد و روی دیوار و جلوی دید گذاشت” تقدیم به شما:

«چهار توصیه به کسانی که می‌خواهند عمر طولانی‌تری داشته باشند»
اوّل، مدام به گذشته نگاه نکن
دوم، مراقب خودت باش
سوم، از زندگی‌ات لذّت ببر
چهارم، دیگران را دوست داشته باش

*از صفحه ۱۱ کتاب

 بقیه عکسها از مراحل مختلف عروسک‌سازی رو می‌تونید در این‌جا ببینید.

تهران امروز؛ در این روزها غرفه‌های کودک و نوجوان نمایشگاه مملو از جمعیتی است که برای فرزندان خود به‌دنبال کتاب‌های مناسب هستند. از میان این کتاب‌ها شش کتاب جدید انتشارات «چکه» با استقبال فراوان مواجه شد. ماجرا برمی‌گردد به بحثی داغ در حوزه ادبیات کودک و نوجوان که مدت‌هاست در هر نشستی مطرح می‌شود. اینکه چرا استقبال از کتاب‌های ترجمه بیشتر از کتاب‌های تالیفی است و هربار، گروهی خاص از نویسندگان این نوع ادبیات- که حاضر نیستند جایگاه خود را به نسلی دیگر واگذار کنند- پیشنهادهایی را مطرح می‌کنند که البته، تاکنون هیچ‌کدام نتیجه مطلوبی را در پی نداشته است. اما این روزها، همزمان با برگزاری بیست‌وپنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، اتفاقی افتاده که شاید بتوان آن را پاسخی به این بحث داغ چندین ساله دانست. پاسخی که این نوید و امید را می‌دهد که شاید ادبیات تألیفی تا چند سال آینده نجات پیدا کند. این اتفاق، ورود چند نویسنده جوان دهه شصتی به ادبیات کودک و نوجوان است. نویسنده‌هایی که توانسته‌اند رمان‌هایی را خلق کنند که دغدغه‌های واقعی کودک و نوجوان امروزی در آن‌ها موج می‌زند. اتفاقی که مدیون خطرپذیری ناشری است که این فرصت را برای آن‌ها فراهم کرده است، فرصتی برای چهره‌هایی ناشناس که از دوره نوجوانی‌شان سال‌های زیادی نگذشته و هنوز فراموش نکرده‌اند نیاز و خواسته واقعی کودک و نوجوان در ادبیات چیست.

باقیِ گزارش را در این‌جا بخوانید.

امروز، به‌خاطر دایناسورم، خانوم یونا و باقیِ حیواناتِ مؤسسه‌ی بچه‌های بد از ساعت پنج تا هفت بعدازظهر در غرفه‌ی نشر چکه و شهر قلم (سالن کودکان و نوجوانان، سالن ۲۳b. غرفه‌ی ۷۸) هستم.
خوش‌حال می‌شوم شما را هم ببینم.