۶ دیدگاه نوشته شده است! »
خدا هرگز دیر نمیکند
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بگرد
وبلاگهای زنده
چهار ستاره مانده به صبح
- نقشههایی برای پیدا شدن
- این ماییم، ملتی تنها در آستانهی فصلی سرد
- میبوسمت و رهایت میکنم
- به نام آبان
- روز المر را در خانه جشن بگیریم
- سرنخهای بهاری
- سلام جهان!
- کتابها منتظرند؟
- چگونه مرور کتاب بنویسیم؟
- نخودی
- به افقِ کتابخانهی من
- به یادِ میلک
- این گوزن مال همه است!
- دربارهی سرگذشت یک دایناسور
- شاهکارهای ادبیات را به زندگیتان دعوت کنید
- جایی که وحشیها نیستند
- آموتخانه؛ خانهی مردم
- به سلامتیِ شادی
- برسد به دست والدین، معلمان، مربیان، هنرمندان و غیره!
- یک کتاب خوب، یک اتفاق بد
برچسب
book
books
I Love Books
ادبیات کودک و نوجوان
اقتباس
انتشارات امیرکبیر
انتشارات ققنوس
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
داستان کوتاه
داستان کودک
رمان
رمان ایرانی
رمان خارجی
رمان نوجوان
رمان کودک
روانشناسی
زندگی جدید جناب دایناسور
شعر
شعر نو
عشق
عکس
فیلم
فیلم ایرانی
فیلم خارجی
فیلم سینمایی
لاکپشت پرنده
مجموعه داستان
مجموعه شعر
نشر آموت
نشر افق
نشر نون
نشر چشمه
نشر چکه
نمایشگاه کتاب
نوجوانان
نویسندگی
کتاب
کتاب تصویری
کتاب نوجوان
کتاب کودک
کتاب کودک و نوجوان
کتابخوانی
کودکان
کودکان و نوجوانان
یزد
از این لحاظ
- I Love Books
- Life is Beautiful
- اتاق تجربه
- ادبیات مقاومت
- ارادتمند شما عزرائیل
- از خانهی خودمان شروع کنیم
- اوستا کریم! نوکرتیم
- اوکی مِستر
- اینم یه جورشه
- بابا گلی به جمالت
- بازی وبلاگی
- به اضافهی من
- بچّهی سرراهی
- جام جهانی برزیل
- حاشیه بر متن
- خبرگزاری رؤیا
- دربارهی خودم
- دربارهی کتابها
- دستهبندی نشده
- رؤیای نوشتن
- رمان
- روانشناسی
- ریزش هوای سرد
- زندگینامه
- شعر
- صبح روز چهارم
- صفحهی بیست
- فیلمنامه
- ماجراهای من و راجرز
- مادموزل مارکوپلو
- مجموعه داستان
- نمایشگاه کتاب تهران
- هایکو کتاب
- هر چی
- پویا ایناشون
- کتاب یزد
- کتابخانهی روستایی
- کتابخوانی برای سالمندان
- کودک و نوجوان
- یزدگَردِ چهارم
- یک چمدان عکس
parzhin در 08/10/31 گفت:
سلام. حسودی ام میشه اینقدر راحت می نویسی. این یعنی به نفع مردا تموم میشه؟
#
سلام. حسادت ندارد که. راحت باشی، راحت مینویسی. البته گاهی هم راحتی دردسرساز میشود ولی درمجموع خوب است. به نظر من بله، به نفع مرد تمام میشود.
لاله در 08/10/31 گفت:
غریب آشنا ، گل گلدون ، و اگه یه روز بر ی سفر … یه گیتار دست یاشار رو ی چمن ها ، آواز سیامک نشسته روی نیمکت چوبی ، بقیه مون همون دور و بر ساحل صخره ای … انعکاس مهتاب رو دریایی که همیشه آروم بود و بدون موج … هر شب بعد تموم شدن کار … خستگی هایی که شاید فقط اینطوری از تنمون در می شد …
خاطره در 08/11/01 گفت:
سلام خانوم… دورغ چرا هی از دستت حرص خوردم که بی معرفت شدی… اما نمیتونم بگم خودم هم خیلی سر زدم! این از اون گله هاست که کلی عذاب وجدان توشه!
خب یه چیزی رو جدی میگم… اگه با اون خانوم خیاط باشیه نظرات بسته!! قرار نذارید برای اومدن پیش ما … خودمون به زور دعوتتون میکنیم! چند تا از بچه های دیگه وبلاگستان رو هم دیده ام… خیلی بچه های نازنینی هستن… مثل خودتون… شاید به اون ها هم گفتیم اومدن… خوبه؟ البته با پستی که نوشتی… ما به یه اتحاد اینجوری احتیاج داریم ها!!
(چرا اینجا شکلک نداره؟!) تو فکر کن من نیشم بازه تا بناگوش!!
خاطره در 08/11/01 گفت:
خیلی آهنگ ها هست که الان در من فقط حس بدی رو زنده میکنه… حس شکست… عشق از دست رفته… خاطرات بد کودکی و بزرگی و اینا…
متاسفانه این آهنگ قشنگ هم برای من الان فقط یه خاطره ی بده… خیلی برام شنیدنش سخته! خیلی…
سارا کوانتومی در 08/11/01 گفت:
عاشق شدی ؟؟
جاناتان در 08/11/11 گفت:
چشم روشن!