چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

در اینستاگرامش نوشته بود که به خودش عیدی خوبی داده و حالا، عیدی چی بود؟ روزنوشت‌های درخت ته کلاس. زیر عکسِ کتاب هم نوشته بود که «چقدر خوبن خوندن رمان‌های نوجوانی که نویسنده‌ش دنبال نوشتن شاهکار نبوده؛ که خودش و خواننده‌هاشو به هر در و منفذی نکوبیده تا یه اثر پر سروصدا خلق کنه؛ بلکه در نهایت نجابت و صداقت کار مهم‌تری کرده، یعنی یه داستان خوب داشته و تمام تلاشش رو کرده تا اونو خوب و دقیق روایت کنه. چیزی که بعد این پروسه اتفاق می‌افته جادویی ئه. داستانی که صادقانه روایت بشه، روان ئه و خوش ساخت ئه و همراهت می‌کنه. دیگه مگه چی می‌خوایم از یه رمان؟»

من؟ خوش‌حالم که یک نفر دیگر هم کتاب خوبِ شادی خوشکار را خوانده و ازش تعریف و تمجید کرده است. از وقتی هم که زهرا گفت، معرفی کتاب را در وبلاگم دیده و خریده است، دوبرابر خوش‌حال‌ترم. گفتم حالا که حرف عیدی و هدیه‌ی کتاب است، دوباره از این رمان برایتان بگویم و بگویم اگر دوست دارید یک کتاب خوب درباره‌ی نوجوانی بخوانید و یا به بچه‌های فامیل هدیه بدهید، روزنوشت‌های درخت ته کلاس را بخرید و بخوانید. این رمان کوتاه است و در قالب دفتر خاطرات نوشته شده و جایزه‌ی گام اول را هم نصیبِ نویسنده‌اش کرده. تنهایی و عشق دو مفهوم مهم این داستان‌اند که شادی خوشکار با نجابت و مهارت درباره‌شان نوشته است. کتاب را نشر چکه چاپ کرده و قیمتش دو هزار تومان است.

راستی…
امروز، روز تولّد شادی خوشکار است. مبارک است.

دیوید آلموند را بعد از این‌که برنده‌ی جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن شد، شناختم و وقتی دو سه کتابی که ازش به فارسی منتشر شده بود، خواندم یکی از نویسنده‌های محبوبم شد. چشم بهشتی، اسکلیگ و بچه‌ها و بوته‌زار کیت اولین کتاب‌های آقای آلموند بود که خریدم و می‌توانم بگویم عاشق فضا و شخصیت‌های رمان چشم بهشتی‌ام. کتاب‌های آقای آلموند برای گروه سنی کودک و نوجوان منتشر می‌شود، ولی به‌نظر من همه‌سال است و بزرگ‌ترها هم از خواندنِ این کتا‌ب‌ها لذّت خواهند برد. خلاصه، ازمن گفتن که حیف است چنین داستان‌های معرکه‌ای را نخوانید یا خواندنِ آن‌ها را به بچه‌هایی که می‌شناسید، پیش‌نهاد نکنید.

سال ۹۳ چندتا کتاب از دیوید آلموند ترجمه و چاپ شد؛ پدرِ اسلاگ، بابای پرنده‌ی من و گِل. اولی، یک کتاب داستان تصویری است درباره‌ی مرگ و زندگی پس از آن. دومی، طبق شناس‌نامه‌اش رمان کودک است و مخاطب اصلی‌اش بچه‌های دبستانی‌اند. ماجرای آن هم درباره‌ی دختری است که بابایش کمی‌تا‌قسمتی روان‌پریش است. و امّا، سوّمی… این کتاب چندین سال در اداره‌ی ارشاد مانده بود و مجوز نمی‌گرفت تا چند ماه قبل که عاقبت منتشر شد. من هنوز فرصت نکرده‌ام تا بخوانمش.
خبر خوب این‌که یکی دیگر از کتاب‌های آقای آلموند هم که چندین سال در اداره‌ی ارشاد مانده بوده، مجوز گرفته است و در نمایش‌گاه کتاب امسال توزیع شده. کدام کتاب؟ پسری که تا ماه بالا رفت. من می‌خواهم این کتاب را بخرم +  قلب پنهان که سه چهار سال قبل چاپ شده، ولی من این کتاب را ندارم و نخوانده‌ام.

مشخصات کتاب‌های دیوید آلموند:

چشم بهشتی (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی نسرین وکیلی، انتشارات ققنوس (آفرینگان)
اسکلیگ و بچه‌ها  (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی نسرین وکیلی، انتشارات ققنوس (آفرینگان)
بوته‌زار کیت  (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی نسرین وکیلی، انتشارات صدا
تابستان زاغچه (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی شهلا انتظاریان، نشر قطره
قلب پنهان (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی نسرین وکیلی، نشر قطره
اسم من میناست (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی مریم رفیعی، انتشارات ایرانبان
کیت، گربه و ماه (داستان تصویری کودک)، ترجمه‌ی ناهید معتمدی، انتشارات مبتکران
پدرِ اسلاگ (داستان تصویری نوجوان)، ترجمه‌ی نسرین وکیلی، انتشارات ققنوس (آفرینگان)
بابای پرنده‌ی من (رمان کودک)، ترجمه‌ی ریحانه جعفری، انتشارات پیدایش
گِل (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی شهلا انتظاریان، انتشارات ققنوس (آفرینگان)
پسری که تا ماه بالا رفت (رمان نوجوان)، ترجمه‌ی شهلا انتظاریان، انتشارات محراب قلم جدید

فاطمه ستوده: مادر من معلم ادبیات است و به بچه‌های سیزده چهارده ساله ادبیات درس می‌دهد. این بچه‌ها که توی یکی از مناطق جنوبی شهر تهران زندگی می‌کنند، بیشترشان موبایل و تبلت دارند و حرف و حدیث و فکر و ذکر بیشترشان واتس‌اپ و وایبر و لاین و تانگو و فلان و بهمان است. ازش می‌پرسم: «پس این بچه‌ها کی وقت می‌کنند کتاب بخوانند؟» مادرم می‌گوید: «متاسفانه، کتاب نمی‌خوانند.»
از چند سال پیش حوزه‌ی علاقه‌مندی من ادبیات کودک و نوجوان است و از قضا چند سال هم توی نمایشگاه کتاب و سالن کودک و نوجوان با یک دنیا بچه‌ی کوچک و بزرگ سر و کله زده‌ام. بچه‌ها می‌گویند: «این کتاب‌ها را نمی‌خواهیم. یک کتاب خوب دیگر معرفی کنید. کتابی که بترکاند.»

چه‌جور کتابی می‌ترکانَد؟
حوزه‌ی لاغر رمان تالیفی در ایران متاسفانه چندان رونق ندارد، اما خوشبختانه و به‌مرور کارهای جدیدی دارد نوشته می‌شود. اما چرا بعضی رمان‌های نوجوان می‌ترکانند و بعضی دیگر گوشه‌ی انبار ناشر سال‌ها خاک می‌خورند و موریانه بهشان می‌زند؟ شاید این سه پیش‌فرض کمی موضوع را روشن کند:
۱٫ هر رمان نوجوانی، رمان خوبی نیست.
۲٫ بر فرض هم که رمان خوبی باشد، لزوما هر رمان خوبی، رمانی خوشخوان نیست.
۳٫ بر فرض هم که رمان خوب و خوشخوانی باشد، لزوما هر رمان خوب و خوشخوانی، رمانی پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش نیست.

