سه سال قبل، نهم شهریور، وقتی از سَر یک دلخوشیِ کوچکِ دخترانه، یک حساب کاربری ساختم در «بلاگفا» که وبلاگی داشته باشم محض ثبتِ هماین روزهای سادهی زندگیام، خیال نمیکردم بهقدر سه ماه دوام بیاورم و امروز، سالی از پی سالِ دیگر میگذرد و من، … هرچند دیگر خبری از آن شوق و عطشِ سابق نیست. من دچار یکجور کسالت مزمن شدهام و لکنت اساسی در ردیف کردن جملات و کو آن بازی با کلمات؟ امّا ته دلم، هنوز وبلاگ و وبلاگنویسی و این هویّت ویژهی مجازی را دوست دارم و هی هر روز خدا، به خودم میگویم از این صبح، دوباره میشوی همآن دخترکِ میرزابنویسِ قبل که بیملاحظه، خویشتننگاری میکرد و کلّی میل داشت برای کشفِ متون ملّت و صد البته، هزارلایهی وجودیِ دیگرانِ واقعی و مجازی و غیره. بلی. یک صبح، اوضاع به راه خواهد شد اگر این شبِ نمناک و تاریکیِ مستمر به زلالِ خوبِ آسایش و پناهِ گرمِ آرامش ختم به خیر شود ….
بیمناسبت نیست در این سالگرد، که همزمان شده با روز جهانی وبلاگ، طبق دستورالعمل، پنج وبلاگِ دوست را معرّفی کنم که آشنایی با ایشان فرصتی بود مغتنم با حکمتهای بسیار.
:: گاوخونی: {FEED} اینجا نیازی ندارد به معرّفی من بس که پُرمخاطب است با خوانندگانِ پایهی پیگیر. از خوبیِ موسیقی متن و لذّتِ مرور آن خطابهی همیشه جذابِ «درباره»ی وبلاگ که فاکتور بگیرم، حرف دربارهی باقی مطالب پایانی ندارد. نثر خاص، اشعارِ زیبا، موشکافی و نکتهسنجیهای ادبی و اجتماعی نویسندهی «گاوخونی» را بیاندازه میپسندم و هنوزم، «گاوخونی» محبوبترین وبلاگِ من است.
:: خیاط باشی: {FEED} مگر میشود یک خانوم مهندسِ باهوشِ خواستنی در کسوت یک «خیاطباشی» دوزندگیِ مجازی راه بیندازد و آدم جذب نشود؟ موضوع در حدّ طرح مسئله هم بهقدرکافی جالب توجّه است چهبرسد بهاینکه شما با نویسندهی این وبلاگ یک حالتهای همزادبودهگی داشته باشید. یعنی من میتوانم تا ابد، هی دربارهی اینجا بنویسم، یکطوری که دستآخر شما به خاطر سواد، ادبیات، نگاه خاص، لحن یا علاقه به خیاطی و یا مسائل ریز و درشت دیگر تا همیشه «خیاط باشی» را خواهید خواند یا خُل میشوید. حالت دیگری ندارد.
:: راه من: {FEED} کافیست یک کلیک مرحمت کنید و یک نگاهِ هماینجوری بیندازید به آن فهرستِ بالابلندِ دستهبندیِ موضوعی این وبلاگ تا دستگیرتان شود نویسندهی آن چه همه فنحریفی است؛ از ترانهسرایی و مینیمالنویسی تا شعرنو و یادداشتهای سیاسی و اجتماعی با ورزش و پادکست و الی همهچی؛ طیفِ گستردهای از ادب و هنر و زندگی با یک نفر نویسنده که «مثل یک رود آرام و در خویش» میرود ….
:: این روزها: {FEED} نویسندهی این وبلاگ، یک وبلاگبهدوشِ حسابیست با کلّی سابقه در امر حذف و ساخت دوبارهی وبلاگ. آشنایی من با او، به همان اوایل وبلاگنویسیام برمیگردد که «این روزها»یش نسبت به باقی وبلاگهایش، ویژگی منحصربهفردی دارد از لحاظ عاشقیّت و در شُرفِ ازدواجبودهگی نویسنده که باعث شده این یادداشتهای روزمره، عطرِ خوب زندگی داشته باشد با امید + فکر و خیالهای زنانه پیش از رفتن زیر سقف یک خانه با آقای همسَر آینده که خواندن آنها برای من عزیز است و دوستداشتنی.
