چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«عصرانه‌های کوه» یک کتاب کوچک پُر از شعرهای کوتاه است از شاعری کرمانی که فکر می‌کنم بیش‌تر از هر چیزی شیفته‌ی کوه، فوتبال و عشق است. از کجا می‌دانم؟ این را از روی شعرهایش می‌گویم. چندتایی از شعرهای این کتاب شیرین و دل‌انگیزند و شعرهایی هم هست درباره‌ی لحظاتِ تیره و اندوه‌بارِ زندگی. خوبی‌اش تنوعِ شعرهاست و وسواسِ شاعر برای انتخابِ کم‌ترین کلمات و خُب، شعرها و لحظه‌هایی در کتاب بود که آن‌ها را دوست داشتم:

هم‌این‌ها

همین لحظه‌های معطر
همین قهوه‌ی صبحگاهی
همین کوچه‌ی رو به دریا
همین ساحل سنگی مه گرفته
همین ضرب آرام باران بی‌وقفه بر برگ‌ها
عذابند، وقتی نباشی.

بی‌انتها

غمش جا مانده بر رَف
قدیمی، قلم‌کار، خوش‌نقش
دلش ظرف یک‌بار مصرف
مزخرف
مزخرف
مزخرف

همیشه

گیرم این جهان
جهنم جهان دیگری‌ست
گیرم آب و باد و خاک و عشق
اختراع کهکشان دیگری‌ست
هر چه هست
فارغ از جهنم و بهشت
برتر از زمان و زندگی
من همیشه با توام.  

از کتاب «عصرانه‌های کوه» سروده‌ی مرتضا دلاوری پاریزی
نشر نون، چاپ اول ۱۳۹۲، ۱۵۶ صفحه، ۶۵۰۰ تومان

محسن بنی‌فاطمه با هم‌آن مهربانیِ معروفِ مردمِ کرمانی و با ماهورِ زیبایش آمده بود غرفه‌ی نشر آموت در نمایش‌گاه کتاب، یکی دو روزِ قبل. بعد، دست کرد توی کیسه‌ی نایلونیِ پُر از آوازهای عقیمِ باد و یک جلد از کتابِ منصور علیمرادی را بهم هدیه داد. آوازهای عقیمِ باد مجموعه‌‌ی شعر است. حالا من هم نگویم از عنوانِ کتاب معلوم است که محتوایش نمی‌تواند چیز دیگری باشد غیر از شعر، آن هم شعرهایی که زیبا و دل‌نشین‌اند. واقعن؟ برای من که این‌طور بود و خُب، الان فقط دارم فکر می‌کنم کاش دوباره آن علیمرادیِ سبزه‌رو را ببینم که با یک لهجه‌ی به‌غایت دوست‌داشتنی حرف می‌زد و خُب، من شک دارم حتّا سلام کرده باشم بهش. دلم می‌خواهد دوباره ببینمش و بگویم چه حظّی بُرده‌ام از خواندنِ شعرهایش و چه مست‌ِ مست‌ام با زمزمه‌ی مُدام فقط همین تک‌مصرع که می‌گوید شب از چشمِ زنان عنبرآباد، آفریقاتر

* آوازهای عقیم باد، منصور علیمرادی، نشر آموت، چاپ اوّل ۱۳۹۱، ۶۴ صفحه، ۳۰۰۰ تومان. 

«ابن محمود» یک‌سری بیانات دارد درباره‌ی قطع شورتی که در راستای کتاب‌گزاری ایراد فرموده و در همین جستار اشاره‌ای دارد به کتاب «دو جفت چشم پابرهنه» که مجموعه‌ای است از شعرهای «محمّدمهدی نجفی» که به «طرح» می‌زند از لحاظ کوتاهی و ضربه. امّا بیش‌تر از شعرها،  قطعِ فنقلِ کتاب است که توجّه آدم را جلب می‌کند، آخر به اندازه‌ی یک دوّم ِ قطع جیبی است. جدای حمل و نقل آسان، قیمت کتاب نیز به همین طبع کم‌تر است نسبت به کتاب‌های شعرِ دیگر با همین مقدار محتوا ولی منتشرشده در قطع‌های دیگر. به قول «ابن محمود» صرفه‌جویی است در کاغذ و هزینه و فلان و بهمان. خداییش، هی کتاب چاپ می‌کنند، دو خط شعر می‌چسبانند تنگِ صفحه، هی آدم حرص می‌خورد بابت حرام شدن آن همه سفیدی! الان کلّی الگوی اصلاح مصرف است این کتابِ کوچک. هرچند من نمی‌دانم چرا دقت نکرده‌اند ده، بیست صفحه را تکراری صحافی کرده‌اند در نسخه‌ای که من دارم!