چه رمانی خوب و خوشخوان و پرمخاطب و پرخواننده و پرفروش است؟
توجه به ویژگی‌های سنی و شخصیتی نوجوانان و مقایسه‌ی رمان‌های خوب و تاثیرگذار خارجی با نمونه‌های ایرانی، نشان می‌دهد متاسفانه جز چند مورد انگشت‌شمار، رمان‌های تالیفی خوبی با خاصیت ماندگاری در ذهن، در ایران نوشته نشده‌اند. شخصیت‌‌های ادبیات کودک و نوجوان در ایران، یا چندان ماندگار نبوده‌اند، یا بعضا می‌توانسته‌اند ماندگار شوند، اما مجالش را نداشته‌اند. بین این دو تفاوت است. چرا قصه‌های مجید مرادی کرمانی این‌قدر ماندگار شد؟ مجید به خودیِ خود قابلیت‌های یک شخصیت ماندگار را داشت. یک نوجوان سختکوش سختی‌کشیده‌ی شهرستانی،‌ با دل ساده و سر پرشور و هوای غرور. نویسنده خیلی خوب به ریزه‌کاری‌های شخصیتی نوجوان‌ها توجه کرده بود. اما راستش، مجید دو بار شُهره شد. یک بار کتابش دیده شد و با توجه به آمار نه چندان امیدوارکننده‌ی کتابخوانی در ایران، در حد خودش خوب و فرای انتظار بود. این آدم، مجید، بین کتابخوان‌ها مطرح و ماندگار شد. اما بعدها یک بار دیگر هم مجید نامی و چهره شد. چه زمانی؟ موقع پخش سریال تلویزیونی‌اش. به جد می‌توان گفت نباید عنصر «تصویر» را نادیده گرفت. مجید مجال این را داشت که باز خودی نشان بدهد و هر هفته، ظهرهای جمعه، به خانه‌های ایرانی‌ها بیاید. البته نباید کارگردانی خوب پوراحمد را نادیده گرفت. اما مجیدِ هوشنگ‌خان مرادی کرمانی، از تلویزیون و حتی بعدتر سینما خوب استفاده کرد و ماندگارتر شد. در ایران کم و انگشت‌شمارند شخصیت‌های کتاب‌های کودک، که مجال دیده شدن داشته باشند. در غرب، وقتی نویسنده‌ای در کتابش شخصیتی را خلق می‌کند، اگر قابلیت ماندگاری را داشته باشد، رسانه‌ها و ابزارهای تبلیغاتی دیگر، بازوهای نویسنده می‌شوند. مثلا هری پاتر هم خوب خوانده شد، هم خوب دیده شد. فیلم و تبلیغات و مقاله‌های روزنامه‌ای و صف‌های مردمی و انتظار شب تا صبح جلوی دفتر انتشارات، به خاطر رسیدن جلدهای جدید. اما مگر رمان‌های خارجی موفق چه دارند که مثال‌زدنی باشند؟ یا به عبارت دیگر، بچه‌ها چه چیز می‌خواهند یا چه چیز را بهتر می‌خوانند؟ کتاب‌هایی که یک یا چند مورد زیر را داشته باشد، احتمالا قابلیت ماندگاری خواهد داشت.
الف. بچه‌ها «قهرمان» می‌خواهند؛ شخصیتی نوجوان که ویژگی‌های شخصیتی آن نسل از خوانندگان را داشته باشد. یک شخصیت محوری که بار اصلی داستان را به دوش بکشد و قهرمان اصلی کتاب باشد. ممکن است ماجراها از زبان او باشند و کتاب از زبان اول‌شخص روایت شود؛ و یا ممکن است این محوریت در زبان کتاب تجلی پیدا نکند و صرفا قهرمان نوجوان گل سرسبد کتاب باشد.
ب. بچه‌ها «قالب‌‌شکنی» می‌خواهند؛ نوجوانی که دغدغه‌های نوجوان امروز را داشته باشد و فرار از قالب‌های رایج و تعریف‌شده را بخواهد. دلش جیم شدن از مدرسه، موبایل، وبگردی، چت، و نامه‌نگاری با هم‌کلاسی‌اش را بخواهد. رمان نوجوانی می‌خواندم که پدر قصه به نوجوان سیزده چهارده‌ ساله‌اش اجازه‌ی استفاده از تکنولوژی را نمی‌داد و می‌گفت بیا این‌جا بنشین بهت پند بدهم فرزندم! کتاب برای منِ بزرگسال هم خواندنی نبود و به سرعت گذاشتمش کنار. نوجوان کتابی می‌خواهد که موضوعش در قالب‌های تعریف‌شده‌ی آدم‌بزرگ‌ها نگنجد.
ج. بچه‌ها قهرمان‌هایی با اسم‌های جدید، هیجان‌انگیز، و دل‌نشین می‌خواهند؛ این قهرمان‌ها با اسم‌های دوست‌داشتنی‌شان مخاطب را صدا می‌زنند که بیا من را بخوان، بیا سراغم. آن‌شرلی، دخترک موقرمز، هنوز این جاذبه را دارد که صدا بزند بیا من را بخوان.
د. بچه‌ها کمی «خنده» می‌خواهند: کمی چاشنی طنز، می‌تواند یک کتاب معمولی را دگرگون و پرمخاطب کند. گِرگ هفلی، قهرمان بازیگوش مجموعه‌ی بچه‌ی دست و پاچلفتی نوشته‌ی جف کینی، با استفاده از زبان و لحن طنز و تصاویر کمیک این‌قدر پرمخاطب و خواندنی شده است.
ه. بچه‌ها «هیجان، ترس، کنجکاوی، تخیل» می‌خواهند؛ بروز این چهارگانه می‌تواند به هر رمان ساده و بی‌رنگ و رویی، کشش و رنگ و لعاب بدهد.
و. بچه‌ها «عینیت» می‌خواهند؛ رمانی که بتواند قابلیت فیلم و سریال شدن داشته باشد، طبعا ماندگارتر می‌شود. از همین روست که نوجوان‌ها این‌قدر مجموعه‌ی نارنیا را دوست دارند و فراموشش نکرده‌اند. زنان کوچک، بابا لنگ‌دراز، آن‌شرلی در خانه‌ی سبز و قصه‌های مجید مثال‌های دیگری بر این ادعایند.
ز. بچه‌ها «توجه» می‌خواهند؛ با کارهای نویسنده‌ای ارتباط برقرار می‌کنند که دوست و هم‌قدشان باشد و دنیا را از منظر چشم آن‌ها ببیند، نه نویسنده‌ای که در مقام ناصح پُرگو سر و کله‌اش پیدا شود.
نکته‌ی آخر این‌که، بچه‌ها باهوش‌اند. زود همه‌چیز را می‌فهمند. می‌فهمند کدام کتاب آمده که بماند و کدام کتاب ظاهرش گول‌زَنک است و همه‌اش رنگ و لعاب الکی دارد. اما با همه‌ی این تفاسیر و در صورتی که رمان‌های بکر و دل‌نشینی برای نوجوان‌ها تالیف و ترجمه شوند، آیا نوجوان‌ها کمی سرشان را از تلفن‌های همراه و تبلت‌هایشان بیرون می‌آورند؟!

+ این مطلب در ویژه‌نامه‌ی پنجمین همایش ملی ادبیات کودک و نوجوان دانش‌گاه شیراز منتشر شده است.

