چیتی چیتی بنگ بنگ داستان یک مخترع به نام فرمانده کاراکتاکوس پات و یک ماشین جادویی است که فرمانده و خانوادهاش را از یک گاراژ دربوداغان نجات میدهد.
نویسندهاش هم کسی نیست، مگر آقای یان فلمینگ، خالق حضرت جیمز باند.
این کتاب اوایل دههی ۱۹۶۰ و در دورهی نقاهت آقای فلمینگ پس از یک حملهی قلبی نوشته شده است. ایدهاش از کجا آمده؟ از داستانهایی که فلمینگ هر شب برای پسرش jتعریف میکرده.
چهار سال بعد، کتاب چاپ شد. آن هم وقتی که فلمینگ دیگر مرده بود.
حالا، نسخهی مخصوص پنجاهمین سالگرد انتشار چیتی چیتی بنگ بنگ خیلی شیک و پیک با تصویرگری و جلد سخت چاپ شده است.
متن کامل خبر را میتوانید اینجا بخوانید. بد نیست این را هم بدانید که رولد دال با اقتباس از این داستان یک فیلمنامه نوشته و فیلم آن هم ساخته شده است.
نسخهی فارسی چیتی چیتی بنگ بنگ اولین بار توسط انتشارات پدیده در سال ۱۳۵۰ چاپ شده است. انتشارات هرمس (کتابهای کیمیا) هم آن را با ترجمهی احمد میرعلایی منتشر کرده که خودم چاپ سوم این کتاب را دارم که سال ۷۹ چاپ شده و قیمت پشت جلدش فقط ۳۰۰ تومان! است.
این را هم باید بگذارم به حساب شانس و اقبالم که بی قصدِ قبلی و بی اینکه واقعن بخواهم خانهی کاغذی را خریدم. راستش، پیِ رُمانِ بودن بودم و چندتا کتاب دیگر، ولی نمیدانم چرا این کتاب سر از کیسهی خریدم درآورد. آن روز توی نمایشگاه، خسته بودم و بیحوصله و با اینکه تخفیفِ خوبی هم گرفته بودم، ولی با یک بُنکارت شصت هزار تومانی توانسته بودم فقط چهارتا کتاب بخرم. تازه، یک پولی هم از جیبم سر داده بودم. خُب، حرصم درآمده بود قشنگ و هی به کتابهایی فکر میکردم که هنوز نخریدهام و پولی که ندارم. پس نگویید آخر چطور ممکن است خانهی کاغذی را به جای بودن بخرم بی اینکه شباهتی داشته باشند از نظر جلد، نویسنده و …. اشتباهی خریدهام دیگر.
چند روزِ بعد، وقتی کتابها را جمع کردم تا ببریم غرفهی پست و بفرستیم خانه، تازه فهمیدم که بودن را نخریدهام و فرصتی نبود دوباره بروم غرفهی نشر آموت و دستآخر، بیخیال شدم.
حالا، خانهی کاغذی را خواندهام و خوشم آمده و فکر میکنم اگر شما هم جانتان به کتاب بسته است و مُدام نقشه میکشید با همهی پولهای نداشتهتان کتاب بخرید و در رؤیاهایتان روزی را تصور میکنید که بهقدر کافی جا و قفسه دارید برای چیدنِ کتابها و از اینجور خُلخُلیهای خیلی خوشآیند، حتمن این کتاب را بخوانید.
داستانِ کارلوس ماریا دومینگوئز به یاد جوزف بزرگ، آقای کنراد، اینطور شروع میشود؛
در یکی از روزهای بهاری ۱۹۹۸ بلوما لنون نسخهی دست دومی از کتاب شعرهای امیلی دیکنسون را از یک کتابفروشی شهر سوهو خرید و درست زمانیکه سر نبش اولین خیابان به دومین شعر کتاب رسید، اتومبیلی او را زیر کرد.
