چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

سارا یک ایده‌ی خوب را طرح کرده است در قالبِ بازی. ایده‌ی سارا کمی تا قسمتی شباهت دارد به آن بازی شکمی که قاعده‌اش معرّفی رستوران و کافی‌شاپ بود. منتها در این یکی بازی، درباره‌ی بهترین کتاب‌فروشی می‌نویسیم و نمره می‌دهیم بهش.

به نظر من، برخلاف سارا، بهترین کتاب‌فروشی جایی نیست که ما بیشترین خاطره را داریم اَزش. برای اینکه مثلاً مکانِ وقوعِ خوش‌ترین خاطراتِ من با دوستانم در شهر کتاب بوده است. من امّا، از شهر کتاب متنفرم! کتاب‌فروشی‌های خیابان انقلاب را هم دوست ندارم. اگر هم نوشتم کتاب‌سرای نیک را می‌کنم پاتوق بیشتر به خاطر یکی از فروشنده‌هایش بود. البته، باقی فروشنده‌های نیک هم جوان هستند و خوش‌رو ولی نه به خوب‌رویی این یکی که چند روز قبل چشم و دل ما را گرفت. به دور از شوخی، من فکر می‌کنم در حوزه‌ی داستان و ادبیات و سینما به قدر کافی و وافی کتاب موجود هست در نیک. یعنی برای رفع نیاز یک مخاطبِ عادی (و حتّا تخصصی) کفایت می‌کند. من اگر قرار باشد در راسته‌ی انقلاب، خرید فرهنگی انجام بدهم همین نیک می‌شود انتخاب اوّل‌اَم. علاوه بر این دو مورد، چند دلیل دیگر هم دارم؛ یکی اینکه تمیز است و خنک. تاریک نیست و دورتادورش از کف زمین تا سقف، کتاب چیده‌اند. دوست دارم یک‌وقتی، اگر عمری باقی بود و درآمدی عاید شد، یک‌ اتاقِ این مُدلی داشته باشم برای خودم! یعنی کتاب‌سرای نیک در حدّ یک کتاب‌فروشی نیست که بشود به عنوان بهترین معرّفی‌اَش کرد. ته‌اَش این است که مثلاً من می‌توانم رضایت بدهم اتاق من باشد. البته تا قبل از اینکه مشهور بشوم!

فرهنگ‌سرای سبز …؟ با اغماض! می‌شود نظر خوبی داشت بهش. البته من کلّی کتاب و پوستر و کارت‌پستال خریده‌ام از اینجا برای اینکه جنس خوب عرضه می‌کند. همچنین، رفقا بیشتر کادوهای تولّد مرا از این مکان ابتیاع فرموده‌اند. با این وجود، اخلاق فروشنده‌هایش، آن پلکانِ مسخره‌اَش که منتهی می‌شود به طبقه‌ی فوقانی و بدتر از همه، طبقه‌ی فوقانی‌اَش خارج از تحمّل است. تخفیف هم نمی‌دهند؛ تو بگو یک قران!!!

خب، من فکر می‌کنم کتاب‌فروشی سوای دُکّان و حجره است و کمتر باید به آن جنبه‌ی تجاری‌اَش نگاه کنند کسبه‌ی این صنف. دوست دارم کتاب‌فروشی،‌ تا جایی که امکان دارد، شبیه کتابخانه‌های خانگی باشد با کمی ذوق هنری در چیدمان ظاهری و فروشنده هم باید! شور دوستی داشته باشد و سواد ادبی. برای همین کتاب‌فروشی‌های خانگی را بیشتر می‌پسندم. منظورم کار در منزل نیست. کتاب‌فروشی ته پاساژ کسری در میدانِ کاجِ سعادت‌آباد را می‌شناسید؟ یکی مثلاً آن. من اسمش را گذاشته‌اَم کتاب‌فروشی خانگی. یک آقای موسپیدکرده‌ای با دختر جوان و گاهی همسرش، اداره می‌کنند این کتاب‌فروشی را. بخش کارت‌پستال و لوازم‌التحریر هم دارند. کلّی مهربان هستند و مؤدب.

یکی دیگر از این کتاب‌فروشی‌های به زعمِ من خانگی را هم می‌شناسم در خیابان خرمشهر (داخل خیابان نوبختِ سابق یا عرب‌علی فعلی). فکر می‌کنم صاحب کتاب‌فروشی از اقلیّت‌های مذهبی است. می‌شود گفت یک مینی‌شهر کتاب است منتها خیلی دوست‌داشتنی. همه‌جور کتاب دارد. لوازم التحریر و جا برای نشستن هم. در ساختمان نسبتاً شیکی واقع شده است. خصوصاً آن یک تکّه‌اَش، از در ورودی اصلی که پله می‌خورد تا در شیشه‌‌ای مغازه را، خیلی دوست دارم من. فروشنده‌های پُرصبر و لطفی هم دارد.

و امّا، کتاب‌فروشی اوستا. اینجا علاوه بر کتاب، پُر است از اوقاتِ تنهای دلگیرِ زندگیِ من. اصلاً قشنگ نیست برای اینکه بیشتر بخر/بفروشِ کتاب است. کتاب نو می‌فروشد و دست دوّم و چندم. خیلی هم شلخته است. موضوع‌بندی درست و حسابی ندارد قفسه‌هایش. فروشنده‌های خوبی دارد امّا. گیرم، گاهی هم گول می‌زنند مشتری را خصوصاً بابت کتاب‌های قدیمی و به ویژه اگر بفهمند خوره‌ی خواندن هستی یا کتاب‌باز دیگر … منتها در کل خوب‌اند. مغازه‌شان بزرگ است و ته پاساژ کمالی در میدان امام خمینی کرج. من آقا سعیدشان را دوست دارم. علاوه‌بر کتاب‌دان بودنش، خوش‌تیپ است به چشم برادری.

امتیازدهی؛

  1. شهر کتاب = روفوزه
  2. کتاب‌سرای نیک = ۸۵/ ۱۷ (فروشنده‌‌ی موردنظر خیلی بیست)
  3. فرهنگ‌سرای سبز = ۱۵ با ارفاق (غ؟)
  4. کتاب‌فروشی ته آن پاساژ در میدان کاج = ۵ / ۱۸
  5. کتاب‌فروشی خیابان نوبخت = ۱۹
  6. کتاب‌فروشی اوستا = ۱۹ (برای حفظ آبروی شهر البته)
  7. کتاب‌فروشی چهار ستاره مانده به صبح = ۲۰

دعوتی‌ها؛

آقایانِ عزیز؛ غزلداستان، حکایت قلم و دل، خاطرات روابط‌ عمومی ایرانی

بانوانِ جان؛ خیاط باشی، صید قزل‌آلا در مدرسه، کافه بهار

عکس {اینجا}