مهدی رجبی، متولد ۱۳۵۹، هم برای بزرگ‌سالان می‌نویسد و هم برای نوجوانان. کنسرو غول آخرین رمان این نویسنده برای نوجوانان است که اردی‌بهشت ۹۳ توسط نشر افق منتشر شد و خیلی زود به چاپ دوّم رسید. حضور شخصیّت‌های جدید و منحصربه‌فرد و شکستنِ برخی از کلیشه‌های رایجِ ادبیات داستانیِ ایرانی در این رمان باعث شد تا کنسرو غول باب طبعِ نوجوان امروز باشد و حتی خواننده‌های بزرگ‌سال هم از خواندن ماجرای زندگیِ توکا و غول کنسروی‌اش لذت ببرند. تکنیک‌های داستان‌پردازی، شیوه‌ی روایت، شخصیّت‌پردازی و نگاه ویژه‌ی رجبی به مسائل روان‌شناسی در این رمان موردتوجه منتقدان و پژوهش‌گران هم بوده است. در پنجمین همایش ملی ادبیات کودک و نوجوان شیراز نیز سمانه اسدی و شیدا آرامش‌فرد درباره‌ی همانندی‌های این اثر با بوف کور و نقش کنسرو غول در پالایش روانی مخاطبان نوجوان سخنرانی خواهند کرد و همین بهانه شد تا با مهدی رجبی گپ بزنم.

آقای رجبی! خودتان هیچ‌وقت به روان‌شناس مراجعه کرده‌اید؟
نه، تا حالا پیش روانشناس نرفته‌ام. ولی با روانشناس‌ها حرف زده‌ام. هرچند فکر می‌کنم همه‌ی ما نیاز داریم سالی یکی دو بار برای تست سلامت روانی پیش روانشناس برویم. چیزی که در غرب خیلی رایج است و به آدم‌ها انگ دیوانه و روانی نمی‌زنند به‌خاطر این کار. هر کدام از ما آسیب‌های روانی‌ای دیده‌ایم که اگر زودتر و به موقع به دادشان برسیم ممکن است از حاد شدن و پیشرفت‌شان جلوگیری کنیم.

چی شد که تصمیم گرفتید شخصیت روان‌شناس را به داستان وارد کنید؟
اولین دلیل برمی‌گردد به ضرورت داستانی این ماجرا. خانواده‌ای که دچار بحران روحی هستند طبیعتاً برای درمان یا مهارش نیاز به موجودی دارند به نام مشاور خانواده و در سطح بالاتر به یک روانشناس. روانشناس تبدیل به یکی از نشانگان داستانی می‌شود در طول داستان. در درجه‌ی بعدی باید برگردم به پاسخ سؤال قبل. جا انداختن این الگو در بین خانواده‌ها و نوجوانان که مراجعه به روانشناس‌ها دلیل روانی بودن افراد نیستند و آدم‌ها درست مثل وقتی که سرما می‌خورند و پزشک مراجعه می‌کنند برای درمان آزردگی روح‌ و روان‌شان هم نیاز به یک متخصص دارند. به نظر من استفاده از این الگوها در داستان می‌تواند فرهنگ‌سازی کند.

آیا کسی در دنیای واقعی الهام‌بخش شما برای شخصیت‌پردازی دکتر روان‌شناس بود؟
بله. فقط در مرحله‌ی ظاهر. دوستی در دوران دانشگاه داشتیم که موهای دستش بور و کلفت بودند و هر وقت استرس داشت آن‌ها را گوله می‌کرد. آن قدر میان دو انگشت شست و اشاره می‌چرخاندشان تا گوله‌گوله شوند.

قبل از نوشتن این رمان، کتاب‌های روان‌شناسی را هم مطالعه کرده بودید؟
بله. روانشناسی یکی از مطالعات عمده‌ی من در موازات ادبیات است. مقالات متعددی را در خصوص روانشناسی و همین‌طور شیوه‌های برخورد با کودک و نوجوان را مرور می‌کنم. نویسنده‌ای که روانشناسی نداند، به نظر من نویسنده‌ی موفقی نیست. حتماً این جمله را شنیده‌اید که نویسنده‌ها روانشناس‌های خوبی هستند. به نظرم منظور این جمله نویسنده‌های موفق است نه هر نویسنده‌ای. نویسنده برای خلق شخصیت‌های ماندگار و داستان‌های ویژه باید از پیچیدگی‌های روحی و روانی انسان مطلع باشد. مرحله‌ی کودکی و نوجوانی حکم پی و فونداسیون بنای شخصیت انسان را دارند و ما اگر بتوانیم به واسطه‌ی ادبیات مخاطب را به تعادل روحی برسانیم مطمئنا در آینده شاهد جامعه‌ی نرمال‌تر و سالم‌تری خواهیم بود.

هیچ وسوسه نشده بودید که از شخصیت ر‌وان‌شناس برای روایت داستان استفاده کنید و یک رمان برای بزرگ‌سالان بنویسید؟
این نوع رمان‌‌ها زیاد نوشته شده‌اند و فیلم‌های زیادی هم با شخصیت روانشناس تولید شده‌اند. نه واقعاً دغدغه‌ی من شخص روانشناس نبود. هر چند سعی کردم در داستان آدم ویژه‌ای باشد و کلیشه نباشد. دغدغه‌ی من در داستان توکاست و هرچه و هر که او با آن در تماس و تعامل است. اما در مورد روایت داستان من از همان ابتدا تصمیمم را گرفته بودم که دو داستان موازی را پیش ببرم. راوی یکی نوجوان باشد و دیگری بزرگسال که در کنسرو غول راوی دوم شخصیت جنایتکار است که در واقع داستان خودش را در کتاب خاطراتش روایت می‌کند. روایتی که به نوعی اعتراف هم محسوب می‌شود. اول قرار بود توکا کتابی درباره‌ی یک جنایتکار پیدا کند. راستش حجم کتاب هم خیلی نبود و فکر کردم توکا خودش ماجرا را تعریف کند، اما وقتی پرویز در کتاب شروع به حرف زدن کرد خودم هم شیفته‌ی حرف زدنش شدم. خودش جان گرفته بود و پیش می‌رفت. باور کنید خودم هم منتظر بودمم ببینم تهش چی می‌شود؟ آخر و عاقبتش به کجا می‌رسد؟ حتی پایان زندگی پرویز باز است و کسی از زنده بودن یا نبودن او اطلاع ندارد. این هم شیطنت من بود برای این که شاید کتابی با راوی مستقل پرویز بنویسم. کتابی که ادامه‌ی کنسرو غول است اما این بار شخصیت اصلی پرویز است.

درباره‌ی تجربه‌ی نوشتن برای نوجوانان بگویید.
من برای بزرگسالان هم کتاب می‌نویسم. فیلمنامه‌ هم می‌نویسم. اما قبلا‌ً هم گفته‌ام هیچ چیز به اندازه‌ی نوشتن رمان نوجوان سر ذوقم نمی‌آورد. ذهنم آن‌قدر رها می‌شود و تخیلم آن‌قدر جان می‌گیرد که حد و مرز ندارد. همین الان چهار طرح کامل برای رمان نوجوان دارم و تنها نگرانی‌ام در زندگی این است که عمرم به پایان برسد و نتوانم بنویسم‌شان. همه را هم دوست دارم. رمان‌های من معمولا بین یک تا دو سال نوشتن‌شان طول می‌کشد. وقفه‌های زمانی متعدد بین‌شان می‌افتد و هر بار با فاصله نگاه‌شان می‌کنم و دوباره بازنویسی‌شان می‌کنم. اما درعین‌حال نوشتن رمان برای نوجوان بسیار وحشتناک و دشوار است. بزرگترین چالشی هم که برای خود من مطرح است بحث محدودیت در دایره‌ی واژگانی نوجوانان است. هرچند در سال‌های اخیر با توجه به رشد دانش نوجوانان واژه‌های بیشتری را درک می‌کنند، اما باز هم به خاطر انتخاب راوی‌ها، خصوصا راوی اول شخص، بحث انتخاب کلمات کار را دشوار می‌کند.

