چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

چگونگی شرکت در مسابقه:
مسابقه‌ی عکس «دوست جدید من» بهانه‌ای است برای پاس‌داشتِ حضور کتاب‌ها در زندگی‌مان. برای شرکت در این مسابقه کافی‌ست از جدیدترین کتابی که خریده‌اید، عکس بگیرید. این عکس را در حساب اینستاگرام خود با هشتگ #yazdbook93 آپلود کنید.

مقررات مسابقه:
۱. مسابقه‌ی «دوست جدید من» هم‌زمان با افتتاحیه‌ی نمایشگاه کتاب یزد، از روز شنبه، ۹ اسفند ۹۳ آغاز می‌شود.
۲. حساب کتاب یزد (yazdbook) را در اینستاگرام دنبال کنید.
۳. اگر حساب کاربری شما در اینستاگرام Private است، عکس‌هایتان را Direct   کنید. اگر حساب‌تان Private نیست، عکس را به صورت Direct ارسال نکنید و فقط از هشتگ #yazdbook93 استفاده کنید.
۴. هر کاربر می‌تواند هر روز فقط یک عکس را در مسابقه شرکت دهد و عکس‌های شرکت‌ داده شده، باید مطابق قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران باشند.
۵. مسئولیت مالکیت و حقوق قانونی عکس‌های شرکت داده شده، بر عهده‌ی شرکت‌کنندگان است.
۶. عکس‌های ارسالی در روز شنبه ۹ اسفند، روز یک‌شنبه ۱۰ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۷. عکس‌های ارسالی در روز یک‌شنبه  ۱۰ اسفند، روز دوشنبه ۱۱ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۸. عکس‌های ارسالی در روز دوشنبه ۱۱ اسفند، روز سه‌شنبه ۱۲ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۹. عکس‌های ارسالی در روز سه شنبه ۱۲ اسفند، روز چهارشنبه ۱۳ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.
۱۰. عکس‌های ارسالی در روز چهارشنبه ۱۳ اسفند، روز پنج‌شنبه ۱۴ اسفند در حساب کتاب یزد در اینستاگرام آپلود می‌شود و ۲۴ ساعت فرصت لایک گرفتن دارند.

داوری:
هر روز یک عکس که بالاترین میزان لایک در صفحه‌ی کتاب یزد را داشته باشد، برگزیده می‌شود. فقط لایک‌های زیر عکس در صفحه‌ی کتاب یزد برای انتخاب برنده درنظر گرفته می‌شود. یک عکس نیز به قید قرعه از بین تمام عکس‌های ارسالی برگزیده خواهد شد.  هر کاربری که  برنده می‌شود، دیگر نمی‌تواند در  روزهای باقی‌مانده در مسابقه شرکت کند و و برنده‌‌ها هنگام دریافت جایزه باید کتاب (و یا کتاب‌های) موجود در عکس را همراه خود داشته باشند.

جایزه:
هر روز به یک نفر بن خرید کتاب به مبلغ ۱۰۰ هزارتومان از طرف اداره‌ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان یزد هدیه می‌شود و یک نفر هم به قید قرعه در پایان نمایش‌گاه کتاب یزد برنده‌ی جایزه‌ی ویژه خواهد بود.

با محوریت ادبیات و کودکان طلاق

با حضور

مهدی خان‌آبادی

روان‌شناس و مشاور خانواده

 روز یک‌شنبه ۱۰ اسفند ۹۳

از ساعت ۹:۳۰ صبح

نمایشگاه کتاب یزد

علی‌الحساب، اگر بین رفقای فیس‌بوکی‌تان دوست یزدی دارید، چندتا کلیک مرحمت کنید و او را به این ایونت دعوت کنید. قرار است کتاب بخوانیم و زیباتر شویم.