:: نیمهی پنهان ماه: {FEED} اینجا یک وبلاگِ شُسته رُفتهی تمیزِ منظّم است با موضوع موسیقی. سلیقهی نویسندهی وبلاگ در گزینش عکس و انتخاب ترانههای زیبای فارسی و غیرفارسی عالیست + صدای زیبای خودشان در اجرا و دکلمه که در قالب پادکست در وبلاگ قرار میدهند.
* * *
در پایان، با شادباش و کلّی آرزوهای خوب برای همهی دوستانِ وبلاگنویساَم، ضمن قرائتِ مجدّدِ این نامه، دو سالگیِ چهار ستاره مانده به صبح را نیز (با تأخیر) به خودم تبریک میگویم.
فؤاد در 09/08/31 گفت:
من مثل یک رود آرام و در خویش، در حال عبور از وبلاگ شما بودم که با دیدن اسم «راه من» در میان این جمع، از هیجان به خروش آمدم و تصمیم گرفتم کلیکرنجهای نموده و کامنتی مرقوم بنمایم.
البته من همهفنحریف نیستم، بلکه که فقط تمرین میکنم که در این زمینهها برای خودم رجزی خوانده باشم شاید که نگویند لالم.
از اینکه نام وبلاگ مرا در کنار «گاوخونی» کبیر آوردهاید مفتخرم و از بودن در میان جمع دوستان، خرسندم.
با تشکر
سارا در 09/09/01 گفت:
اون وقت ها وبلاگی داشتی به اسم «اینجا همیشه جنوب» داستانش دربارهء سمت خدا بود. تو همیشه در جنوب بودی. تو همیشه جایی بودی که خدا حضور خودش را گسترانده بود. یادت هست آن چله نشینی که همهء ما را به عرش رساند؟
این روزها اما حکایت دیگری داری. داستان تو داستان دختری است که تا رسیدن به صبح چهار ستاره کم دارد. نه آن دختری که همیشه در جنوب یعنی سمت همیشگی خدا بود. خدای تو حتی فقط در جنوب غربی هم نبود. خدای تو در همهء جنوب بود. خدای تو همیشه در همهء جنوب بود. اما مدت هاست که تو برای رسیدن به صبح به دنبال آن چهار ستاره هستی. کتاب می خوانی و می خوانی. شاید در چهار ستاره مانده به صبح چندصد کتاب خوانده باشی. اما هرگز در پی این ستاره ها چله نشین نشده ای. به دنبال ستاره هستی تا به صبح برسی. اما به یاد نمی آوری آن روزها را که روشن ترین و درخشان ترین روز از آن تو بود. بی هیچ ستاره ای…. که خورشید خود تو بودی…. که درخشندگی همهء روزها خود تو بودی….
تو در غنای کامل بودی. تو در همیشه جنوب، در سمت خدا بودی. چه شد که مدت هاست از نبودن چهارستارهء کوچک می گویی که تو خود خورشید عالم افروز را در همیشه جنوب خودت داشتی….
نه! شب ادامه ندارد. در جنوب همیشه روشنی هست…. همیشه نور هست….
پرستووو در 09/09/01 گفت:
به به تولد وبلاگت مبارک دوستم …
رها در 09/09/01 گفت:
هزار سال باشی الهی دختر جان 🙂
رها در 09/09/01 گفت:
چقدر من آن پست های زمان بلاگفایت را دوست داشتم . چـــــــــقدر ..
عطيه در 09/09/01 گفت:
یادت رفته بود، فوراستار را هم جزء لیست بیاوری بانـــــو!
ستاره پخش می کنی، با قلم :*
محمّد در 09/09/01 گفت:
مبارک باشه
فرشاد در 09/09/01 گفت:
در مورد فواد راست گفتی حقاً… 🙂
مهشاد در 09/09/02 گفت:
بسیار زیاد مبارک
خیاط در 09/09/03 گفت:
کامنت سارا