بعد از نوشتن کدام فصل از رمان کنسرو غول از خودتان راضی شدید؟
بعد از نوشتن فصل اول خاطرات جنایتکار. آن‌قدر در فضای کتابخانه‌ای که مادر جنایتکار در آن وضع حمل کرده بود، خوشم آمد که حتی همان لحظه تصمیم گرفتم کتابی مستقل بنویسم با راوی جنایتکار. مخصوصاً پیرمرد کتابفروش را که کر و هاف‌هافوست، خیلی دوست داشتم. راوی جنایتکار به نظرم موجود پست و خبیثی نبود و کلی هم دلم برایش سوخت. هیچ‌جا هم نخواستم خبیث و پست جلوه کند.

کدام شخصیت در این داستان به خودتان شباهت دارد؟
توکا، پرویز. هر دو. من در زندگی مدام شوخی می‌کنم. برای میز و صندلی و خودکارهایم هم اسم انتخاب کرده‌ام. اما یک نکته وجود دارد و اینکه خلاف پرویز من عاشق گربه‌ها هستم. هر روز دقایقی را در اینترنت به تماشای عکس گربه‌ها و فیلم بازیگوشی‌هایشان صرف می‌کنم. گربه‌ها برای من الهه‌های الهام‌اند. وقتی کف‌گیر خلاقیتم به ته دیگ می‌خورد.

مادر توکا زنی افسرده است که حوصله‌ی آشپزی ندارد و مدام غر می‌زند و از چاقی شکایت می‌کند. این شخصیت معادل بیرونی هم دارد؟ نمونه‌اش را دیده‌اید؟
مادر توکا برای من شاید نماد سرخوردگی یک نسل باشد. نسلی که دوست داشته در اجتماع فعال‌تر باشد، اما تا به خودش آمده درگیر خانه‌داری و زندگی شده است و بعد افسردگی. حتی او روزگاری در یک فیلم هم بازی کرده و خرده ذوقی هم داشته است، اما سرکوب شده و نتوانسته ادامه دهد. از طرفی مرگ شوهرش هم افسردگی‌اش را تشدید کرده. امثال مادر توکا در جامعه‌ی ما زیاد وجود دارد. شاید در مورد او مقداری اغراق شده باشد، اما این مادرها واقعا هستند. از یک‌جایی به بعد می‌بُرند و دست از زندگی می‌بُرند. خسته می‌شوند و بی تفاوت و اتفاقی که این وسط می‌افتد قربانی شدن بچه‌هاست. یعنی توالی نابودی و تباهی. نسلی در پی نسلی دیگر. و اینجاست که هنر و خلاقیت می‌تواند زندگی را از خمودگی و تکرار بیرون بیاورد. اینجاست که استعدادهای توکا خودش و مادرش را از بند تلخ تکرار می‌رهاند.

خودتان هم تجربه‌ی افسردگی یا تجربه‌ی برخورد با بیماران افسرده را داشته‌اید؟  
بله، من هم تجربه‌ی افسردگی داشته‌ام. البته، نه در این شدت و حدت داستان! اما بیماران افسرده‌ی زیادی را دیده‌ام. حتی بدتر از وضعیت داستان. جوانی ۳۵ ساله را می‌شناسم که جعبه‌ی مخصوص قرص داشت. ده جور قرص. مادرش سر ساعت به او زنگ می‌زد و یادآوری می‌کرد قرصش را بخورد. هنوز به مادرش وابسته بود و وقتی روی تخت می‌خوابید سیگار روی لبش خاموش می‌شود با خاکستری خاموش به درازای دو بند انگشت. با هم رفته بودیم مسافرت و ما آن‌قدر مسخره‌بازی و خل‌بازی درآوردیم که کم‌کم از آن حالت خمودگی بیرون آمد و وارد شوخی‌های ما شد. حتی یادش می‌رفت قرص‌هایش را بخورد. تمام این رفتارها به پس‌زمینه‌ی زندگی خانوادگی فرد برمی‌گردد و اینجاست که اطلاع کافی از علم روان‌شناسی به کار نویسنده‌ی تیزهوش می‌آید.

وقتی روح‌تان خسته می‌شود، چه می‌کنید؟
زانویم را می‌خارانم. شوخی کردم. موسیقی گوش می‌دهم و می‌خوابم. هر بار با موسیقی آرام به خواب می‌روم و استراحت می‌کنم حالم بهتر می‌شود.

ایده‌ی معبد دکمه‌ای از کجا به ذهن‌تان رسید؟
من در ایام نوجوانی برای خودم آپارات درست کردم. تک‌فیلم‌هایی را از پشت سینمای شهرمان جمع می‌کردم و به صورت ثابت روی دیوار نمایش می‌دادم. حتی بعضی‌ها را هم دوبله می‌کردم و همزمان صدا رویش پخش می‌کردم. مثلاً صدای بیژن امکانیان را با لحن خسروشاهی دوبله می‌کردم. چارچوب این آپارات از تخته‌های نرم و آگوستیک سقف سینما درست شده بود که سبک و قابل انعطاف بودند. این تخته‌ها را بعد از تعمیر سینما ریخته بودند بیرون. چندتایی‌شان را برداشتم و باهاشان جعبه‌ درست کردم. این جعبه هم یک جورهایی معبد من بود. عکس‌های بازیگرها، تیله‌ها، عروسک‌ها و یادگارهای دوره‌ی کودکی را در همین جعبه نگه می‌داشتم. معبدی که توکا دارد هم از جنس همین تخته‌های عایق صدا درست شده است و بعد دکمه‌ها و داستان‌ها اضافه شدند. این هم از معبد.

هیچ برایتان پیش آمده که بخواهید از کسی انتقام بگیرید؟
بله، خیلی زیاد. اما شیوه‌های انتقام‌جویی من اصلاً خشونت‌آمیز و فیزیکی نیستند. من روی کلمات و حرف‌های آدم‌ها و کارهایشان حساسم. اگر طرف روزی‌روزگاری به‌خاطر اشتباهش از من عذرخواهی کند به‌سرعت می‌بخشمش، اما در غیر این صورت همیشه این اندیشه‌ همراهم است تا در موقع مقتضی یک حال اساسی به طرف بدهم. سلاحم چیست؟ کلمات. او با کلمات مرا زخمی کرده و من هم با کلمات او را ویران می‌کنم. البته، خدا را شکر خیلی کم این ماجرا پیش آمده و من ترجیحم بر دوستی با آدم‌ها و خنداندن‌شان است. ولی نمی‌شود انکار کرد که آدم‌ها ته دل‌شان می‌رنجند و برای آرام شدن نیاز به انتقام‌جویی دارند. حالا آن‌هایی که برعکس من به درجات والایی از وارستگی می‌رسند می‌توانند لذت گذشت را تجربه کنند و از خیر انتقام بگذرند. اما من برای خودم اصولی دارم. با دوستانم خوبم و از دشمنانم فاصله می‌گیرم تا مشکلی پیش نیاید.