«دو جفت چشم ‌پابرهنه» را نشر دعوت چاپ کرده است در ۱۲۸ صفحه و با قیمت ۵۰۰ تومان.

+ هنوز نمی‌دانم …


دیگر جز دعایی
که باد هوایش می‌پنداری
هیچ‌کس و هیچ‌چیز
پُشت و پناهت نیست

دُرُست از همان شب که عصرش با زهره رفته بودیم حوالی ولی‌عصر، در همان کتاب‌فروشیِ سرِ خیابانِ فاطمی، و من دست‌آخر «کبریتِ خیس»* را خریدم پس از … چند ماه گذشته از آن نمایش‌گاه کتاب؟ اردی‌بهشت بود دیگر. خیاط، من چرا هر کتابِ مزخرفی که رسید دستم خریدم، بابت همین یکی گدایی‌اَم گرفت؟ فقط ۱۵۰۰ تومان است قیمتش آخر. بله. می‌گفتم … دُرُست از همان شب، من دارم هی شعرهای «عبّاس صفاری» را مزه‌مزه می‌کنم و ریزریز کیف می‌کنم. بابا این «یدالله رویایی» پُربی‌راه نمی‌گوید به علی؛ «… و «کم‌ترین‌ها» را نه به خاطر تواضع (چرا که وضعی در برابر خود نمی‌بینم.) بل به خاطر این گفتم که شاعران خوب کم‌اند. صفاری را هم دوست دارم از همین گروه بدانم، با «ترین» یا بی‌«ترین» خودش می‌داند. همین‌که متعلّق به گروه «کم‌ها» باشیم حرف کمی نیست.» صفاری از همین گروه است؛ شاعرانِ خوبی که کم هستند. چی؟ خودتان بروید بابا. شرط، سر هر چی، محال است که کتاب را دست بگیرید و هی نخواهید توی آن جهانِ زیبای شاعرانه پرسه بزنید. من که این‌طوری شده‌ام، حیف‌ام می‌آید کتاب را زمین بگذارم و جدا بشوم از ردیفِ خیال‌انگیز ِ واژه‌های نرم و تصویرهای بکرِ این شعرها. به گمانم دست‌آخر مجبور شوم به از بَرکردنِ «کبریتِ خیس» همّت گمارم. فکر کن؟! آن هم منِ منِ بی‌استعداد در این نوع به حافظه‌سپاری‌ها!!! اجازه بدهید تکلیفِ اینجا را هم روشن کنم. زین پس شاید هر چند وقت یک‌بار، محضِ تجدیدِ لذّت، شعری از این کتاب بشود زینتِ اینجا.

kebrite-khis


یکی امضای خانه است
و دیگری کلید متن،
تا خانه‌ای بنا نشود
کلیدی
و تا متنی پیاده نشود
امضایی نیست
مثل سفر که سفر نیست
تا پیاده نشود سوار
و زمینی که کامل نبوده است
منهای رودخانه‌ها
که امضای تبرّک‌زایِ خدایانند بر خاک
و مرگ
که امضای زندگی است.

* «کبریتِ خیس» مجموعه شعر‌های عبّاس صفاری است که در سال‌های ۱۳۸۳ – ۱۳۸۱ سروده و در سال ۱۳۸۴ از سوی انتشارات مروارید منتشر شده و بعد،  جایزه‌ی شعر کارنامه رو از هم از آنِ خودش کرده و فعلن، به چاپ دوّم رسیده و با ۱۵۰۰ تومانِ ناقابل، شما هم می‌توانید اون رو ابتیاع کرده و کلّی لذّت ببرید.