چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

محسن بنی‌فاطمه با هم‌آن مهربانیِ معروفِ مردمِ کرمانی و با ماهورِ زیبایش آمده بود غرفه‌ی نشر آموت در نمایش‌گاه کتاب، یکی دو روزِ قبل. بعد، دست کرد توی کیسه‌ی نایلونیِ پُر از آوازهای عقیمِ باد و یک جلد از کتابِ منصور علیمرادی را بهم هدیه داد. آوازهای عقیمِ باد مجموعه‌‌ی شعر است. حالا من هم نگویم از عنوانِ کتاب معلوم است که محتوایش نمی‌تواند چیز دیگری باشد غیر از شعر، آن هم شعرهایی که زیبا و دل‌نشین‌اند. واقعن؟ برای من که این‌طور بود و خُب، الان فقط دارم فکر می‌کنم کاش دوباره آن علیمرادیِ سبزه‌رو را ببینم که با یک لهجه‌ی به‌غایت دوست‌داشتنی حرف می‌زد و خُب، من شک دارم حتّا سلام کرده باشم بهش. دلم می‌خواهد دوباره ببینمش و بگویم چه حظّی بُرده‌ام از خواندنِ شعرهایش و چه مست‌ِ مست‌ام با زمزمه‌ی مُدام فقط همین تک‌مصرع که می‌گوید شب از چشمِ زنان عنبرآباد، آفریقاتر

* آوازهای عقیم باد، منصور علیمرادی، نشر آموت، چاپ اوّل ۱۳۹۱، ۶۴ صفحه، ۳۰۰۰ تومان. 

دیدگاه خود را ارسال کنید