:: از بخش دوّم میراث تصویری ایرانیان (+) خوشام آمد که هفت، هشت روایت تصویری بود از نسلهای مختلف یک خاندان و بهانهی خوبی برای خیالبافی دربارهی مردمانِ ناشناسِ پُرلبخندی که توی این عکسهای قدیمی نشسته/ایستاده بودند. + بخش سوّم را ندیدم اصلن. بخش اوّل هم مجموعهای بود از عکسهای سه در چهار و چهار در ششِ قدیمی از اطفال.
:: اگر یک نفر انسانِ مرفه بودم حتمن از مجسمههای فلزی علی داوری میخریدم. اتل میگفت باید بیشتر کاربرد صنعتی داشته باشند اینجور مجسمهها. لابد به خاطر جنس مجسمه که داوری برای ساخت آنها از قطعههای فرسودهی ماشینهای قراضه استفاده کرده است. ولی یکجور بلاهتِ خوب در مجسمههای داوری بود که من دوستشان داشتم. یکی این بُزِ خر را مثلن.
:: هر چهقدر زنهای آن نمایشگاه عکس تصنّعی بودند، نقاشیهای عطیه عطارزاده تصویر خوبی را از زن نشان میداد که دور از دلِ ما نبود. زنهایی پُررنج با نگاههای غمگین یا مات که بیشتر گرفتارند و خالی از امید امّا درعینحال، در پسِ پشتِ پلکهایشان باورِ عمیقی دارند به زندگی با هر بهایی. جدای نقاشیها، عطیهی پُرخنده را هم که نشسته بود در میانهی نمایشگاهاش خیلی دوست داشتم. این یک نظرِ صرفن ظاهربینانه بود از روی قیافهاش؛ سبزهی بانمکِ با دو چشم گیرا. دربارهاش پیجو شدم در گوگل، که اگر تشابه اسمی نباشد، انگار عطیه شعر هم میگوید. تجربهی فیلمسازی هم دارد و حتّا نفر اوّل کنکور هنر بوده است هفت، هشت سال قبل. یکی دستِ مرا بگیرد بگذارد توی دستِ عطیه.
آره جانم. یکروز وقت بگذارید، بروید خانهی هنرمندان ایران و فیض ببرید.