بیشتر از دو هفته قبل بود که بهار شد و من، این مدّت را سیر زندگی کردهام. علاوهبر پیادهروی، بسیار خندیدهام. کتاب هم خواندهام و بودنِ تو باعث شد تا ناآرامی و بیقراریِ کمتری داشته باشم. میبینی، مثل برق گذشت و امروز، هجدهم فروردین ماه، با هم نشستیم و تمرکز کردیم روی باقیِ زندگی در روزهای هنوز نیامدهی فردا. جدای خواندن و نوشتن، باید کار کنیم و خوشحالام که لذّتِ زندگی برای تو هم مثل من است و هر بار که جدّی میشویم از جهانِ دیگری سردرمیآوریم که خیالانگیز و خواستنیست. در حاشیهی این زندگی سخت و خشن، به خلوتِ ساده و صمیمیِ خودمان میبالم. با تو منبع منتشر شادی در دلم میجوشد و احساس میکنم باید تا ابد زنده بمانم.
وقتیکه دربارهی خودمان فکر میکنم مثل همیشه The Notebook به ذهنام میآید. کاری ندارم به موضوع و سوژهی فیلم، فقط به لحظهای علاقه دارم که انگار آن را از درون من انتخاب کردهاند و در فیلم گنجاندهاند؛ ابتدای فیلم است و اوّلیّن گپ و گفتِ دختر و پسر که در کوچههای ساکتِ شب میگذرد تا وقتیکه آنها به چهارراهی میرسند، پسر از دختر میخواهد کنار او روی زمین دراز بکشد و چشمکزدنهای چراغ راهنما را تماشا کنند. دختر دوبهشک مانده، ولی پسر … برای من لذّتبخش است که روایتِ عینیِ چیزی را تماشا کنم که در ذهن خودم اتّفاق افتاده است. هیچکس نمیتواند بفهمد من با این همه سختدلی و پیچیدهمغزی از شدّتِ سادگیِ کدام لحظهی زندگیام با تو بود که خوشبخت شدم.
پی.نوشت)؛ حالا که دیگر گذشت، ولی میخواستم توی این بازی The Notebook را به عنوان بهترین فیلم ۸۸ام معرّفی کنم.
قهوه وسیگار در 10/04/07 گفت:
فیلم زیبایی بود,یه حس قشنگ داشت.
آوامین در 10/04/10 گفت:
من عاشقم نوت بوکم …وای …همیشه توی ذهنم هست …صحنه هاش …رویاش …حسش…
میفهمم حست رو …میفهم .
چهار ستاره مانده به صبح در 10/04/10 گفت:
🙂 ممنونم دوستم :*