چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

بنویس! ساعت پاکنویس
نویسنده: شهیار قنبری
چاپ اول ۱۳۹۳
ناشر: نیماژ
۱۶۸ صفحه
قیمت ۱۲۰۰۰ تومان

بنویس! ساعت پاکنویس را شهیار قنبری درباره‌ی شعر و شعرسرایی نوشته است. هم از تجربه‌های خودش گفته و هم نقل‌قول‌ها و حرف‌هایی از لورکا و بکت و والری و نرودا و تارکوفسکی و لنون و دیلن و دوراس و دیگران را ترجمه کرده است. خواسته به ترانه‌سراهای جوان بگوید که چرک‌نویس‌هایشان را چاپ نکنند. اول صدا و نوا را بشناسند. نقشه‌ی ترانه را بلد شوند و بعد، ساختار آن را بسازند و درنهایت، بازنویسی کنند.
آقای قنبری معتقد است در هر کسی شاعری خفته که باید بیدارش کرد. چطوری؟ با کار و کار و کار. با خواندن و خواندن و خواندن. با نوشتن و دوباره نوشتن و نوشتن.
با این‌که شاعر نیستم، ولی حرف‌هایش را بسیار دوست داشتم.
فکر می‌کنم خیلی از توصیه‌ها و تجربه‌های آقای شاعر به‌درد نویسندگی هم می‌خورد.
نقل‌قول‌هایش از غول‌های شعر و موسیقی و هنر هم که تازه‌اند و خواندنی. از این جمله‌های معرکه‌ی حال‌خوب‌کنِ حسابی که آدم دوست دارد گوشه‌کنارِ دفترش بنویسد و مدام با خودش تکرار کند. مثلاً؟
مثلاً آن‌جای کتاب که حرف‌های ژاک برل آمده است و او می‌گوید که «باید اشتباه کرد. باید درد کشید. باید گریست. باید پرت‌وپلا گفت. همین که هستی، همین که حرکت می‌کنی، مهم است. مهم‌تر است از محافظه‌کار بودن. نباید محافظه‌کار باشی. می‌خواهی اشتباه کنی؟ اشتباه کن. آدم از اشتباه کردن نمی‌میرد. هیچ‌چیز بدتر از آدم غمگین نیست. مرد شاد، حتّا دیوانه، خوشبخت است.»

+ خرید اینترنتی بنویس! ساعت پاکنویس از فروشگاه جیحون

+ خرید اینترنتی بنویس! ساعت پاکنویس از فروشگاه پندار

* در همین راستا

:: داستان آفتاب‌پرست را شنیده‌اید؟ روی کف‌پوش آبی که بگذارندش، رنگش آبی می‌شود. روی کف‌پوش زرد، زرد می‌شود. روی کف‌پوش قرمز، قرمز می‌شود. روی کف‌پوش چهارخانه که بگذارندش، دیوانه می‌شود. من دیوانه نشدم، نویسنده شدم.

:: همه بچه‌ها قصه تعریف می‌کنند و وقتی بزرگ می‌شوند، دست از داستان گفتن برمی‌دارند. اما من دست برنداشتم. مطمئنم یک جایی از وجودم همان طور کودک مانده.

:: همیشه گفته‌ام که مادرم نخستین ژنرال دوگلی بود که به خود دیدم. دیوانه‌وار عاشق فرانسه بود. وقتی داشت تاریخ فرانسه را به من یاد می‌داد، از جنگ سال ۷۰ صرف‌نظر کرد؛ چون دوست نداشت دوباره یاد شکست فرانسه در آن جنگ بیفتد. دبیرستان نیس که می‌رفتم، فهمیدم که بین ناپلئون سوم و ۱۹۱۴، جنگ ۷۰ بوده. از من قایمش کرده بود. الان من یک پسر ۱۴ساله دارم، رفتار من با این پسر، همان رفتاری است که مادرم با من داشت. من یک مادرم، نه پدر.

