چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

کافی است از فرزندتان بخواهید کتاب محبوبش را از فهرست کتاب‌های برگزیده‌ی لاک‌پشت پرنده انتخاب و برای بچه‌های ایرانی معرفی کند و شما از او فیلم بگیرید.

۱. شرکت در این مسابقه برای همه‌ی دو تا هجده ساله‌ها آزاد است.

۲. کودک و یا نوجوان شرکت‌کننده ابتدای فیلم حتماً خودش (نام و نام‌خانوادگی، سن و شهر محل سکونت) را معرفی کند. اگر فرزند شما داور جایزه‌ی ادبی گوزن زرد است، در معرفی خودش به این مورد اشاره کند.

۳. پدرها و مادرها می‌توانند از فرزندشان سؤال کنند و او جواب بدهد، ولی در فیلم نباشند.

۴. پدرها و مادرها در تصمیم و اجرای فرزندشان دخالت نکنند و اشتباه‌های احتمالی را تصحیح نکرده و اجرای سلیقه‌ی خودشان را از کودک نخواهند. افزودن نمک و طنز و خلاقیت‌های جالب باعث افزایش امتیاز شرکت‌کننده می‌شود.

۵. فقط معرفی کتاب‌هایی که به فهرست‌های لاک‌پشت پرنده راه یافته، در مسابقه شرکت داده می‌شود. برای اطلاع از نام این کتاب‌ها به وبلاگ لاک‌پشت پرنده (این‌جا و این‌جا و این‌جا) مراجعه کنید. به شرکت‌کننده‌هایی که کتاب نویسنده‌های ایرانی را انتخاب و معرفی می‌کنند، امتیاز ویژه تعلق می‌گیرد.

۶. پدرها و مادرهای علاقه‌مند فیلم تهیه شده را از طریق نرم‌افزار تلگرام به شماره‌ی ۰۹۳۹۳۰۲۱۸۰۶ ارسال کنند. توجه کنید که این شماره با شناسه‌ی @gavaznezard فقط برای ارسال فیلم است و نه تماس تلفنی.

۷. مهلت ارسال فیلم‌ها حداکثر تا پانزدهم بهمن ۹۴ است.

۸. فیلم‌های برتر به انتخاب تحریریه‌ی ماهنامه‌ی لاک‌پشت پرنده در قالب لوح‌ فشرده ضمیمه‌ی شماره‌ی سوم ماهنامه‌ی لاک‌پشت پرنده (ویژه‌ی نوروز ۹۵) منتشر می‌شود و سپس، رأی مردمی نفرات برگزیده را مشخص خواهد کرد. به ده نفر اول هدیه‌ای به رسم یادبود و از نفر برگزیده تقدیر خواهد شد.

کپی کردن و انتشار دوباره‌ی این یادداشت آزاد و بسیار نیکو است.

ساکن طبقه‌ی وسط؟ اوم. فکر می‌کنم قصه‌ی اصلی این است؛ شهاب حسینی هرچی که محمدهادی کریمی بنویسد، دوست دارد.* البته، زن دارد و زنش را هم دوست دارد.
دیشب، یک‌ربع بیست‌دقیقه‌ای از فیلم گذشته بود که هولدرلین گفت نچ! فیلم خوبی نیست. هر وقت فیلم می‌بینیم، کرنومتر دست‌مان است تا حساب کنیم فیلم از دقیقه‌ی چند میخ‌کوبمان کند. اگر پانزده دقیقه بگذرد و هنوز از فیلم خوش‌مان نیامده باشد، دیگر حمد و فاتحه‌اش را می‌خوانیم. منتهی این‌بار نگفتم «آره! اصلاً!» و گفتم «حالا، صبر کن!» داشتم به شهاب حسینی ارفاق می‌کردم و همین‌طور فکر می‌کردم پانزده دقیقه برای فیلم‌های غیرایرانی جواب می‌دهد. فیلم ایرانی مثل خودمان است دیگر! تا بخواهد حرف اصلی‌اش را بزند کلی آسمان‌ریسمان می‌بافد. بااین‌حال، فیلم مرا سر شوق نیاورد. من از شهاب حسینی خوشم می‌آید و بازی‌اش در سی‌وچند نقش اگر در گینس هم ثبت نشود، فراموش‌ناشدنی است. اما فیلم آشفته و پریشانی که در جست‌وجوی عشق و عرفان و خدا ساخته… چی بگویم؟ من از خیال‌بافی‌های شخصیت اصلی و از طنزش خوشم آمد و حتی فکر می‌کنم اگر شهاب بی‌خیال می‌شد و این‌قدر اصرار نداشت تا آموزه‌ها/دغدغه‌های عرفانی و الهی‌اش را توی چشم کند، و اگر لحن و نگاهِ غالب فیلم شوخ و طنز بود، چقدر همه‌چیز خوب بود. آن‌وقت شاید این‌همه بی‌ربطی و بی‌منطقی در روایتِ داستان آدم را اذیت نمی‌کرد.
به دیدنش می‌ارزد؟ اوه. فکر می‌کنم باید بنویسم نه، ولی… به‌خاطر دلتان ببینید! آخر، شهاب و کتاب زیاد دارد.