کتابها سرنوشت مردم را تغییر میدهند. عدهای کتاب ببر مالزی را خوانده و در دانشگاههای دوردست استاد رشتهی ادبیات شدهاند. دهها هزار نفر با خواندن دمیان به فلسفهی شرق روی آوردند؛ درحالیکه همینگوی از آنها مردانی جوانمرد و باظرفیت ساخت؛ در همین حال الکساندر دوما زندگی زنهای بیشماری را پیچیده کرد؛ که تنها عده کمی از آنها با کتاب آشپزی از خودکشی نجات یافتند. در این بین بلوما قربانی کتابها شد.
ولی او تنها کسی نبود که قربانی کتاب شد. یک استاد میانسال زبانهای کلاسیک وقتی پنج جلد از مجموعهی دایرهالمعارف بریتانیکا از قفسهی کتابخانهاش روی سرش افتاد فلج شد. دوستم ریچارد وقتی خواست با زحمت دست خود را ابشالوم ابشالوم! ویلیام فاکنر برساند – که در جای خیلی ناجوری قرار گرفته بود – از روی نردبان تاشو افتاد پایین و یک پایش شکست. شکست یکی دیگر از دوستهایم در بوینسآیرس در زیرزمین مرکز اسناد و اوراق بایگانی عمومی بیماری سل گرفت. من حتا خبر دارم در کشور شیلی، عصر یک روز سگی خشمگین در اثر بلعیدن صفحات کتاب برادران کارامازوف دچار سوءهاضمه شد و مُرد.
مادربزرگم هر وقت میدید در تختخوابم کتاب میخوانم، میگفت: «بگذارش کنار، کتابها خطرناک هستند.»
خُب، حالا دو حالت برای شما پیش میآید. حالت اول این است که با حرفِ من و بعد از خواندنِ شروعِ داستان وسوسه شدهاید و خیلیزود کتاب را میخرید و میخوانید. آنوقت از تصویرگریهای پیتر سیس هم لذت میبرید و شاید مثل من با خودتان بگویید کاش تصویرها با کیفیت بهتری چاپ شده بود و یا تصویر روی جلد همان بود که روی نسخهی اصلی است، اثرِ آقای سیس. حالت دوم را هم بگویم؟ بیخیال.
امروز، در خبرنامهی نشر چشمه آمده بود که به مناسبت جامجهانی دارند مجموعه کتابهای فوتبالیشان را با ۳۰ درصد تخفیف میفروشند. این مجموعه شامل چهار عنوان کتاب است؛ سه کتاب تألیفی و یکی هم ترجمه. حالا من که سایمون کوپر را نمیشناسم، ولی اگر حمیدرضا صدر روی اعصابتان نیست و فوتبال هم دوست دارید بدفرصتی نیست. قیمت این کتابها ۶۵ هزارتومان است که با تخفیف میفروشند ۴۵هزار و پانصدتومان. خرید آنلاین هم دارد، اینجا.
خلاصه، خودتان میدانید. من دوتا از کتابهای صدر را قبلاً برای هولدرلین خریده بودم، آن هم با امضای خودش! هوق. کتاب عادل را هم که هولدرلین … اگر اشتباه نکنم، از نمایشگاه کتاب خریده بود، سالِ اوّلی که چاپ شد و هنوز نشر چشمه در نمایشگاه غرفه داشت.
پسری روی سکوها: حمیدرضا صدر در این کتاب مروری بر فوتبال ایران دارد و تاریخ فوتبال ایران را با نگاه به نامآوران آن بازخوانی کرده است و به وقایعنگری چهار دهه فوتبال ایران از اوایل دهه ۱۹۴۰ تا حضور ایران در جام جهانی ۱۹۹۸ میپردازد.
روزی روزگاری فوتبال: آقای صدر در این کتاب از تجربیات و اطلاعات خود استفاده کرده و از نظر جامعهشناسی به فوتبال پرداخته است.