پایتخت جهانی کتاب یکی از طرح‌های یونسکو است که از سال ۲۰۰۱ اجرا شده. هر شهر به‌مدت یک سال و از ۲۳ آپریل (روز جهانی کتاب و کپی رایت) سال انتخاب تا ۲۳ آپریل سال آینده پایتخت کتاب جهان خواهد بود. از آن سال تا الان مادرید، اسکندریه، دهلی نو، آنتورپ، مونترال، تورین، بوگوتا، آمستردام، بیروت، لیوبلیانا، بوینس آیرس، ایروان، بانکوک، بندر هارکوت و اینچئون پایتخت کتاب جهان بوده‌اند. تهران هم دو بار نامزد شده، ولی هنوز که انتخاب نشده است! امسال همه‌ی شهرهای ایران با این طرح درگیر بوده‌اند و برای توسعه و ترویج کتاب‌خوانی برنامه‌ریزی کرده‌اند. ده شهر هم نامزد شده‌اند؛ اهواز، بوشهر، تبریز، شهرکرد، قم، کاشان، کرمانشاه، گنبد کاووس، نیشابور و یزد. بله، یزد! خب، باید بگویم از نامزدی شهری که در آن زندگی می‌کنم، خوش‌حالم! امیدوارم شرکت در این طرح و فراخوان از سر وظیفه و فقط به‌خاطر آمار و صرفاً نمایشی نباشد و همین بهانه شود تا برنامه‌های خوبی درباره‌ی کتاب و کتاب‌خوانی در یزد اجرا شود. خدا را چه دیدید، شاید سال ۲۰۱۷ یزد پایتخت کتاب جهان شد و آن‌وقت، اگر به یزد سفر کنید، لابد همچی تصویرهای زیبا و شادی را در شهر خواهید دید!

+ این‌جا می‌توانید تصاویر بیش‌تری از کوچه و خیابان‌های کتاب‌نشان ببینید و ذوق کنید.

جشنواره کتاب کودک و نوجوان با ۱۵ درصد تخفیف
از هشتم تا دوازدهم بهمن‌ماه
یزد. صفائیه. میدان اطلسی. کتابکده رستاک

ایونت این جشنواره در فیس‌بوق

از فردا هفته‌ی کتاب شروع می‌شود. هر روز این هفته را هم نام‌گذاری کرده‌اند که به‌ترتیب از این شنبه تا آن شنبه عبارت‌اند از: کتاب؛ مسجد و محرم – کتاب؛ آگاهی و سبک زندگی – کتاب؛ فرهنگ و صنعت – کتاب؛ مدرسه، دانشگاه و حوزه – کتاب، پدیدآورندگان، خادمان و پیشکسوتان – کتاب؛ روستا و عشایر – کتاب و شهروند – کتاب، رسانه و فن‌آوری‌های نوین. این‌جا هم سایت بیست‌ودومین دوره‌ی هفته‌ی کتاب است که… راستش، من غورِ خاصی! در سایت نکرده‌ام و فقط امیدوارم اخبار مربوط به هفته‌ی کتاب در شهرهای مختلف را به‌موقع منتشر کنند.

تا این‌جا من فقط می‌دانم که از فردا نخستین نمایشگاه تخصصی کتاب کودک و نوجوان در پارک علم و فناوری اقبال در یزد برگزار می‌شود. (متن کامل خبر را این‌جا بخوانید.) دیجی‌کالا هم از فردا به‌مدت سه‌روز کتاب‌های چاپی و صوتی‌اش را با ۲۰ درصد تخفیف می‌فروشد که می‌توانید از این‌جا بخرید.

دیگر؟ امیدوارم در هفته‌ی کتاب کمک‌های بیشتری برای راه‌اندازی کتاب‌خانه‌ی روستایی برسد. ماجرایش را این‌جا بخوانید و اگر دوست داشتید، کمک کنید. مهم نیست چقدر کمک می‌کنید، مهم این است که کمک می‌کنید.

:: از نیمه‌ی اسفند حرف از پیش‌وازِ بهار بود و بدرقه‌ی سالِ مار. هولدرلین گفت: «مریض نیستیم؟» گفتم «برای چی؟ این‌که برامون فرقی نمی‌کنه چه وقتی از ساله؟» گفت «آره. واسه من هر روز نوروزه، هیچ حس متفاوتی به روزای آخر و اول سال ندارم دیگه.» گفتم «منم. کلن خوش‌حالم.»