Life as We Know It – 2010

از همه‌ی فیلم، اون‌جایی که پسره به دختره می‌گه «ببین، این‌که یکی بهت کمک کنه به این معنی نیست که شکست خوردی؛ به این معنی‌یه که تنها نیستی.» هی توی سرم ریپیت می‌شه.

The Great Beauty – 2013

نظرم؟ آقای جپ سرنوشتِ مقدّرم را به یادم آورد و این‌که هستی و نیستی دو روی یک سکّه‌اند. بااین‌حال، فیلم قصّه‌ی خاصّی ندارد.  در ستایش/نکوهشِ رُمِ باشکوه و پُرابهت ساخته شده است و اگر عاشق ایتالیا هستید، آن را ببینید. درغیراین‌صورت؟ نبینید. چه کاری‌ست آخر این همه وقت بگذارید برای تماشای یک فیلمِ بی‌سروته و طولانی!

  ۲۰۱۳- American Hustle

نمره‌ی فیلم در آی‌ام‌دی‌بی هفت و نیم است که یعنی خیلی خوب. نه؟ من بهش پنج دادم، به‌خاطر هولدرلین. او فیلم را دوست داشت. دراز کشیده بودیم جلوی تلویزیون و تیک‌تیک تخمه می‌شکستیم و او می‌خندید. حالا، من این خاطره را دوست دارم. همین‌قدر صورتی. اگر این خاطره نبود، می‌توانستم نمره‌ی کم‌تری هم به فیلم بدهم. این‌قدر که ازش خوشم نیامده است. من که می‌گویم داستانِ فیلم نه درام بود و نه جنایی. طنزِ تلخی داشت و بیش‌تر پلیسی و ماجرایی بود. رابطه‌های عاشقانه‌ی ملویی هم در پس‌زمینه بود که خاطرم را خوش نکرد. روایت پخش و پلای فیلم هم که حوصله‌بر بود. حالا این‌ها را می‌نویسم که چی بشود؟ راستش، تا پس‌فردا باید دوتا مطلبِ دست‌کم هشت‌هزار کلمه‌ای بنویسم برای مجله و خُب، دارم هر کاری می‌کنم که ننویسم.