:: اگر می‌خواستم برای رمان‌هایی که می‌نویسم، طرح بریزم و پلان داشته باشم، هرگز یک کتاب هم بیرون نمی‌دادم. خودش هر وقت بخواهد می‌آید، بی‌کوچک‌ترین ایده‌یی در راستای مسیری که در پیش دارم. گاه با یک تیتر ظاهر می‌شود، گاه با یک فضا، گاه با یک شخصیت؛ چیزی در این باره نمی‌دانم.

:: من کاملا ناتوانم از قضاوت کردن درباره زنان. وقتی با زن طرف می‌شوم، هیچ مقیاس و معیاری نمی‌توانم رو کنم. به نظرم من در وجود هیچ زنی دنبال مادرم نمی‌گردم، بیشتر دنبال دخترم هستم… اما وقتی فکر می‌کنید زن واقعا می‌تواند نیمه وجودتان باشد، دنبال چیزی توی وجودش می‌گردید که کامل‌تان کند؛ آن هم نه به معنای ناتوانی یا عجز خودتان. منظورم را می‌فهمید؟ دیگر آنچه به حساب می‌آید درستکاری و صداقت طرفین است؛ نوعی وفاداری از ته دل، به معنای واقعی کلمه، رجحان مطلق دیگری بر خودت. اصل همین است: از صمیم قلب چشم امید همدیگر باشید. باقی چیزها اهمیت ندارد.

:: وقتی می‌نویسم هم بداهه‌گویی می‌کنم، نمی‌دانم می‌خواهم تهش به چی برسم. توی زندگی هم همین‌طورم. بی‌قرار…

:: پیری؟ فاجعه است. ولی دستش به من یکی نمی‌رسد. هرگز. به نظرم باید چیز دردناکی باشد ولی درباره خودم باید بگویم من قادر به پیر شدن نیستم. من پیمانی بسته‌ام با آن خدای بالاسر، می‌فهمید؟ با او عهدی کرده‌ام که طبق قرارداد، هرگز پیر نخواهم شد.

متن کاملِ گفت‌وگو با رومن گاری را این‌جا بخوانید.

از نظر شما فرمول خاصی وجود دارد که با پیروی از آن بشود نویسنده بهتری شد؟

شعور و دقت که حاصل شعور است؛ و ادامه و مداومت در کار. کارِ دیدن دنیا و آدم‌ها و دقت و مداومت در تفحص و تفکر در روحیه‌هایشان و فکر‌هاشان.

نویسنده باید از دو خصوصیت برخوردار باشد: قریحه خداداد یا مادرزاد، که ذاتی است و تکنیک که اکتسابی است. فکر می‌کنید بهترین راه آموختن تکنیک برای یک نویسنده جوان و تازه‌کار، مطالعه و بررسی آثار نویسندگان بزرگ است؟ آزمایش و خطاست؟ رفتن به کارگاه‌های نویسندگی یا تحصیل در رشته نویسندگی خلاقه است که این روز‌ها خیلی مُد شده است؟

من معنی قریحه «خداداد» را نمی‌فهمم. کارگاه و از این دوز و کلک‌ها را نه تجربه کرده‌ام نه شناخته‌ام و نه پیشنهاد می‌کنم، و معذورم از دادن پاسخ. جواب من صادقانه نخواهد بود اگر به همین سادگی نباشد.

یک نویسنده جز به یک مداد و چند ورق کاغذ به چیز‌های دیگری هم مثل آزادی‌های اقتصادی و بیان احتیاج دارد؟ یا فکر می‌کنید یک نویسنده خوب آنقدر سرگرم و درگیر نوشتن است که فرصت فکر کردن به این مسایل، شهرت، ثروت و موفقیت را ندارد؟

یعنی نه گرسنه می‌شود نه تشنه، ونه در زمستان نه محتاج لباس و آتش؟ نمی‌خواهد؟ فقط مداد و کاغذ و کمپیو‌تر؟ نه حتی شعور و نه حتی قوه سنجیدن؟ نویسنده اگربه فکر «شهرت و ثروت و موفقیت» باشد چه وقت و چه جور می‌تواند نویسنده باشد، یا بشود؟

برای برخی از نویسندگان، نویسندگی نوعی روان‌درمانی است. شما از چه دیدی به نویسندگی نگاه می‌کنید؛ چرا می‌نویسید؟

من یا بیمار روانی نیستم و نبوده‌ام، که در نتیجه نمی‌دانم این وضع چقدر به کار نویسندگی می‌خورد، یا چنان در آن بیماری غرقه‌ام که باز نمی‌توانم جواب سنجیده‌ای از داخل آن فضا و دنیا به شما بدهم. روی هم‌رفته فکر می‌کنم که درستی تن و روان خوشایند‌تر و به کارآینده‌تر باشد تا یو یو بازی با نفهمی‌ها و نفهمیدگی‌های ارثی یا کهنه و پاگیر.