:: شب چهارشنبه‌سوری هم در خیابان‌های یزد می‌چرخیدیم، با الهه و ترنج. دو شب بود که آمده بودند خانه‌ی ما و همه‌چیز محشر شده بود. در فرودگاه، ترنج غریبی می‌کرد. بغلم نیامد و دلش نمی‌خواست سوار ماشین شود. الهه از قدرت مادری‌اش استفاده کرد و بچّه را بغل زد و نشست عقب. گریه‌ی ترنج درآمد، ولی با دالی‌بازی و کمی جیغ‌ و ویغ به خنده افتاد. وقتی رسیدیم به خانه، بهم گفت «خانوم» و خندیدیم. الهه گفت کلّی با بچّه تمرین کرده که بگوید رؤیا. گفت؟ نچ. بعد از دو،‌سه بار خانوم صداکردن، من شدم عمه‌اش و دیگر بی‌خیال نشد. الان، دلم می‌خواهد این‌جا باشد و صدایم کند عمه. بچّه‌ی ریزه‌میزه دوباره عاشقم کرده است. اصلن فکرش را هم نمی‌کردم. الهه را قبلن دیده بودم، یک‌بار و خیلی کم، در حدّ سلام و علیک. ترنج را هم از عکس‌هایش می‌شناختم، فقط همین. دو شب با ما بودند، ولی انگار عمری با هم بودیم. دچارِ سادگی و صمیمیتِ الهه و قند و نمکِ دخترک شده بودیم. وقتِ خداحافظی در فرودگاه، گریه‌ام گرفت. غافل‌گیر شده بودم. مدّت‌ها بود کسی را این همه زیاد دوست نداشتم و ده دقیقه مانده به ساعتِ ده آن شب، بهانه‌‌های عزیزم داشتند دور می‌شدند. بچّه تا جلوی گیت بغلم بود و جدا نمی‌شد ازم. در راه برگشتن به خانه، هولدرلین از حرف‌ها و حرکت‌های دخترک گفت و من، بیش‌تر گریه کردم. دلم می‌خواست ترنج توی بغلم بود و می‌گفت بادوم، بستنی، مگسی یا ازم می‌خواست راه برویم، بدویم یا روی پلّه بنشینیم. دلم می‌خواست الهه بود و برایش از توئیت‌های درفتِ توی سرم می‌گفتم، به قول هولدرلین. بعد از مدّت‌ها، کسی را داشتم که کنارم بود و حس می‌کردم می‌توانم به مهر و صبرش اطمینان کنم.

:: در خانه، دلم نمی‌آمد عروسک‌های پخش و پلا را جمع کنم و بگذارم روی کمد یا گل‌های مصنوعیِ زرد و بنفش را بچینم توی سبدهایشان. هولدرلین سرش را از پشت کتاب‌خانه بیرون آورد، به شیوه‌ی دخترک و گفت «سلام، خوبی؟» اشکم؟ دمِ مشکم بود دیگر. گریه کردم و نمی‌دانستم چرا این حالِ عجیب و قشنگ را دارم.

:: دیشب، سال نو را تحویل گرفتیم. دوّمین سفره‌ی هفت‌سین ما بود، بی گل و سبزه و ماهی. هولدرلین گفت «پاستیل ماهی بنداز توی ژله.» ژله‌ی آلوئه‌ورا درست کردم و دوتا پاستیلِ ماهیِ قرمز انداختم تویش و گذاشتیم روی میز. لباس نو نخریدیم و آجیل نداشتیم و کسی هم در یزد نبود تا به خانه‌اش برویم، برای عیددیدنی. پس خوش به حالیِ بیش‌تری کردیم و چندتا تلفن زدیم به پدرها و مادرها، برای تبریک و بعد، سیب و موز خوردیم و بادام، به یاد ترنج. دو، سه‌تا کلمپه هم مانده بود صدقه‌ سرِ الهه که با چای خوردیم. سیر و سیراب که شدیم، درباره‌ی روزهای خوب‌مان حرف زدیم، از شش سالِ قبل تا پارسال که همه‌ی روزهایش را با هم گذراندیم، خوب و جفت. فکری نداشتم. آخر، داریم خوش‌بختی را زندگی می‌کنیم، گیرم هنوز رنج‌ها و دردها و سختی‌ها در کمین‌اند تا ما را خفت‌ کنند و به زمین بزنند. ولی من می‌خواهم در سالِ تازه هم روی ابرهای سفیدِ همین آسمان راه بروم و آرام باشم و بی‌آشوب و ترس و دلهره. به قولِ آقای حافظ «فال فردا می‌زنم و امروز عشرت می‌کنم.»

:: اوّلین تصمیمِ کبرایم برای سالِ نود و سه این است که دوباره بخواهم دوستی کنم. الهه یادم آورد که می‌توانم دوست داشته باشم و اصلن، چرا این لذّت را از خودم دریغ کنم به‌خاطر گندی که دوستانِ سابق زده‌اند به دلم؟ به تعداد آدم‌های گه روی زمین، آدم‌های خوب و نازنین هم وجود دارند. وظیفه‌ام دوری از دسته‌ی اوّل و دوستی با دسته‌ی دوّم است، به امید صلح، شادی و آرامش.