An Education  -۲۰۰۹

دل‌دادگیِ دختری نوجوان به مردی میان‌سال قصّه‌ی تازه‌ای نیست حتّا اگر زمانِ داستان را برگردانیم به خیلی قبل، اوایل دهه‌ی شصتِ اروپا. همه‌ی زندگیِ جنی، دخترکِ زیبا و معصوم، صرفِ تحصیل شده است به نیّتِ یک هدف، رفتن به آکسفورد. البته تا وقتی‌که هنوز سروکلّه‌ی دیویدِ خوش‌ریختِ خوش‌زبان پیدا نشده است.
یک روز بارانی، جنی و دیوید با هم آشنا می‌شوند، خیلی اتّفاقی. آن‌ها درباره‌ی موسیقی و هنر حرف می‌زنند و بعد، نقشه‌ی دیوید برای تسخیرِ قلب جنی شروع می‌شود، از فرستادنِ سبد گل گران تا قرار شام در رستوران اعیان، دعوت به کنسرت و … بالاخره، سفر به پاریس؛ شهر رؤیاهای جنی.
عشقِ نوجوانی مختصات خودش را دارد، پُرشور است و هیجان‌آور و خانمان‌سوز. برای جنی هم این‌طور پیش می‌رود تا این‌که به‌ بهانه‌ی ازدواج با دیوید بی‌خیالِ درس و مدرسه و آرزوی آکسفورد می‌شود. دختر می‌گوید چرا باید زندگی سخت و کسالت‌باری داشته باشم مثل معلّمم یا مدیرم و سؤال می‌کند هدف از درس‌خواندن چیست، وقتی لذّتِ خوردن و نوشیدن و خرید کردن و سفر رفتن و عشق ورزیدن برای آدم مهیّاست؟ کسی به این سؤال پاسخ نمی‌دهد و انتخابِ جنی چیست؟ دیوید.
فیلم دو قسمت دارد؛ یکی طولانی با ریتم کند و دیگری، کوتاه و تند. دو نیمه‌ی نابرابر. در نیمه‌ی اوّل، دختر عاشق مرد می‌شود و همه‌ی این نیمه، مرد را می‌بینیم که با طنّازی و پول‌داری از جنی دل‌بری و پدر و مادرِ او را هم اغفال می‌کند. البته، اشاره‌هایی هم می‌شود به روشِ نامعمولِ دیوید و دوست‌هایش برای کسبِ ثروت که گویا، نادرست است تا این‌که دختر گرفتار عشق می‌شود و ترک‌تحصیل می‌کند، ولی خیلی زود و از سر تصادف، می‌فهمد دیوید قبل‌تر ازدواج کرده است و زن دارد. نیمه‌ی دوّم فیلم درباره‌ی تلاش‌های جنی است برای جبران کردنِ انتخابِ اشتباه گذشته و دنبال کردنِ رؤیای سابقش، ادامه تحصیل در آکسفورد.
به نظر من؟ روایتِ کند و آرام فیلم؟ فکر می‌کنم بیش‌ترینِ مشکل فیلم به شخصیّت‌پردازیِ ناقصِ دیوید برمی‌گردد و البته، پایان‌بندیِ آن را هم دوست ندارم. حُسنِ این قصّه‌ی تکراری، ایده‌ی درخشانِ «چرا تحصیل» بود که باید به این سؤال و پاسخِ آن فکر کرد.

اهلِ این نیستم که یک فیلم را چندبارچندبار ببینم. «شب‌های روشن»، «نیمه پنهان» و «قارچ سمّی» از معدود فیلم‌های ایرانی‌اند که خیلی‌خیلی‌خیلی دیده‌ام و حتّا، بازدیدنِ آن‌ها را نیز هم‌چنان دوست دارم. دارم این مقدمه را می‌نویسم تا بگویم پری‌شب، داشتم دوباره فیلم‌نامه‌ی «نیمه پنهان» را می‌خواندم و نمی‌دانم چرا قبلن ندیده بودم (یا دیده بودم و یادم نبود) که اوّل کتاب نوشته‌اند این فیلم‌نامه اقتباسی آزاد است از رُمان «بعد از عشق».
نامِ «فریده گلبو» را در سایت کتاب‌خانه‌ی دانش‌گاه سرچ کردم و خُب، کتاب موجود بود. هولدرلین آن را امانت گرفت و دی‌شب، خواندمش. نتیجه؟ به استحضار می‌رسانم که برای اوّلین‌بار، فیلمی را بیش‌تر از کتابش دوست دارم. صادقانه بگویم؟ «بعد از عشق» را اصلن دوست ندارم. حتّا، اگر بعضی از دیالوگ‌های فیلم عینهو متنِ داستان باشند یا بیش‌تر آدم‌ها همان باشند که در کتاب‌اند، ولی … خانوم میلانی یک آنِ ویژه‌ و منشِ سیاسی و اجتماعی گذاشته در شخصیت‌پردازیِ آدم‌های فیلمش – به‌خصوص، فرشته و به‌خصوص‌تر، جاوید – که ماجرای عاشقانه‌ی آن‌ها ورای قصّه‌ی عامه‌پسندی ا‌ست که خانوم گلبو در کتابش تعریف کرده. ضمن این‌که، زبانِ او و توصیف‌های شاعرانه‌ی مثلن فیلسوفانه‌اش هم خوش‌آیندم نبود و می‌شود گفت فقط به‌خاطر علاقه‌ام به فیلم «نیمه پنهان» بود که تاب آوردم و تا تهِ داستانِ «بعد از عشق» را خواندم.

به هولدرلین می‌گویم «بالاخره، تمام شد.» می‌گوید «خُب؟ حالا، به کسی هم پیش‌نهاد می‌دهی کتاب را بخواند؟» می‌گویم «ها. خوشم آمد.» گیرم، وقتی کتاب را دست گرفتم، خیلی کُند و لاک‌پشتی پیش‌ می‌رفت و حتّا فکر کرده بودم که داستان، همان داستانِ فیلمِ پنجاه قرار ملاقات اوّل است. برای همین، دیگر نخواندم. درباره‌اش گوگل کردم و رسیدم به گزارشِ یک پزشک. او درباره‌ی نویسنده نوشته و گفته ایده‌ی داستان از کجا آمده و اشاره کرده فیلمی هم با اقتباس از این کتاب در حال ساخت است، با بازیِ نیکول کیدمن. پس، قصّه‌ی این کتاب ربطی به آن فیلمِ کمدی نداشت. دوباره رفتم سروقتِ رُمانِ آقای واتسون و خُب، اعتراف می‌کنم کمی طول کشید تا جذبِ ماجرا بشوم، ولی بالاخره اتّفاق افتد.


