جناب دایناسور دو پایش را کرده بود توی یک کفش و اصلاً از خواستهاش کوتاه نمیآمد تا اینکه بالاخره رئیس موزه با بازنشستگیاش موافقت کرد. آقای بُز، عینکش را روی بینیاش جابهجا کرد و گفت: «ولی تو به موزه تعلّق داری، دانی! آرزو میکنم خیلی زود از زندگیِ جدیدت خسته شوی، میدانی؟»
دایناسور به سفارشِ اوّلِ آخرین مقالهای که خوانده بود فکر کرد؛ مُدام به گذشته نگاه نکنید. بعد نفس راحتی کشید و گفت: «هنوز نمیدانم در زندگیِ جدیدم چه خبر است، ولی میدانم از زندگیِ قبلیام خیلی خسته شدهام.»
صید قزلآلا در مدرسه؛ این چند خطی که خوندید از کتاب «زندگی جدید جناب دایناسور» هستش؛ کتابِ دوستِ نازنینم روهیای فوراستار. انتشارات شهر قلم با همکاری نشر چکّه چاپش کرده و توی نمایشگاه کتاب امسال دوست خوبم برام امضاش کرد و حسابی با این هدیه شادم کردم.
خُب من همش توی این فکر بودم که برای این کتاب که نوشتهی یه دوستِ خیلی خاصه، باید یه کارِ خاص هم انجام بدم و یه جورِ متفاوتی معرفیش کنم (پارتی بازی دیگه!) و نتیجهاش این شد که تصمیم گرفتم عروسکِ جنابِ دایناسورِ روی جلد کتاب رو درست کنم و تقدیمش کنم به بهترین فور استارِ دنیا!
کتاب با مقدمه «فریدون عموزاده خلیلی» شروع میشه و من حتی اگر روهیا رو نمیشناختم حاضر بودم با دل و جون کتابی که با مقدمه عموزاده عزیز شروع میشه رو بخرم:
“وسوسه، فراموشی، رهایی؛ این سه کاری بود که باید میشد تا کارِ رمان تجربهی کودک و نوجوان به انجام برسد؛ و من همین کار را کردم، فقط همین سه کار را.”
کتاب برای گروه سنی ب و ج هستش (دقیقاً سن خودم!) و توی قسمت موضوع نوشته شده داستانهای تخیلی، داستانهای حیوانات. عکس روی جلدش هم بر اساس حدس و گمان از «ماهنی تذهیبی» هستش. «زندگی جدید جناب دایناسور» ۸۸ صفحه داره و در مورد دایناسوری هستش که توی موزه کار میکنه و از تبدیل شدن به موجودی خنگ و خونسرد میترسه و تصمیم میگیره که خودش رو بازنشسته کنه و زندگیِ جدیدی رو پیش بگیره.
من داستانش رو خیلی خیلی دوست دارم. یادمه درست توی روزهای نمایشگاه خوندمش که تصمیم گرفته بودم از کارم بیام بیرون و برم یه زیرپلهای، جایی، بشینم و کتاب بخونم و کتاب بفروشم و …خلاصه که دنبال زندگی جدیدی بودم و کاملاً با دایناسور نود و پنج سالهی داستان همذاتپنداری داشتم! تنها موردی از کتاب که نسبت بهش انتقاد دارم نقطهگذاری توی متنش هست. نمیدونم چرا ویرگولهای توی متن به نظرم زیاد و غیر ضروری میرسن. به نظرم بد نباشه هممون یه بار این نوشته آقای محمد کاظم کاظمی رو درباره ویرگول زدایی بخونیم.
خُب دیگه! به دوستم (هر چند دیر) تبریک میگم بابت اینکه مینویسه و نمیگذاره قلمش هدر بره. به خودم تبریک میگم که همچین دوستِ خوبی دارم که با اینکه دو سه بار بیشتر همدیگه رو ندیدیم (حالا یه کم بیشتر) ولی حسابی بهم مهربونه. به شما هم توصیه میکنم اگر خواستید برای گروه سنی ب و ج کتاب بخرید، کتاب «زندگی جدید جناب دایناسور» رو فراموش نکنید.
عکسهایی از هنرنمایی خودم رو هم میگذارم تا ببینید و ریا بشه. البته لازم به ذکر میباشد که! من چون نمیتونم برم بیرون، مجبور شدم از هر چیزی که توی خونه داشتم برای این کاردستی بهره ببرم. دیگه روهیا جونم به بزرگی خودش ببخشه اگه خوب نیست. بعدش هم اینکه به زودی به صاحبش تقدیم خواهد شد انشاءالله…
و در آخر این قسمت از کتاب که “باید قابش کرد و روی دیوار و جلوی دید گذاشت” تقدیم به شما:
«چهار توصیه به کسانی که میخواهند عمر طولانیتری داشته باشند»
اوّل، مدام به گذشته نگاه نکن
دوم، مراقب خودت باش
سوم، از زندگیات لذّت ببر
چهارم، دیگران را دوست داشته باش
*از صفحه ۱۱ کتاب
بقیه عکسها از مراحل مختلف عروسکسازی رو میتونید در اینجا ببینید.
Bita در 12/10/16 گفت:
چه هدیهٔ قشنگی و چه ذوق و سلیقهای به خرج داده آرزو خانم.
برای داشتن چنین دوست نازنینی بهت تبریک میگم رؤیا جان.