* از فالِ حافظ نوروز ۹۳ با دخل و تصرّف.

:: صدای دامبول دیمبولِ تولّدبازی می‌آمد از طبقه‌ی پایین، دست و هورا. مامانه گفت «تولّدت مبارک.» لابُد، بچّه شمع را فوت کرده بود. مامانه دوباره چیزی گفت که نفهمیدم و انگار بچّه را ماچ کرد. سکوت کرده بودم و زُل زده بودم به صدایِ شادیِ آن‌ها که توی راه‌پلّه پیچیده بود. فکر می‌کنم بچّه کاغذِ کادویی را باز می‌کرد که باباهه و مامانه خریده بودند برایش. همه ساکت بودند تا این‌که بچّه جیغ زد و ذوق‌آلود خودش را پرتاب کرد توی بغلِ آن‌ها و تندتند می‌گفت «مچکرم … مچکرم.» من؟ کنار سلطان ایستاده بودم. داشتم فکر می‌کردم توی سه ماه گذشته، سه بار هم پسرهای فینگیلیِ صاحب‌خانه‌مان را ندیده‌ایم که هولدرلین آمد و برایش از صداها گفتم.

:: با هولدرلین رفتیم فروش‌گاه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کنار پارک هفت‌تیر. امیدوار بودم بتوانیم چندتایی از کتاب‌های لاک‌پشت‌دار را برای پسرها بخریم. هیچ نمی‌فهمم چرا کانون اصرار دارد آن مغازه‌ی درندشت در کاشانی، یکی از بهترین خیابان‌های یزد، این‌طور حیف و حرام به‌نظر برسد. حدس می‌زنم حدود دویست و چند جلد کتاب در این فروش‌گاهِ (احتمالن) صد و بیست متری باشد. بیش‌تر هم کتاب‌های موسوم به «کتاب‌های خودمان» که آثار مربی‌های کانون‌اند. از رُمان‌های نوجوان، کم‌تر از ده عنوان در فروش‌گاه بود. چندتایی کتاب انتخاب کردیم، برای هدیه به پسرها و عیدی بچّه‌ها. مثلِ بارِ قبل، دست‌گاه کارت‌خوان نبود. هولدرلین رفت تا بانکِ روبه‌رو و از خودپرداز پول گرفت. این‌ها را می‌گویم تا بدانید چه‌قدر جای جذّابی است این کتاب‌فروشی، با آن پشتوانه‌ی دولتی.

:: خلاصه، برگشتیم خانه. کتاب‌ها را کادو کردیم و هولدرلین پشت کارت‌پستالِ جوجه‌نشان نوشت که چی شنیدیم و چی فکر کردیم و تولّد پسر مبارک. بعد هم هدیه‌ی یادشده را بُرد پایین و خُب، دیر بود انگار و وقتِ خاموشیِ صاحب‌خانه. هولدرلین در نزد و کتاب‌های کادوپیچ را گذاشت روی جاکفشی و برگشت بالا و گفت «بابانوئل‌بازی شد.» آخرش؟ ظهرِ امروز مامانه و پسر کوچیکه با یک تکّه کیکِ نطلبیده آمدند و در خانه‌ی ما را زدند. ما هم با سلام و صلوات برای مُرادِ در راه و بی‌خیالِ ده کیلو اضافه وزنِ عزیزم، این جمعه‌ را به سور و شادی گذراندیم.

نمی‌دانم نمایش‌گاه‌های کتاب در شهرهای دیگر چه‌گونه برگزار می‌شود، ولی نمایش‌گاه کتاب یزد افتضاح بود؛ از نمایش‌گاه کتاب البرز هم افتضاح‌تر!
نمایش‌گاه در دو سالنِ امتحاناتِ دانش‌گاه یزد برگزار شده و تعداد غرفه‌ها و ناشرها، کتاب‌ها و مشتری‌ها کم است. می‌خواهم سخت نگیرم و این‌جور توجیه کنم که خُب، دیروز، روز اوّل بود و همه‌چیز بهتر می‌شود از امروز. ته دلم واقعن این را می‌گویم، ولی باور ندارم. برای این‌که دارم فکر می‌کنم بارِ اولِ یزدی‌ها نیست و بعد از شش دوره، باید نمایش‌گاه بهتری داشته باشند. کاشکی، دست‌کم، آن صفتِ «بزرگ» را نمی‌نوشتند روی پوستر‌ها و بیلبوردهایشان! آخر، بزرگ؟ وقتی پوستر را می‌خواندم، خیلی خنده‌ام گرفت.

