تصوّر کنید؛ دو پسربچه دو طرف حصار سیمخاردار نشستهاند و با هم حرف میزنند. میدانید آن حصار در کجا قرار دارد؟ میدانید آن پسربچهها چه کسانیاند؟ اصلاً چرا آنها باید آنجا باشند؟ چی؟ نمیدانید؟ میپرسید دربارهی چی حرف میزنم؟ دربارهی یک تصویر که روی پوستر یک فیلم چاپ شده بود؛ دو پسربچه که دو طرف سیمخاردار نشستهاند. من هم نمیدانستم آن حصار در کجا قرار دارد یا پسرها… اسمشان چیست؟ آنجا چه میکنند؟ با هم چه میگویند؟ تا وقتیکه فیلم را دیدم و بعد از آن بود که فهمیدم. میدانید، پسری که پیراهن آستینکوتاه سفید با سارافون پوشیده، برونو است و آنیکی، که کچل است و بلوز و شلوار راهراه به تن دارد، شموئیل است. میپرسید آن حصار کجاست؟ پسرها آنجا چه میکنند؟ دربارهی اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی شنیدهاید؟
آن حصار در اردوگاه آشویتس است. این اردوگاه مجهزترین و بزرگترین اردوگاه کار اجباری در لهستان بود که توسط آلمانیها ساخته شد. دربارهی جنگهای جهانی خواندهاید؟ اشغال لهستان توسط آلمان شروع جنگ جهانی دوم در اروپا بود و آلمانیها در این کشور چند اردوگاه طراحی و ساخته بودند که یهودیها را در آنجا زندانی کرده و آنها را مجبور میکردند تا کارهای سخت و سنگین انجام دهند و بعد؟ دربارهی کورههای آدمسوزی شنیدهاید؟ نگران نباشید! امروز دیگر از این جهنم ِ زمینی خبری نیست و سازمان یونسکو، اردوگاه آشویتس را بهعنوان «نماد بیرحمی انسانی نسبت به همنوعان خود در قرن بیستم»، در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار داده است. چی؟ نه! برونو و شموئیل بچّههای گردشگری نیستند که رفتهاند از آشویتس بازدید کنند! درست است که امروز اگر کسی به آشویتس میرود، با پای خودش میرود ولی داستان برونو و شموئیل یک داستان امروزی نیست و آنها با پای خودشان به آشویتس نرفتهاند!
اجازه بدهید تا برایتان تعریف کنم؛ یک روز، برونو از مدرسه به خانه برمیگردد و میبیند خدمتکارها دارند اسباب و اثاثیهشان را جمع میکنند. چه خبر شده بود؟ برونو از مادرش میپرسد و مادرش میگوید که باید به جای دیگری بروند و در خانهی جدیدی زندگی کنند. کجا؟ یکجای خیلیخیلیخیلی دور. چرا؟ بهخاطر شغل پدر. شغل پدر؟ بله، پدر برونو یکی از فرماندههای ارتش آلمان است. خلاصه، برونو همهی زندگی و دوستهایش و پدربزرگ و مادربزرگش را در شهر جا میگذارد و به زندگی جدیدی پرتاب میشود که در برابر شکوه و زیبایی و آسایش زندگی قبلیاش، جهنم است. زندگی او در خانهی جدید کسالتآور و خستهکننده است تا وقتیکه او تصمیم میگیرد کاشف شود و چیزهای تازهای را کشف کند. او در نزدیکی محل زندگیشان محوطهای را پیدا میکند که با حصار پوشیده شده و جمعیتی از بچهها و بزرگترها با لباسهای راهراه در آنطرف حصار با هم زندگی میکنند. بله! درست حدس زدهاید! شموئیل یکی از آن بچههاست و برونو دور از چشم پدر و مادرش با او دوست میشود و… بعد؟ نه! نمیخواهم بگویم خودتان باید فیلم را ببینید! وقتیکه من این فیلم را دیدم، هنوز خبری از ترجمهی فارسی کتاب پسرکی با پیژامهی راهراه نبود. بله، کتاب. این فیلم را براساس یک رمان ساختهاند که آقای جان بوین نوشته و حالا، هرمز عبداللهی آن را به فارسی ترجمه کرده است.
اگر میخواهید یک داستان جذاب و لذتبخش بخوانید، طوری که تا پایان داستان حتی یک دقیقه هم کتاب را کنار نگذارید، چرا به سراغ پسرکی با پیژامهی راهراه نمیروید؟ این کتاب را نشر چشمه (۰۲۱۶۶۴۹۲۵۲۴) منتشر کرده و خواندن آن بهانهای است برای فکر کردن به خودمان و جهان! میدانید، باید حواسمان را جمع کنیم. آخر، حصارهای سیمخاردار همهجای جهان وجود دارد. بیایید ما هم مثل آقای بوین آرزو کنیم هرگز با چنین حصار سیمخارداری روبهرو نشویم.
پسرکی با پیژامهی راهراه
نویسنده: جان بوین
ترجمهی هرمز عبداللهی
ناشر: چشمه
قیمت: ۹۸۰۰ تومان
چاپ اول، ۱۳۹۳