چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

سعادت آباد (۱۳۸۹)

:: بالاخره، سعادت‌آباد را دیدم. دی‌وی‌دی‌اش برای نمایش خانگی منتشر شده با قیمت دوهزار و پانصدتومان و کیفیتِ افتضاح. این فیلم‌ها هست که ملّت از روی پرده‌ی سی‌نما و با دوربین موبایل ضبط کرده‌اند … خُب، صدا و تصویرِ فیلم از آن‌ها بدتر بود. بدتر این‌که، از آن‌جای ماجرا که حامد بهداد می‌رود پی دخترش و معلوم می‌شود که با پرستار بچّه‌اش، بعله! سانسور شده است.

:: یک دیالوگی بود، مهناز افشار می‌گفت. وقتی‌که شوهرش بو برده بود به دروغش درباره‌ی دلیلِ رفتنش به دکتر و حاتمی داشت دل‌داری‌اش می‌داد. گفت «کاش الان فردا صبح بود … کاش الان همه‌چیز تمام شده بود …» عینهو من، گیرم آن‌قدر پریشان و مضطرب نباشم که افشار بود، ولی مُدام با خودم می‌گویم «کاش الان اوایل تابستان بود … کاش الان همه‌چیز تمام شده بود …»

* عکس‌ها را از وب‌سایتِ شخصی مازیار میری برداشته‌ام.

دیدگاه خود را ارسال کنید