متن کاملِ گفت‌وگو با ابراهیم گلستان را این‌جا بخوانید.

در این سال‌ها، نقاش درونم، ۵ نکته‌ی اساسی را به نویسنده‌ی درونم یاد داده است که آن را با شما مطرح می‌کنم:

۱) پیش از آن‌که احساس عمیقی به چیزی که می‌خواهی بنویسی، پیدا نکرده‌ای، ننویس. حتی اگر آن یک ترانه‌ی ساده یا یک شعر باشد.
۲) به دنبال این نباشید که شبیه یکی از نویسندگان بنام، عالی و فوق‌العاده بنویسید. این مسئله باعث مرگِ حیات هنری اثرتان می‌شود.
۳) از قوانین زاویه دید و پرسپکتیو پیروی کنید و جهان را از چشم شخصیت‌هایتان ببینید؛ البته گاهی اوقات هم می‌توانید با هوش و خلاقیت خود این قوانین را نادیده بگیرید. (فقط گاهی اوقات نه همیشه)
۴) همانند ونگوگ و سایر نئواکسپرسیونیست‌ها، سبک خاص خودتان را داشته باشید و با وضوح تمام راه و روش خودتان را نشان دهید و به رخ بکشید. خواننده از مشاهده اینکه یک رمان بزرگ، چگونه بر اساس یک داستان کوچک و بی‌اهمیت، شکل گرفته، لذت زیادی خواهد برد.
۵) سعی کنید، به طور اتفاقی به سراغ مکان‌های زیبا، مکان‌هایی که به ذهن کسی خطور نمی‌کند و دستش به آن نمی‌رسد بروید. نقاش و نویسنده‌ی درونم، روز به روز بیشتر به هم نزدیک می‌شوند، به همین دلیل، هنگامی که من در فکرِ طرح‌ریزی ساختار رمانم هستم، تصاویر و صحنه‌ها را بر روی کاغذ می‌کشم و آن‌ها را نقاشی می‌کنم و از طرف دیگر، برای متن و نوشته‌ی کتاب، مدام در ذهنم تصویر می‌سازم.

اورهان پاموک

«هیچ‌چیز آسانی در نوشتن وجود ندارد. نوشتن همیشه دشوار است. نوعی کشمکش است. هر کلمه بر صفحه کتابی که الان دارید می‌خوانید برای من یک نوع کشمکش بود. شاید در نویسنده‌های دیگر این مساله وجود نداشته باشد، اما برای من هست. من چیزهای زیادی در مورد حرفه نویسندگی و ساختاربندی کتاب و رشد شخصیت و دیگر چیزها یاد گرفته‌ام که همه را در پرواز آموخته‌ام. اما اینها فرآیند نوشتن واقعی خلق شخصیت و خلق کتاب را فراهم نمی‌کند. شما درست به همان اندازه ناامن، نامطمئن و هراسان از همین امکان واقعی هستید که شما را از نخستین زمینه زمانی که در آن بودید، قطع می‌کند.»

