چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

اهلِ این نیستم که یک فیلم را چندبارچندبار ببینم. «شب‌های روشن»، «نیمه پنهان» و «قارچ سمّی» از معدود فیلم‌های ایرانی‌اند که خیلی‌خیلی‌خیلی دیده‌ام و حتّا، بازدیدنِ آن‌ها را نیز هم‌چنان دوست دارم. دارم این مقدمه را می‌نویسم تا بگویم پری‌شب، داشتم دوباره فیلم‌نامه‌ی «نیمه پنهان» را می‌خواندم و نمی‌دانم چرا قبلن ندیده بودم (یا دیده بودم و یادم نبود) که اوّل کتاب نوشته‌اند این فیلم‌نامه اقتباسی آزاد است از رُمان «بعد از عشق».
نامِ «فریده گلبو» را در سایت کتاب‌خانه‌ی دانش‌گاه سرچ کردم و خُب، کتاب موجود بود. هولدرلین آن را امانت گرفت و دی‌شب، خواندمش. نتیجه؟ به استحضار می‌رسانم که برای اوّلین‌بار، فیلمی را بیش‌تر از کتابش دوست دارم. صادقانه بگویم؟ «بعد از عشق» را اصلن دوست ندارم. حتّا، اگر بعضی از دیالوگ‌های فیلم عینهو متنِ داستان باشند یا بیش‌تر آدم‌ها همان باشند که در کتاب‌اند، ولی … خانوم میلانی یک آنِ ویژه‌ و منشِ سیاسی و اجتماعی گذاشته در شخصیت‌پردازیِ آدم‌های فیلمش – به‌خصوص، فرشته و به‌خصوص‌تر، جاوید – که ماجرای عاشقانه‌ی آن‌ها ورای قصّه‌ی عامه‌پسندی ا‌ست که خانوم گلبو در کتابش تعریف کرده. ضمن این‌که، زبانِ او و توصیف‌های شاعرانه‌ی مثلن فیلسوفانه‌اش هم خوش‌آیندم نبود و می‌شود گفت فقط به‌خاطر علاقه‌ام به فیلم «نیمه پنهان» بود که تاب آوردم و تا تهِ داستانِ «بعد از عشق» را خواندم.