نیمکت داغ: اینبار چناب صدر به سراغ چهرههای مربیگری برجستهی تاریخ فوتبال در جهان و ایران رفته و از دنیای مردان شمارهی یک فوتبال نوشته است. او در سی و یک فصل به بررسی عصر سی و چهار مربی بزرگ فوتبال پرداخته است: از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو.
فوتبال علیه دشمن: باز هم حمیدرضا صدر؟ نه. این کتاب را سایمون کوپر، خبرنگار انگلیسی، نوشته و عادل فردوسیپور ترجمه کرده است. آقای کوپر به ۲۲ کشور سفر میکند تا به این نتیجه برسد که «فوتبال هیچوقت فوتبال نیست: این ورزش جنگ بهوجود میآورد، انقلاب میکند و مورد توجه مافیاها و دیکتاتورهاست.». او با فوتبالیستها، هوادارانشان، خبرنگارها و حتا سیاستمدارهای زیادی در سراسر جهان صحبت میکند؛ در امریکا و اروپا و افریقا و خاورمیانه و کشورهای دور و نزدیک تا تأثیر فوتبال بر سیاست و فرهنگ کشورها را نشان بدهد و مصاحبههای دردسرساز و ممنوعه ترتیب میدهد؛ به برنامههای گروههای تروریستی سرک میکشد؛ اطلاعات عجیب و غریب از گروههای مافیایی و دستهای نامرئی فوتبال کشف میکند و …..
ششهزارتومان دادیم یک بسته ماش خریدیم به نیتِ سبزکردن. گفتند حالا دیر است و نمیرسد تا عید. کِی بود؟ دو هفته قبل. چهکنم/چهنکنمکنان، یک مشت عدس ریختم توی ظرف، بعد آب و دستمال هم گذاشتم رویش. چند روزی پشت پنجره ماند و بعضی از عدسهای سرتق جوانه زدند، ولی کمی بو میداد و حساب کردم فقط چهار روز مانده به عید. عدسهای عوضی سبزهبشو نبودند. همه را ریختم توی سطل آشغال. امشب، با هولدرلین رفتیم در سطح شهر. میخواستیم تقویم بخریم با ماهی و سبزه.
از بین تقویمهای کتابکده رستاک یکی را انتخاب کردم که شبیه تقویم قبلیام است، از نشر نظر. بهعلاوهی یک هدیهی کوچولو برای هولدرلین.
در کتابفروشی، هفتسین کتاب هم چیده بودند؛ سگسالی و کتابهای سامپه و سور شبانه و سرود مردگان و … هولدرلین گفت: «کدام کتاب توی هفتسین تو هم هست؟» جوابم؟ هیچکدام.
این هفتسین کتابِ من است برای سال ۹۳.
آقای رستاک فقط پول کتابی که برای عیدی هولدرلین برداشته بودم را حساب کرد، آن هم با تخفیف. بعد گفت: «تقویم عیدی شماست.» خیلی چسبید. اینکه کتابفروشیها به آدم هدیه بدهند هیجانانگیز است. نیست؟
خلاصه، سوّمین عیدیام را پیش از آمدن رسمی بهار گرفتم. اوّلی را که یادتان هست؟ دوّمین عیدیام را هم از مامانِ نازنینِ ترنج عزیزم گرفتم که چند روزی مهمان ما بود و سرفرصت، باید مفصل دربارهاش بنویسم.
داشتم میگفتم، یک وانتیِ جلوی بازارچه اطلسی ایستاده بود که بشقابهای سبزه میفروخت، یکی چهارهزار تومان. نخریدیم. قدمزنان رفتیم تا میدان امام حسن. آنجا هم میز فروش ماهی و سبزه بود. سبزه را قیمت کردیم، یکی چهارهزار و پانصد تومان. باز هم نخریدیم. هولدرلین پرسید «پس چهکار کنیم؟» من داشتم به همهی کتابهای چهارهزار تومانی فکر میکردم.