چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«عصرانه‌های کوه» یک کتاب کوچک پُر از شعرهای کوتاه است از شاعری کرمانی که فکر می‌کنم بیش‌تر از هر چیزی شیفته‌ی کوه، فوتبال و عشق است. از کجا می‌دانم؟ این را از روی شعرهایش می‌گویم. چندتایی از شعرهای این کتاب شیرین و دل‌انگیزند و شعرهایی هم هست درباره‌ی لحظاتِ تیره و اندوه‌بارِ زندگی. خوبی‌اش تنوعِ شعرهاست و وسواسِ شاعر برای انتخابِ کم‌ترین کلمات و خُب، شعرها و لحظه‌هایی در کتاب بود که آن‌ها را دوست داشتم:

هم‌این‌ها

همین لحظه‌های معطر
همین قهوه‌ی صبحگاهی
همین کوچه‌ی رو به دریا
همین ساحل سنگی مه گرفته
همین ضرب آرام باران بی‌وقفه بر برگ‌ها
عذابند، وقتی نباشی.

بی‌انتها

غمش جا مانده بر رَف
قدیمی، قلم‌کار، خوش‌نقش
دلش ظرف یک‌بار مصرف
مزخرف
مزخرف
مزخرف

همیشه

گیرم این جهان
جهنم جهان دیگری‌ست
گیرم آب و باد و خاک و عشق
اختراع کهکشان دیگری‌ست
هر چه هست
فارغ از جهنم و بهشت
برتر از زمان و زندگی
من همیشه با توام.  

از کتاب «عصرانه‌های کوه» سروده‌ی مرتضا دلاوری پاریزی
نشر نون، چاپ اول ۱۳۹۲، ۱۵۶ صفحه، ۶۵۰۰ تومان