این رُمان در قالب دفترچه‌ی خاطرات است و راویِ آن کریستین است، زنی چهل و چند ساله. او به یک نوع فراموشیِ عجیب و غریب مبتلاست و چیزی به یادش نمی‌ماند مگر برای بیست و چهار ساعت. دکتر ناش، پزشکِ معالجِ کریستین، پیش‌نهاد می‌دهد او ماجرای هر روزش را در دفترچه‌ای بنویسد. این دفتر خاطرات به کریستین کمک می‌کند تا خودش و زندگی‌اش را از نو کشف کند. او با شک‌ها و تردیدهایش کم‌کم به رازها و دروغ‌هایی، که در زندگیِ او و همسرش وجود دارد، پی می‌برد و چیزی نمی‌گذرد که داستان، از روایتِ یک زندگیِ عادی خارج می‌شود و خواننده را با هول و هراس درگیر می‌کند و بعدتر، حتّا اکشن و جنایی هم می‌شود. یعنی، آقای نویسنده خیلی خوب از پسِ تعلیق برآمده است، یک داستانِ روان‌شناسیِ هیجانی. بااین‌حال، فکر می‌کنم بهتر بود او کمی خُلق و خو و سبک و سیاقِ زنانه را بلد بود. به‌نظر من، کریستین بیش‌تر از آن‌که زن باشد یک مرد از آب درآمده است.

خلاصه این‌که، «پیش از آن‌که بخوابم» در آمریکا پُرفروش است، در حد رقابت با هری‌ پاتر. چندتا جایزه‌ی خارجکی هم بُرده و به بیش‌تر از چهل زبان ترجمه شده است. بله، از جمله فارسی.  نشر آموت این کتاب را با ترجمه‌ی شقایق قندهاری منتشر کرده است و می‌توانید آن را قبل از خواب بخوانید و لذّت ببرید.

 The Great Gatsby -۲۰۱۳

مهم‌ترین خوبیِ تماشای فیلم این بود که حالا، انگیزه‌ی کافی دارم تا «گتسبی بزرگ» را بخوانم و یک کتاب از کوه کتاب‌های نیمه‌خوانده‌ام کم کنم.

The Other Woman – ۲۰۰۹

توی فیلم، برنامه‌ای هست شبیه آیین، رسم و یا اصلن، فرض کنید از این پیاده‌روی‌های خانوادگی، که بیلبوردهایش در سطح شهر هست و از مردم می‌خواهد وقت بگذارند برای پیاده‌روی تا مجبور نشوند وقت‌شان را در مطب انواع پزشک بگذرانند.
در این برنامه، خانواده‌هایی که فرزندشان را از دست داده‌اند در یک حرکت نمادین، با نشان و علامت و شمع، در پارک مرکزی شهر راه می‌روند، برای تسکین، التیام، آرامش. شاید یک‌جور هم‌دردی/هم‌دلیِ گروهی که آدم ببیند تن‌ها نیست و فقدانِ بچّه را تاب بیاورد. اسمش چی بود؟ فکر می‌کنم یادها و خاطره‌ها.
امیلیا و دوستش در خیابان راه می‌روند، یکی بچّه‌ی سه روزه‌اش را از دست داده و آن یکی هم سقط جنین داشته. امیلیا به خاطر بچّه زودرنج شده و پرخاش‌گر و حسّاس، ولی اصرار دارد که بگوید اوکی است و مشکلی ندارد. دوستش می‌گوید بیا با هم برویم راهپیمایی یادها و خاطره‌ها. تصریح هم می‌کند که خودش بعد از راه رفتن با آدم‌های شمع به دست، مرگِ بچّه‌اش را پذیرفته و آرام گرفته و این وسط یک حرفِ خوبی می‌زند به امیلیا که مضمونش این بود به گمانم؛ تو به یه نقش پررنگ‌تر توی غم و غصّه‌ات نیاز داری. یعنی چی؟ دقیقن نمی‌دانم، ولی انگار یک‌جور عزاداری. هنوز هم دارم بهش فکر می‌کنم.