در انتظار یک زندگی طبیعی
نویسنده: لسلی کانر
ترجمه‌: فرح بهبهانی
ویراستار: مژگان کلهر
ناشر: افق
چاپ اول ۱۳۹۲
۲۸۴ صفحه
قیمت ۱۱۰۰۰ تومان

این داستان هم تلخ و گزنده است و هم زیبا و صمیمی و جذاب. چیزی مثل زندگی. ماجرای دختری دوازده سیزده ساله به‌نام ادیسون که دنبال کردنِ خانواده و زندگی‌اش مثل عبور از جاده‌ای پرپیچ‌وخم است.
داستانِ ادی از جایی شروع می‌شود که با مادرش، مومرز، برای زندگی در یک کاراوان کوچکِ شش‌قدمی به نات‌استریت می‌آیند. محله‌ای که ادی تنها دختربچه‌ی آن‌جاست.
ادی انتظار دارد جلو کاراوان یک قطعه‌ی چمن‌کاری شده باشد با فرفره‌‌ای بزرگ و نرده‌های سفید و مجسمه‌‌هایی از آدم‌های کوتوله، ولی وقتی آن‌جا را می‌بیند جا می‌خورد. چطور؟ به‌جای چمن‌زار سبز و مجسمه‌های قشنگ فقط یک محوطه‌ی قیرگونی شده جلوی کاراوان است که در گرمای تابستان ورم می‌کند. معمولاً، انتظارهای ادی از زندگی معکوس می‌شود و شاید برای همین است که در ابتدای نوجوانی فقط آرزو دارد یک زندگی معمولی داشته باشد.
ادی با مادرش زندگی می‌کند. با مومرز. مومرز بچه خیلی دوست دارد، ولی بلد نیست از بچه‌هایش مراقبت کند. بچه‌ها؟ اوهوم. ادی دوتا خواهر ناتنی هم دارد؛ براینا و کیتی. بچه‌های دووایت. دووایت همسر دوّم مومرز است. مردی قوی که شخصیت باثباتی دارد و به دخترهایش احساس امنیت می‌دهد و مراقب آن‌هاست. شاید بپرسید چرا دووایت و دخترهایش با ادی و مومرز زندگی نمی‌کنند. برای این‌که مومرز هیچ شباهتی به دووایت ندارد و بی‌توجهی و بی‌مسئولیتی‌اش باعث شده که هم جان بچه‌هایش را به‌خطر بیندازد و هم کلی بدهی برای دووایت به‌بار آورد. سر همین ماجراها، دووایت و مومرز از هم جدا شده‌اند. براینا و کیتی پیش پدرشان مانده‌اند، ولی دووایت ازنظر قانونی سرپرستِ ادی نیست و ادی باید با مادرش زندگی کند. مومرز قول داده که برای دخترش مادر خوبی باشد، ولی… نمی‌تواند. او حالت‌های عجیب‌وغریبی دارد. گاهی سرخوش و شاد و گاهی غم‌زده و افسرده. به‌قول ادی همه یا هیچ!
مومرز آشپزی نمی‌کند و فقط دوست دارد تلویزیون تماشا کند و در اینترنت پرسه بزند و مدام از این شاخه به آن شاخه بپرد. به‌قول ادی، او کسی است که نمی‌داند چه کار کند و هیچ وقت مطمئن نیست و آخرش هم ملاقات او با یک دوست اینترنتی همه‌چیز را دوباره از این‌رو به آن‌رو می‌کند. بااین‌حال، ادی مادرش را دوست دارد و خیلی از خطاها و اشتباه‌های او را از چشم دیگران مخفی می‌کند و با ترس‌ها و تنهایی‌هایش کنار می‌آید. ادی دختری است که زود به همه‌چیز عادت می‌کند و عاشق این است که مادرش را به خنده بیندازد تا برای چند لحظه هم که شده زندگی‌‌اش طبیعی به‌نظر برسد.
آخ، ادی. ادی از آن دخترهایی است که خیلی‌زود آدم را عاشق خودشان می‌کنند. جدای مشکلات خانوادگی و آشفتگی و پریشانیِ مومرز، ادی با یک مسئله‌ی شخصی هم درگیر است. او در یادگیری کند است و خواندن کلمات و یا نت‌های موسیقی برایش سخت است. بااین‌حال، به‌خاطرِ خوش‌بینی و شجاعتش ازپسِ مسائل و مصائب زندگی‌اش برمی‌آید. ادی همیشه در پی شادمانی و خوش‌بختی است. برای همین، وقتی به محله‌ی جدید می‌آید مانند مادرش خودش را با تلویزیون و اینترنت سرگرم نمی‌کند. جلو محوطه‌ی کاراوان یک مینی‌سوپر کوچک است. مینی‌سوپر سولا و الیوت. ادی به سراغ هم‌سایه‌هایشان می‌رود و سعی می‌کند یکی‌یکی آن‌ها را بشناسد و در محل زندگی‌اش یک قهرمان پیدا ‌کند.
از الیوت و سولا گفتم. این زن و مرد از شخصیت‌های عزیز و دوست‌داشتنی این کتاب‌اند. الیوت یک دندان پرشده با طلا دارد و گوشواره‌ی حلقه‌ای کوچکی به گوش چپش آویزان است و سولا شبیه عروسک پلاستیکی خیلی بزرگی است که لباس گل‌دار مهمانی تنش باشد. او شخصیتِ انعطاف‌پذیر و امیدواری دارد و حتا سرطان هم نتوانسته شور زندگی را ازش بگیرد. سرطان؟ اوهوم. سولا سرطان پستان دارد.
دوستی با الیوت و سولا به ادی یاد می‌دهد تا با تمرین کردن در هر کاری مهارت پیدا کند و اجازه ندهد اشتباه‌های کوچک مانع تحقق آرزوهایش شود. بله، همیشه باید ادامه داد. ما همه اشتباه می‌کنیم، ولی باید از دروازه‌ها و پل‌ها گذشت. همیشه دنیای جالب و بهتری پشت درها و پل‌ها هست.
سولا به ادی یاد می‌دهد که قوی و شجاع باشد و با خطر روبرو شود و به او می‌گوید قهرمان کسی است که خودش را به‌خاطر دیگران به خطر می‌اندازد. هر کسی برای دیگری قهرمان است و ما همه قهرمان داریم، وگرنه زندگی ترسناک می‌شد. من عاشق سولای تپل و نازنین‌ و این حرف‌هایش شده‌ام.

خلاصه، کتاب برای نوجوانان منتشر شده، ولی به‌نظر من از آن رمان‌هایی است که باید خواندنش را به همه‌ی دوازده تا صدودوازده ساله‌ها پیشنهاد کرد.
مطمئنم کسی از خواندنِ ماجرای زندگی ادی پشیمان نمی‌شود.