پیش‌نهاد می‌کنم برای برگزارکنندگانِ این نمایش‌گاه یک تورِ گردش در فروش‌گاه شهر کتاب مرکزیِ تهران بگذارند تا … دارم چی می‌گم؟ حتّا، در کتاب‌فروشیِ نُقلیِ اگر هم می‌شد کتاب‌های بیش‌تر و بهتری پیدا کرد تا این‌جا. بیش‌تر توضیح بدهم؟
از ناشرهای بزرگ، مثلن، افق و ثالث و نگاه غرفه داشتند. افق فقط با کتاب‌های کودک و نوجوان شرکت کرده بود. مسئول غرفه چیزی درباره‌ی کتاب‌ها نمی‌دانست و از کتاب‌های جدید هم خبری نبود. به نسبتِ افق، وضعیتِ غرفه‌ی ثالث و نگاه خیلی بهتر بود. هرچند که خیلی از کتاب‌های این دو ناشر هم در نمایش‌گاه نبود، ولی مثلن فروشنده‌ی غرفه‌ی ثالث کتاب‌های خودشان را می‌شناخت و بلد بود که چه‌جوری باید کتاب بفروشد و با مشتری حرف بزند. تصوّرم این است که تصوّر ناشرها و برگزارکننده‌ها این است که مردم یزد بنجل‌خر و یا کلن، نَخَرند یا چی؟ برای همین، خیلی خودشان را اذیّت نکرده‌اند و فقط برای رفعِ تکلیف دور هم جمع شده‌اند تا پس‌فردا، آمار و گزارش بدهند که ته سال  ۹۲ فلان و بهمان کردیم و به‌به و چه‌چه.

:: رفته بودیم افتتاحیه‌ی آموزش‌گاه صحنه و خُب، چندتایی از آقایانِ مسئولِ فرهنگ و هنرِ یزد آمده بودند و کلّی از بروبچّه‌های تئاتری. آقایان خیلی حرف زدند و از عالم و آدم تقاضا کردند تا به فرهنگ و هنر ِ یزد توجّه کنند. موسیقی زنده هم بود که چنگی به دل نزد، ولی بخش نمایش‌نامه‌خوانی‌اش عالی بود. من که خیلی خوشم آمد و احساس می‌کنم الان عاشقِ نمایش‌نامه‌خوانی‌ام. راستش، اوّلین‌باری بود که نمایش‌نامه‌خوانی می‌دیدم. سه‌تا پسر و یک دختر، نمایش‌نامه‌ای از «محمّد یعقوبی» را اجرا کردند که نامش «سگ ولگرد صورتی» بود. «حمیدرضا شهامتی» علاوه‌بر این‌که کارگردان بود، نقشِ سگ را هم اجرا می‌کرد. کارش عالی بود. نمایش‌نامه‌ی یعقوبی هم که معرکه بود. الان، گوگل کردم و فهمیدم که این متن را با اقتباس از رُمان «دل سگ» نوشته است. الان کُفری‌ام که چرا این کتابِ «میخائیل بولگاکف» نخوانده‌ام.

:: برگردیم به آموزش‌گاه آزاد هنرهای نمایشی صحنه. همان‌طور که در عکس می‌بینید، در این مکان کلاس‌های بازیگری، کارگردانی، نویسندگی، طراحی صحنه، نمایش عروسکی و گریم تشکیل می‌شود. به‌علاوه‌ی کلاس‌هایی برای دروس تخصصی ویژه کنکور هنر ۹۳ یعنی، درک عمومی هنر، ترسیم فنی، خلاقیت تصویری تجسمی، خلاقیت نمایشی، خلاقیت موسیقی، خواص مواد و عکاسی. حالا، صحنه کجاست؟ یزد. خیابان مطهری. بعد از چهارراه فرهنگیان. سمت سه‌راه شحنه. روبه‌روی اداره کل اوقاف، طبقه‌ی فوقانی فروشگاه آب حیات. تلفن ۷۲۶۹۸۴۴ و ۰۹۳۳۶۶۸۳۳۶۸ و ۰۹۱۳۲۷۴۱۸۴۵. اگر کنکوری هستید، بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است. تبلیغاتم تمام شد. حالا کی برایم دلِ سگ می‌خرد؟