خالد حسینی

« یادم می‌آید وقتی «جذبه زنانه» نوشته «بتی فریدن» برای اولین‌بار منتشر شد، جرأت نمی‌کردم آن را بخوانم؛ چون موضوع آن درباره تسلیم شدن بود. و من در مرحله تسلیم شدن بودم، چون هیچ کتابی به چاپ نرسانده بودم و این زمانی بود که به افسردگی مبتلا شدم. این حس خفقان خود را با علائم فیزیکی نشان می‌دهد. دورانی یادم می‌آید نمی‌توانم نفس بکشم و باید قرص مسکن بخورم.
تا دو سال، بخشی از یک جمله را می‌نوشتم و بعد مجبور بودم رهایش کنم. خیلی راحت امیدم را از دست داده بودم، دیگر به خودم ایمان نداشتم. شاید این مرحله‌ای بود که باید می‌گذراندم. فکر می‌کنم همین‌طور بود، چون هنوز دوست داشتم اثری خیلی بزرگ مانند آنچه مردان می‌نوشتند، خلق کنم. سخت تلاش می‌کردم تا یک رمان بنویسم و اما سعی‌ام هیچ‌گاه کارگر نمی‌افتاد. حتی بعد از این‌که کتاب دوم، سوم و چهارم‌ خود را منتشر کردم، ناشران‌ام انتظار داشتند من یک رمان بنویسم. حس می‌کردم دارم وقتم را تلف می‌کنم.
هنوز ناراحتم که خیلی چیزها را ننوشتم، اما به طور باورنکردنی خوشحالم از این که تا جایی که توان داشتم به نوشتن ادامه دادم. چون وقتی جوان بودم، شرایطی پیش آمد که ممکن بود هرگز چیزی ننویسم و این خیلی وحشتناک بود.»

آلیس مونرو

چه پیشنهادی برای نویسنده‌های جوان‌تر دارید؟
آلیس مونرو: این کلمه یا جمله اشتباه است که نویسنده‌ای نصیحت یا پیشنهادی برای افراد دیگر داشته باشد چون هر نویسنده‌ای فکر و احساسات متفاوتی دارد. این قضیه بیشتر کلیشه است که نویسنده‌ها، جوانترها را به خواندن توصیه می‌کنند چون من عقیده دارم به جای خواندن و فکر کردن، بهتر است نوشت و فقط نوشت. شاید نتیجه تپه‌ای از حرف‌های صدمن یک غاز باشد ولی بهتر است به یاد داشته باشید که اگر کسی بخواهد نویسنده بشود باید هزار تا از این تپه‌ها و حتی کوه‌ها درست کند. اگر فکر کنید می‌توانید افکار و احساسات خوبتان را به همان خوبی روی کاغذ بیاورید؛ همیشه باید بنویسید تا این مهارت را پیدا کنید.

«ما برای به رخ کشیدن املا و انشای مان داستان نمی‌نویسیم. برای این هم داستان نمی‌نویسیم که داد بزنیم ببنید من چه‌قدر سواد دارم. نه چشم‌بندی می‌کنیم و نه دلقک سیرک‌ایم که با در آوردن خرگوش از کلاه خلایق را به حیرت بیندازیم. داستان می‌نویسیم که گوشه‌های تاریک خود و دنیای اطراف‌مان را کشف کنیم. برای این داستان می‌نویسیم که بگوییم انسان شایسته تحقیر و ستم نیست و حق دارد بهتر و انسانی‌تر زندگی کند.»

داوود غفارزادگان

شما هرگز نمی‌دانید که به چه چیزی علاقه‌مند خواهید شد. یعنی این‌گونه نیست که از پیش تصمیمی درباره‌اش بگیرید. همه‌چیز به‌طور ناگهانی درک می‌شود و می‌فهمید که دل‌تان می‌خواهد به فلان شیوه بنویسید. پس من چندان به خودم فکر نمی‌کنم، اما به داستان‌هایی که مردم تعریف می‌کنند گوش می‌دهم و ریتم آنها را وام می‌گیرم و می‌کوشم تا بنویسم‌شان. فکر می‌کنم که چرا چنین داستان‌هایی برای مردم مهم هستند؟ فکر می‌کنم شما هنوز داستان‌های بسیاری را از زبان مردم می‌شنوید که می‌توانند تصویرگر برخی غرایب زندگی بشر باشند. من دوست دارم که این داستان‌ها را بردارم و ببینم چه چیزی به من می‌گویند یا من چگونه دلم می‌خواهد تعریف‌شان کنم.

آلیس مونرو

:: در طول ۲۰ سال هم این را خوب یاد گرفته‌ام که اگر ننویسم، یادم می‌رود.

:: هیچ داستان عمیقی نیست که مخاطب را بدون سوال رها کند.

رضا امیرخانی