جایزه‌ها:

برنده‌ی جایزه‌ی کتاب خانواده‌ی اشنایدر
بهترین کتاب اسکول لایبری ژورنال
یکی از ده کتاب برتر برای نوجوانان به انتخاب انجمن کتاب‌خانه‌های آمریکا
یکی از صد عنوان فهرست خواندن و سهیم شدن به انتخاب کتاب‌خانه‌های عمومی نیویورک
بهترین کتاب از میان بهترین‌ها به انتخاب کتاب‌خانه‌ی شیکاگو
بهترین کتاب به انتخاب انجمن کتاب‌فروشان آمریکا
بهترین کتاب به انتخاب مرکز همکاری انتخاب بهترین کتاب کودکان و نوجوانان
برنده‌ی جایزه‌ی کتاب کانیکات

+ خرید اینترنتی در انتظار یک زندگی طبیعی از فروشگاه شهر کتاب

+ در انتظار یک زندگی طبیعی در goodreads

تا جایی که یادم می‌آید رُمان علمی‌-تخیلی ایرانی نخوانده‌ام مگر در بچّگی‌ام که «هوشمندان سیاره‌ی اوراک» را خوانده بودم و اعتراف می‌کنم داستانش را فراموش کرده‌ام.
اعتراف بعدی‌ام این است که خیلی اهلِ خیال‌بافی درباره‌ی آینده‌ی بشر نیستم و از این چشم‌اندازهای دولَکیِ ۱۴۰۴‌ای ندارم توی ذهنم و اصلاً با خودم نمی‌گویم وای، یعنی مردم در فلان سال چه می‌کنند و تهرانِ ۱۵۰۰، ۱۶۰۰ و ۱۷۰۰ هم برایم جذاب نیست.
بااین‌حال، تازگی به لطفِ یک دوست یک کتاب از یک نویسنده‌ی ایرانی خوانده‌ام که داستانش علمی‌-تخیلی است. فکر می‌کنم نویسنده‌های وطنی خیلی با علم حال نمی‌کنند. باز هم فکر می‌کنم برای همین تعداد کتاب‌هایی که در این ژانر نوشته و چاپ می‌شود خیلی کم است. نمی‌گویم اصلاً نیست. چون خیلی مطمئن نیستم. خُب، از این منظر، «هوشا در جست‌وجوی راز زیست‌گنبد» توجّه‌ام را جلب کرد و منم توجّه شما را به این کتاب جلب می‌کنم.
ماجرای این رُمان در سال‌های خیلی‌خیلی‌دور در آینده اتّفاق می‌‌افتد. شخصیتِ اصلیِ آن هم یک برّه‌ی ناقلای کتاب‌خوانِ جهش‌یافته‌ی باهوش است به نام هوشا که با گلّه‌اش در یک مؤسسه‌ی تحقیقاتی زندگی می‌کند. آقای نویسنده یک حدس‌ها و فرض‌هایی درباره‌ی آینده دارد و پیش‌بینی می‌کند روبوحیوانات جای حیوان‌های واقعی را خواهند گرفت. برای همین، در زمان و مکانِ داستان، هوشا و گلّه‌اش آخرین حیوان‌های زنده‌اند که در مؤسسه‌ی مورداشاره زندگی می‌کنند و خُب، بشر هم از وجودِ آن‌ها بی‌خبر است مگر دو نفر؛ پروفسور و برادرش. این دو، مالک/محققِ مؤسسه‌ی «زیست‌گنبد» هستند و یک بلاهایی سر ِ ژنِ هوشا و دوستانش آورده‌اند که دیگر خیلی هم گوسفندِ گوسفند نیستند و کمی‌ تا قسمتی به آدمی‌زاد شباهت پیدا کرده‌اند؛ مثلاً روی دو پا راه می‌روند، حرف می‌زنند، بلدند با رایانه کار کنند و ….
اعتراف می‌کنم خیلی وقت‌ها به پژوهشگاه رویان و گوسفندهایش فکر کرده‌ام و همیشه دلم می‌خواست یک داستانی درباره‌ی رویانا، حنا و آن گوساله‌های شبیه‌سازی شده بنویسم. برای همین، وقتی کتابِ «حمید اباذری» را می‌خواندم از فضای آن و برّه‌اش خوشم آمد. فرض‌ها و توصیف‌های آقای نویسنده درباره‌ی آن مؤسسه‌ی پیش‌رفته با فن‌آوری‌های عجیب و غریبش هم خوب بود. فقط فکر کردم چرا داستانش در ایران متعالی اتفاق نیفتاده؟ البته، توی کتاب از هیچ موقعیتِ جغرافیاییِ مشخصی اسم بُرده نمی‌شود. اسامی شخصیّت‌ها هم از نام‌های بین‌المللی مثل آیدین، الیاس و … انتخاب شده است و تنها یک‌جایی از داستان به واحد پول اشاره می‌شود که – اگر اشتباه نکنم – پوند بود. البته، موردی هم بود که اذیتم می‌کرد و هیچ دلیل موجهی برای آن پیدا نکردم. چی؟ تغییرِ راوی و نظرگاهِ داستان که به‌نظرم عیبِ آن بود.
دیگر؟ همین. اگر روزی، روزگاری دنبال یک کتاب داستان علمی‌-تخیلی برای بچّه‌ی ده ساله، یازده ساله و دوازده ساله بودید، یک نگاهی به «هوشا در جست‌وجوی راز زیست‌گنبد» بیندازید و چند صفحه‌ای از آن را بخوانید شاید خوش‌تان آمد.
کتاب را انتشارات امیرکبیر (کتاب‌های شکوفه) چاپ کرده و قیمتش ۵۵۰۰ تومان است.

فکر می‌کنم باید برای خودم یک محدودیّت، اجبار یا تنبیهی بگذارم تا دیگر رمان‌های نوجوانِ امروز کانون پرورش فکری را نخوانم. آن دو، سه رُمانِ خوب هم که در شروعِ این طرح چاپ شد انگاری از زیر دست‌شان رد شده و اشتباهی بوده‌اند.

سه هفته‌ی قبل بود که رُمان «فقط بابا می‌تواند من را از خواب بیدار کند» را خواندم. چرا؟ از سر کنجکاوی. چندتا تعریفِ مثبت شنیده بودم درباره‌ی داستان و حرف‌هایی هم درباره‌ی نویسنده‌اش، مژگان بابامرندی. می‌خواستم بدانم چه نوشته که این‌قدر به‌به‌برانگیز بوده است.
کتاب در سریِ اوّلِ طرح رمان «نوجوان امروز» چاپ شده، اواخر سال ۸۹. تا الان آن را نخوانده بودم برای این‌که از اسم و طرحِ جلدش خوشم نمی‌آمد. از بابامرندی هم چیزی نخوانده بودم که وسوسه شوم به خواندنِ این رُمانش. خلاصه، این‌جوری بود تا آن روزی که تسلیمِ کنجکاوی‌ام شدم و کتاب را دست گرفتم و خیلی‌زود هم خواندم.
ماجرای آن درباره‌ی پسربچّه‌ای است که پدرش به جنگ رفته و اسیر شده و حالا برمی‌گردد. پسر ذوق و شوق دارد تا پدرِ قهرمان را ببیند، ولی وقتی با او روبه‌رو می‌شود غافل‌گیر شده و خودش را غریبه حس می‌کند با پدرش. ضمن این‌که پدر نابینا هم شده است زیر شکنجه و این موضوع درد بیش‌تری به دلِ بچّه می‌ریزد. آره، داستان ‌این‌قدر تکراری و دهه شصتی است و خانوم نویسنده سعی کرده با کمی تکنیک این تکراری‌بودنِ موضوع و شخصیّت را کم‌رنگ کند. مثلن چه‌کار کرده؟ داستان را از منظر سه راوی تعریف کرده؛ این پسره، دوستِ ارمنیِ نابینای پسره و یاسمن که دختری است با کم‌توانیِ ذهنی. طی داستان، پسره صدقه‌سر حرف‌های دوستِ ارمنی‌اش و بزرگ‌واری‌های پدرش کم‌کم می‌فهمد اشتباه کرده و دست‌آخر هم نتیجه می‌گیرد بابایش چقدر کاردرست است و قصّه با خنده و بوسه تمام می‌شود.
راستش، من خوشم نیامد. شاید اگر وقتی بچّه بودم – یعنی زمانی‌که منتظرِ اعلامِ اسامیِ اسرای جنگی بودیم و هر عصر با پدرم می‌ایستادم توی صفِ جلوی دکه‌ی روزنامه‌فروشی تا فهرستِ تازه‌ را بخریم – این داستان را می‌خواندم نظرم چیزِ دیگری بود، ولی الان این‌طوری‌ام که فکر می‌کنم به‌قدر کافی جذاب نبود و بیش‌تر شبیه شعاری بود درباره‌ی دشواری‌های پس از جنگ و حرف‌های دفاع مقدّسی.

