فکر میکردم یکی، دو هفتهی قبل بود. یعنی دیروز وقتی آقای رستمی پرسید کی و اینا. گفتم دو هفتهی قبل. امشب نگاه کردم به گودر، آخر آن روزی که پیامک فرستادند و گفتند «کتابهای کودکِ سفارشیام رسید.» یادداشت نوشته بودم در آنجا. دیدم بیست و هشتم مرداد بود. یعنی یک ماه، پنج روز کم. چهقدر زود میگذرد عمر.
با هولدرلین رفته بودیم «کتابفروشی اگر» که او کتاب بخرد. چندتایی هم کتاب خرید و من فقط حرف زدم؛ دربارهی کتابهای کودک و بچّههای کتابخانه. بعد هم دربارهی یک مجموعه کتابی گفتم که خودم سه جلد از آن را خریده بودم. یکبار توی حراجیِ یک وسایل بچّهفروشی در میدان توحید و بار دوّم در کتابفروشی بهمن، میدان ونک. بقیهی جلدها را پیدا نکرده بودم. یکبار هم ایمیل فرستادم به ناشرش (کتابهای خورشید خانم) که جواب نداده بودند. آقای سیدآبادی اسم و شماره تلفنام را یادداشت کرد و گفت کتابها را پیدا میکند برایم. چند روز بعد هم (کمتر از یک هفته به گمانم) خبر دادند که … گفتم که.
آهان! اینقدر کتاب کتاب کردم، اسمش را نگفتم. مجموعهایست دوازده جلدی به نام «گاستون پسر کنجکاو» نوشتهی یکسری جامعهشناس و روانشناس فرانسوی که فخرالدیّن نجاتی و حمیده موسوی آن را به فارسی ترجمه کردهاند. هر جلد دربارهی یک موضوع است و نویسندهها تلاش کردهاند به سؤالهایی اشاره کنند که توی ذهن بچّهها دربارهی آن موضوع خاص بهوجود میآید. مثلن؟ مثلن مرگ. اینکه چرا آدمها میمیرند؟ من کی میمیرم؟ و …. دیگر؟ اینکه چرا همهی آدمها مثل هم نیستند؟ چرا آدمها با هم دعوا میکنند؟ پیش از به دنیا آمدن کجا بودم؟ ترس چیست؟ چرا باید به مدرسه بروم؟ چرا آدمهای بدجنس وجود دارند؟ و ….. بگذریم. دربارهی کتابها بعدن مفصّل مینویسم. الان قصدم تبلیغات است برای کتابفروشی. اگر گودری باشید لابُد اینجا را دیدهاید. اگر هم ندیدهاید که استخاره نکنید زودتر «باشگاه کتاب اگر» را فالو کنید. چه خبر است توی این باشگاه؟ خیلی خبر. از آمار هفتگیِ کتابهای پُرفروش تا خبرِ رسیدن کتابهای تازه یا تمام شدن کتابهای موجود. حتّا سیستم «پیک و پست کتاب» هم دارند. اینجا شرح مبسوطِ شرایطِ ارسال کتاب را بخوانید.
راستی، علاوهبر کتابهای نو یک بخشی هم دارد این کتابفروشی که مخصوص خرید و فروش کتابهای دست دوم است. دقّت کنید که نوشتم خرید و فروش. یعنی هم میتوانید کتاب دوست دوم بخرید و هم کتابهای قدیمیتان را در اینجا بفروشید. چهطوری؟ جهت کسب اطلاعات بیشتر قدمرنجه کرده و مراجعه کنید به «کتابفروشی اگر». کجا؟ بلوار کشاورز، خیابان شانزدهم آذر، کوچهی عبدینژاد، شمارهی شش.
دیگر؟
دربارهی کتابفروشی اگر لیتیوم، تادانه، تجربههای آزاد، پیشخوان، صید قزلآلا در مدرسه (+ این) و گلمریم هم نوشتهاند.
عکس کتابفروشی را هم از وبلاگ صید قزلآلا در مدرسه برداشتهام.
دیروز که با مهدی رفته بودم اگر، خیلی اتّفاقی اتل را هم دیدم.
دیگر؟
راستش، امروز هم خیلی اتّفاقی اتل را دیدم.
محمّد در 10/09/15 گفت:
چقدر دوست دارم برم اگر! منتها تنهایی پام نمیاد برم متاسفانه. پایه هم یابیده نشده تا امروز
چهار ستاره مانده به صبح؛
بیا بریم خب
اتل متل در 10/09/15 گفت:
دیگر؟ کاش بازم اتفاقی ببینمت. هر روز اتفاقی ببینمت
چهار ستاره مانده به صبح؛
ایشالا
قاف نشین در 10/09/15 گفت:
سلام. با دیدن عکسهای پست قبلی بود گمونم که فهمیدم همکاریم!
قبلتر نمی دونم خونده بودمتون یا نه… خلاصه که بسیار مشعوف شدیم!!!
شما باید مربی فرهنگی باشید، درسته؟من ولی ادبیم!
یادش بخیر غول بزرگ مهربان.وقتی عضو کانون بودم یه سال جزء کتابای مسابقه ی کتابخوانی بود. چه ذوقی کردم عکس مرکزتونو دیدم!
کپی مرکز ۶ ماست.
وب خوبی دارید
یاحق
چهار ستاره مانده به صبح؛
سلام. به به. خیلی خوشوقتام. من هم خوشحال شدم از خوندن کامنتتون. ایشالا آشنایی نزدیکتر 🙂
خليفگي در 10/09/20 گفت:
سلام
چند روزی می شه که وبلاگتون رو پیدا کردم. برام جالب و خوندنیه.
برای خواندن مطالب جالبتون بیتشر خواهم آمد.
در ضمن اگر ممکنه آدرس “اگر” رو بهم بدید.
سپاس