چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

یا؛ شفای خویشتن درونی

نارتسیس و گلدموند

هرمان هسه

ترجمۀ سروش حبیبی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۴،  ۳۶۸ صفحه

توی این کتاب، نارتسیس و گلدموند (هرمان هسه) دقیقن دو نوع شیوۀ متفاوت رو شرح می ده دربارۀ زندگی و تلاش دو شخصیت متضاد که به دنبال شناختِ خود و تحقق خویشتن درونی شون هستن. هر دو به معرفت می رسن اما هر کدوم از یه راهی! به نظر من نمی شه گفت عمل و رفتار و زندگی نارتسیس درست بوده یا گلدموند؟! فقط مهم اینه که هر کدوم از اونا به هدف خودشون می رسن و اون رویای الهی رو که باید محقق می کنن.

داستان کتاب از این قراره که؛ گلدموند به درخواست پدرش وارد دیر می شه تا راهب و زاهد و پارسا بشه و … اما، گلدموند یه آدم اهل دل است و توی دیر با ‌نارتسیس آشنا می شه که اهل علم است و نظم و خرد! نارتسیس یه آدم روشن بینه و متوجۀ کُنه وجودی گلدموند می شه، پس اون رو متوجۀ این ذاتِ غریزی می کنه و بهش می فهمونه که جای اون در دیر نیست و گلدموند باید به دنبال سرنوشت خودش بره. گلدموند از دیر فرار می کنه و یه زندگانی تازه رو در طبیعت آغاز می کنه که فارغ از هۀ دغدغه های جدی، فقط به عیش و نوش و خوشی می گذره. کم کم گلدموند به هنر متمایل می شه و … تا اینکه در کهنسالی یه بار دیگه به دیر و نزد نارتسیس برمی گرده و نارتسیس این بار تلاش می کنه تا گلدموند رو در دیر نگه داره و ….

من عاشق گلدموندم. نزدیک ترین قهرمانِ داستانی به شخصیتِ من. با همون تمایل عجیب نسبت به تنوع گرایی! اهل گذر و نظر! گلدموند هم با وجود همۀ شادمانی های ظاهریش، یه غمِ درونی عمیق داره. گلدموند می دونه که زندگی در حالِ گذره و باید جوونی کنه و پیر شه و بمیره. یه آدم که همیشه اون حس خالص و نابِ کودکانه و عاشقانه رو، توی همۀ زندگیش یدک می کشه و … به قول هرمان هسه در همین کتاب؛ شاید این نوع زیستن نه فقط کودکانه تر و انسانی تر بود، بلکه چون نیک می نگریستی، خود را به طغیان و آشوب جریان زندگی واگذاشتن، مرتکب گناه شدن و نتایج تلخ آن را چشیدن، مردانه تر و برازنده تر ازآن بود که با دامنی پاک، زندگی بی گناهی داشتن و باغی از اندیشه های هم آهنگ برای خویش ساختن و در میان باغچه های باغبانی شده و مصفا از گناه آن تفرج کردن.

البته، یه جایی توی کتاب، نارتسیس به گلدموند می گه؛ طبیعت هایی از نوع تو، که احساسی لطیف و نیرومند دارند، آنها که عواطف شان زنده است، خیال پردازان، شاعران و عاشقان از ما اصحاب خرد، همیشه برترند، اصل و نسب شما مادرانه است. زندگی را به کمال تجربه می کنید. به شما نیرو و توانایی زیستن و چشیدن ارزانی شده است. همیشه فکر می کنم نارتسیس دوست داشته که …

  1. 1 بازتاب

  2. اکتبر 4, 2008: چهار کتابِ پُرستاره « چهار ستاره مانده به صبح

دیدگاه خود را ارسال کنید