نکته‌ی دیگر، ویراستاری و صحافی کتاب هم طبقِ معمول افتضاح. انگاری کانون پرورش فکری نذر کرده است رمان بی غلط و غولوط چاپ نکند. وقتِ خواندن، همه‌ی صفحه‌های کتاب هم ورق‌ورق شد. بله، نور علی نور بود در مجموع.

بعضی از این کتاب‌ها را از نمایشگاه کتاب خریده‌ایم و بعضی را از شهر کتاب هفت حوض. چندتایی را هدیه گرفته‌ایم و چندتایی را هم خریده‌ایم برای هدیه‌دادن. خلاصه، این سیاهه‌ی کتاب‌هایی است که من و هولدرلین در اردی‌بهشت‌ماه خریده‌ایم. فهرست را بر اساسِ نامِ ناشرها و بی‌ترتیبِ خاصی نوشته‌ام. شاید به کارِ کسی بیاید. همین.

امرود
نه چهچهی، نه جیک‌جیکی (مجموعه شعر، ۸۰۰ تومان)

کتاب خیمه
باران خلاف نیست (مجموعه‌ی یادداشت، ۶۰۰۰ تومان)

سپیده باوران
روزنه (مجموعه‌ی آموزشی شعر، ۱۵۰۰۰ تومان)
کفش‌های مجنون گم گشت (مجموعه شعر، ۲۸۰۰ تومان)
گلدون شکسته (ترانه، ۲۴۰۰ تومان)

داستان‌سرا
تصویر درختان گیج (مجموعه شعر، ۸۰۰ تومان)

مروارید
مثل جوهر در آب (مجموعه شعر، ۷۹۰۰ تومان)
گشودن رمان (نظریه و نقد ادبی،۲۰۵۰۰ تومان)

شهر قلم
دنیای دوست‌داشتنی من (مجموعه کتاب‌های تصویری، هر جلد ۳۲۰۰ تومان)

هرمس
دستور زبان فارسی معاصر (ادبیات فارسی، ۷۰۰۰ تومان)
شکل‌گیری زبان فارسی (ادبیات فارسی، ۱۰۰۰۰ تومان)

طرح نو
راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر (نظریه و نقد ادبی،۱۳۵۰۰ تومان)

نشر نی
زبانشناسی و نقد ادبی (نظریه و نقد ادبی،۴۰۰۰ تومان)

سخن
نشانه‌شناسی مکان (نظریه و نقد ادبی،۱۱۰۰۰ تومان)

آگه
وزن چیزها (فلسفه، ۱۰۰۰۰ تومان)

آموت
خانه کاغذی (داستان بلند، ۶۰۰۰ تومان)
شووآ (رمان، ۱۹۸۰۰ تومان)

نگاه
منم ملاله (زندگی‌نامه، ۱۸۰۰۰ تومان)

سحر
درخت زیبای من (رمان، ۱۶۰۰۰ تومان)

کتاب خورشید
پاریس جشن بیکران (زندگی‌نامه، ۷۵۰۰ تومان)

مرکز
بعد از پایان (رمان، ۱۱۵۰۰ تومان)
جامعه‌شناسی سلیقه (جامعه‌شناسی، ۱۴۹۰۰ تومان)
پیش‌درآمدی بر نظریه‌ی ادبی (نظریه و نقد ادبی،۱۶۵۰۰ تومان)

مانوش
مَ ک ت و بِ م ج ا ز (کتاب تصویری، ۹۰۰۰ تومان)

امیرکبیر (کتاب‌های شکوفه)
روزی که مرغ‌ها روی سرشان ایستادند (داستان تصویری، ۱۷۰۰ تومان)

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
گروفالو (داستان تصویری، ۲۴۰۰ تومان)
لحظه‌های سکسکه (رمان نوجوان، ۳۵۰۰ تومان)
ناروال؛ نهنگ تک‌شاخ (رمان نوجوان، ۲۸۰۰ تومان)
پیاده نظام در پیانو (رمان نوجوان، ۳۵۰۰ تومان)
شطرنج بازی کنیم ۱و ۲ (آموزشی، ۱۸۵۰ + ۲۵۰۰ تومان)
تصویرگری کتاب کودک (مطالعات ادبی، ۵۰۰۰ تومان)
سیری در سرویراستاری (مطالعات ادبی، ۳۳۰۰ تومان)
راهنمای شیوه‌های نقد ادبی (مطالعات ادبی، ۳۴۰۰ تومان)

مبتکران
کیت، گربه و ماه (داستان تصویری، ۱۸۰۰ تومان)

آفرینگان
پدر اسلاگ (داستان تصویری، ۶۰۰۰ تومان)

افق (کتاب‌های فندق)
کنسرو غول (رمان نوجوان، ۹۰۰۰ تومان)
شگفتی (رمان نوجوان، ۱۵۰۰۰ تومان)
شبِ شکار (رمان نوجوان، ۶۰۰۰ تومان)
در انتظار یک زندگی طبیعی (رمان نوجوان، ۱۱۰۰۰ تومان)
جودی کارآگاه می‌شود (رمان کودک، ۶۵۰۰ تومان)
جودی و طلسم بدشانسی (رمان کودک، ۶۵۰۰ تومان)

چکه
توفان پسر دامون (رمان نوجوان، ۱۰۵۰۰ تومان)

ماهی
از من نخواهید لبخند بزنم + ازدواج مادرم و بدبختی‌های دیگر (رمان نوجوان،۶۵۰۰ + ۶۵۰۰ تومان)
عملیات دک‌کردن کپک (رمان نوجوان، ۳۵۰۰ تومان)
میک هارته این‌جا بود (رمان نوجوان، ۴۰۰۰ تومان)

ایرانبان
اسم من میناست (رمان نوجوان، ۱۳۰۰۰ تومان)

تیسا
زندگی جوانان در شهر (مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۳۵۰۰ تومان)
تجربه مدرنیته به روایت فضاهای تجاری شهر تهران (مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۷۰۰۰ تومان)
معلم‌های نادان (نمایش‌نامه + فلسفه، ۷۰۰۰ تومان)
شهر و تجربه‌ی مدرنیته‌ی فارسی (مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۷۰۰۰ تومان)
درآمدی بر روایت زنانه از شهر (مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۱۱۰۰۰ تومان)

