چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

این‌جا درباره‌ی یک جشنِ خوش‌آمدگویی به فصل تابستان نوشته‌اند که ایده‌ی خیلی بامزه‌ای است به‌نظرم. گویا، طرف بچّه‌های فک و فامیل را به صرفِ شربت و شکلات دعوت کرده خانه‌اش تا به استقبال تعطیلات تابستانی بروند؛ یک جشنِ کوچک کودکانه.
قبل از آمدنِ مهمان‌های این مراسم، چندین برگه‌ی باریکِ زرد هم تهیه کرده که رویش یک جمله‌ی نیمه‌نصفه تایپ کرده با چندتا جای خالی. او از بچّه‌ها خواسته جای خالی را با کلمات دل‌به‌خواه پُر کنند و بنویسند برای تابستان چه فکری کرده‌اند و می‌خواهند چه بکنند. هر بچّه‌ای روی هر برگه یکی از فکرها و ایده‌هایش برای گذراندنِ تابستان را نوشته و بعد، مهمان‌های کوچولو لیوان‌های لیمونادشان را به هم زده‌اند و به افتخارِ تابستان نوشیده‌اند.
سپس، هر بچّه رفته بالای سکّو و جمله‌ی روی برگه‌اش را برای بقیه خوانده و با تشویقِ حضار روبه‌رو شده و امیدِ این‌که تابستان به کامِ او باشد.

میزبان نوشته بچّه‌های فامیل‌شان این جشن را دوست داشته‌اند. برای این‌که فرصتی بوده تا در کانون توجّه باشند. هر بچّه درباره‌ی فکرهایش حرف زده و گفته چه تصمیمی برای تابستان دارد و بچّه‌های دیگر هم او را تشویق کرده‌اند. بچّه از این‌که کسی به فکرهایش گوش داده احساسِ خوبی داشته است و …. بالاخره نوشته این روش خوبی است تا بفهمیم بچّه‌ها در تابستان دنبال چه چیزی هستند.
من؟ موافق‌ام و دلم خواست توی تراسِ خانه‌مان چنین جشنی بگیرم برای چند تا بچّه، ولی … شما چندتا بچّه در یزد نمی‌شناسید تا برای جشن‌ام دعوت‌شان کنم؟

دیدگاه خود را ارسال کنید