چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

my-small-library.jpg

قصّه‌ی بازی “من کیستم؟” از نازنین و آرش شروع شد که «در سیدنی استرالیا زندگی می‌کنند و درس می‌خوانند. آن‌ها چندی قبل برای بازدید از نمایشگاه هنر آمریکای لاتین به موزه‌ی هنرهای معاصر سیدنی می‌روند و در یکی از گالری‌ها، بعد از دیدن تعدادی از مجسمه‌های یک هنرمند برزیلی، به قابی می‌رسند که بر پشت آن نوشته شده: “من کیستم…”، نازنین و آرش به تصور دیدن تصویر مجسمه‌ساز، بوم را دور می‌زنند امّا با عکسی از کتابخانه‌ی شخصی او روبرو می‌شوند… که یعنی فضای ذهنی من با تأثیر گرفتن از این‌ها شکل گرفته است. این تابلو آرش را به صرافت طراحی دوباره‌ی یک بازی قدیمی امّا جذاب می‌اندازد: باز دیدن کتابخانه، انتخاب ده کتابی که بیشترین تأثیر را بر ما گذاشته‌اند و شرح این تأثیر برای دیگران با این هدف که به شناخت بیشتری از یک‌دیگر برسیم و با کتاب‌های خوبی که هنوز نخوانده‌ایم آشنا شویم…»

<><><>

انتخاب کردن چند عنوان کتاب از طرفِ من که زندگی‌اَم را از روی کتاب‌ها شناخته‌ام بسی دشوار است. (بگذریم که «زندگی در بیرون از کتاب‌ها همان صدا را نمی‌دهد.» ولی، به‌هرحال!) ضمن‌اینکه، رقم ِ کتاب‌های نخوانده‌ام به نسبتِ خوانده‌‌هایم سر به فلک می‌گذارد! با این وجود، کتاب‌هایی هستند که من، شکل‌گیری چارچوبِ ذهنی‌اَم را به آنها مدیون هستم. جا دارد فرصت را غنیمت شمرده و مراتب تقدیر و تشکّر خویش را از همه‌ی کتاب‌های درسی‌اَم در دانشکده – به‌ویژه کتاب‌های مددکاری و جامعه‌شناسی و روان‌شناسی‌اَم – اعلام کنم و برایتان بگویم که پیش از فراغت از تحصیل (دقیق‌تر یعنی آبان‌ماه ۸۳) اعتقادم بر این بود که خریدنِ کتاب‌های رُمان و داستان یعنی حماقتِ محض. تا آن وقت یادم نمی‌آید کتابِ این مُدلی خریده باشم و هر چه خوانده بودم (از کتاب‌های رُمان و داستان) از محل کتاب‌خانه امانت گرفته و استفاده کرده بودم. (با تشکّر از کتاب‌خانه‌های سطح شهر کرج بزرگ، پایتخت عزیز و به‌ویژه کتاب‌خانه‌ی مدرسه‌ی پیش‌دانشگاهی‌اَم، کتاب‌خانه‌ی امیرکبیر کرج، کتاب‌خانه‌ی دانشکده‌مان و غیره.) در آن زمان، گمانم بر این بود که کتاب‌خانه‌ی من باید مملو باشد از انواع و اقسام کتاب‌های مددکاری و روان‌شناسی و جامعه‌شناسی. البته، هنوز – کم ‌و بیش- چنین باوری دارم (فکر می‌کنم من یکی از معدود نفراتی هستم که عاشق کتاب‌های درسی‌اَم هستم!) منتها، کتاب‌های رُمان و داستان نیز به سبد خریدم اضافه شده‌اند. از میان کتاب‌های مؤثر در زندگی‌اَم ترجیح می‌دهم به آن چند عنوانِ اصلی‌تر اشاره کنم که مرجع ذهنی و گفتاری‌اَم هستند و من احساس هم‌ذات‌پنداری شدید دارم با شخصیّت داستانی‌شان یااینکه، دوست می‌دارم این‌گونه زندگی کنم و امّا، کتاب‌های پُراهمیّت من! عبارت هستند از؛

شازده کوچولو (آنتوان دوسنت‌اگزوپری)

نارسیس و گلدموند (هرمان هسه)

جان شیفته (رومن رولان)

امیل (ژان ژاک روسو)

<><><>

شازده کوچولو عضو و عنصر ِ ثابتِ زندگی‌اَم است؛ شیرین و غم‌گین. هنوزم بیشتر اوقات در رویاهایم ظاهر می‌شود (و با آن لحن و لهجه‌‌ای که دوست‌داشتنی‌ترش می‌کند) به من می‌گوید:«آن‌چه اصل است، از دیده پنهان است.» این حرفِ شازده کوچولو از مقدّ‌س‌ترین آیه‌هایی است که می‌شناسم و باور دارم.

<><><>

گلدموند امّا، … نوشته بودم که من عاشق گلدموندم. او نزدیک‌ترین قهرمانِ داستانی به شخصیّتِ من است. با همان تمایل عجیب نسبت به تنوّع‌گرایی! اهل گذر و نظر! گلدموند نیز همچون من، با همه‌ی شادمانی‌های ظاهری، یک غمِ درونی عمیق دارد. انسان منحصر‌به‌فردی که حس خالص و نابِ کودکانه و عاشقانه‌اَش را در همه‌ی زندگی‌اَش به همراه دارد و …

<><><>

جانِ شیفته ولی، … گاهی خیال می‌کنم روح ِ«آنت» در من حلول کرده است بس که عاشق و بی‌پروا هستم با تمایلات و هیجاناتِ ناگزیر ِ عوضی! و این زندگی پُرتلاطم و بسیار جذّاب‌اَم!

<><><>

گیرم، «ژان ژاک روسو» پدر خوبی نبوده باشد و هر پنج بچّه‌ی طفلکش را سپرده باشد به پرورش‌گاه و اینها، من ولی نظریّات تربیتی و پرورشی‌اَش را قبول دارم. خُب، لابَد دکتر به او گفته بوده فقط حرف بزند! و عمل نکند! دلیل نمی‌شود که. کمافی‌سابق، «امیل» الگوی من است برای تربیّت بچّه‌اَم.

دیدگاه خود را ارسال کنید