نون
محو (مجموعه شعر کوتاه، ۷۵۰۰ تومان)
عصرانه‌های کوه (مجموعه شعر کوتاه، ۶۵۰۰ تومان)
صالح‌تون (مجموعه کاریکاتور، ۱۷۰۰۰ تومان)
سنگِ ساقی (مجموعه داستان کوتاه، ۶۰۰۰ تومان)
اسطوره‌های سرخپوستان آمریکا (مطالعات ادبی، ۱۵۰۰۰ تومان)
قصه‌های عشق مجنون (مجموعه داستان کوتاه، ۶۵۰۰ تومان)
سیاه قصه‌ی من بود (مجموعه شعر، ۵۰۰۰ تومان)
افق در آوای پرندگان زرد (نمایش‌نامه، ۶۰۰۰ تومان)
بازگشت به ژنو (مجموعه داستان کوتاه، ۹۰۰۰ تومان)
اگر انار شَوم (مجموعه شعر، ۴۵۰۰ تومان)

یکی از دوست‌های فرندفینی‌ام پرسید چه کتابی عیدی بدهم به خواهرزاده‌های دوازده، سیزده‌ساله‌ام؟ چندتا کتاب پیشنهاد دادم که یکی «روزنوشت‌های درخت ته کلاس» بود. گفت «قیمتش چه ارزان است. رو حسابِ اصفهانی بودنم گفتی؟» خندیدم که نه و نوشتم کتاب شادی یکی از بهترین رُمان‌های نوجوان است که این سال‌ها خوانده‌ام و گفتم می‌دانم که دیگران هم، به‌خصوص مخاطب‌های اصلیِ کتاب، باران و قصّه‌اش را دوست داشته‌اند.

امروز، روز تولّد «شادی خوشکار» است.

یکم اسفند پارسال، رفته بودم جشن لاک‌پشت پرنده. برعکسِ جشن‌های قبلی که کاره‌ای بودم، فقط داور بودم و عروس. عروسی‌ که قرار بود به‌زودی از تهران دل بکند و برود هفت‌صد کیلومتر آن‌ورتر، خانه و زندگیِ خودش را بسازد. جشن، شلوغ‌پلوغ بود. بیش‌ترِ نویسنده‌ها و مترجم‌هایی که همه‌ی سال کتاب‌هایشان را می‌خواندم، آن‌جا جمع شده بودند و پدرها، مادرها و بچّه‌ها. حالا هم فقط محضِ تقویمِ ‌تاریخ‌بازی یادِ آن جشن نیفتاده‌ام. می‌خواهم درباره‌ی جشنِ امسال بگویم که فردا برگزار می‌شود، ساعت پنج بعدازظهر.

دوباره، ده کتاب نامزدِ دریافت نشان‌های طلایی و نقره‌ای لاک‌پشت پرنده شده‌اند. این کتاب‌ها را می‌توان بهترین کتاب‌هایی دانست که در سال ۹۱ چاپ شده‌اند. من بیش‌ترشان را خوانده‌ام و چندتایی را خیلی دوست دارم. مثلاً «طولانی‌ترین آواز نهنگ» یا «کتابی کوچک برای داستان‌نویسی». این‌جور هم فکر نکنید که کتاب‌ها برای بچّه‌هاست و به ما چه. اتفاقاً، همین دوتایی که اسم بُردم را خوب است بزرگ‌ترها هم بخوانند. به‌خصوص، آن‌هایی که می‌خواهند داستان بنویسند، از کتاب دوّم غافل نشوند. به‌نظر من، یکی از بهترین کتاب‌هایی است که درباره‌ی آموزش داستان‌نویسی نوشته‌ شده است.

خلاصه، در این جشن به کتاب‌های برگزیده جایزه می‌دهند و بهترین کتاب‌های سه سالِ اخیر هم فروخته می‌شود. نویسنده‌ها و مترجم‌ها حضور دارند که می‌توانند کتاب را امضاء کنند. اگر بچّه‌ای (خواهر و برادر کوچکی یا …) دارید و می‌خواهید او را به خواندن مشتاق کنید، حتماً دستش را بگیرید و به این جشن ببرید. او می‌تواند کتاب‌ها و نویسنده‌ها را ببیند و روزِ متفاوتی را تجربه کند. چند وقتِ دیگر هم که عید است. برای عیدیِ بچّه‌ها می‌توانید کتاب بخرید. کتاب با امضای نویسنده هدیه‌ی هیجان‌انگیزی است.
بیش‌تر از ۵۰ نویسنده، مترجم و تصویرگر حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان در این جشن شرکت خواهند کرد. مثلاً؟ فریدون عموزاده‌ خلیلی، غلامرضا بکتاش، مصطفی خرامان، رحیم فروغی، نوید سید‌علی‌اکبر، ملیکا سعیدا، نسرین وکیلی، فرزاد فربد، مژگان شیخی، سارا خرامان، احمد اکبرپور، محمدرضا یوسفی، تهمینه حدادی، مرتضی خسرونژاد، افسانه شعبان‌نژاد، محبوبه نجف‌خانی، هدی عظیمی، راحله پورآذر، فریده خرمی، فاطمه سرمشقی، شهلا انتظاریان، جمشید خانیان، حمیدرضا شاه‌آبادی، جعفر ابراهیمی (شاهد)، فاطمه مشهدی رستم، نرگس آبیار، حسین فتاحی، مرجان کشاورزی آزاد، مژگان بابامرندی، شکوه قاسم‌نیا، فرهاد حسن‌زاده، حسین بکایی، رضی هیرمندی، زیتا ملکی، مهدی رجبی، محمدکاظم مزینانی، ناصر کشاورز، مجید عمیق و محمود امانی‌تهرانی.

جدای این دورهمیِ بزرگ، گروه موسیقی آدمک هم برنامه دارد. از «ثریا قزل‌ایاغ» و «پرویز کلانتری» با نشان ویژه‌ی لاک‌پشت پرنده تقدیر می‌شود. کتاب سالِ لاک‌پشت پرنده را هم می‌توانید ببینید و بخرید. «در این کتاب، ۹۲ کتاب برگزیده برای مخاطبان کودک و نوجوان معرفی شده است که معرفی‌ها علاوه بر شناسنامه کتاب و تصویر روی جلد کتاب‌ها، یادداشت کوتاهی به زبان ساده را نیز شامل می‌شود. کتاب سال لاک‌پشت پرنده برای پدران، مادران، مربیان و مدیران مهدکودک‌ها، معلمان و مدیران مدارس، کتابداران و همهٔ کسانی که با کودکان سر و کار دارند، راهنمای مفیدی است. این کتاب‌ها معرفی بهترین کتاب‌هایی است که در طول یک سال در فهرست لاک‌پشت پرنده آمده است.»

دیگر؟ آهان. هایکوکتابی‌ها یک قرارِ عمومی گذاشته‌اند و با بروبچّه‌های علاقه‌مند به کتاب‌بازی وعده کرده‌اند که ساعت چهار در فروش‌گاه شهر کتاب مرکزی جمع شوند تا هم‌دیگر را ببینند و در جشن لاک‌پشت پرنده شرکت کنند.

این بود مشروح اخبار درباره‌ی جشنِ فردا و پیشنهاد می‌کنم اگر مثل من مشکل مسافت ندارید، حتماً با خانواده، بروبچه‌های وبلاگی یا دوستان قرار بگذارید و بروید. کجا؟ خیابان شریعتی، بالاتر از خیابان معلم، نبش کوچه کلاته. فروشگاه شهر کتاب مرکزی.

+ اطلاعات و اخبار و عکس‌ها و ماجراهای بیش‌تر درباره‌ی فهرست لاک‌پشت پرنده را می‌توانید در فیس‌بوک یا توئیتر دنبال کنید.