از پروندهی «ممیزی» سایت دوشنبه؛ دو، سه ماه قبل بود که سومین کتاب «فؤاد» هم غیرقابل چاپ شد، بیهیچ دلیل یا توضیحِ کوتاهی از طرف ادارهی ذیربط. برای همین، ما هیچ نمیدانیم چه کسی این تصمیم را گرفته است و مهمتر اینکه، چرا… فقط میدانیم در صنعت نشر کتاب در ایران نباید انتظار داشت کسی به سؤالهای عادیِ ما جواب معمولی بدهد. البته، وقتی اوّلین کتابِ «فؤاد» غیرمجاز شد، هنوز هم امیدوار بودم به فرجی و گشایشی. به ناشر تلفن زدم و مراحل پیگیری را پرسیدم. آن خانم گفت کتاب غیرقابلچاپ شده است و نمیشود کاری کرد. انگار نه انگار. البته، اعتراف میکنم خونسردیِ آزاردهندهی زن از نظر ادارهی ارشاد هم غیرقابلتحمّلتر بود. هزینهی چاپ کتاب را طلب کرده بود و حالا، میگفت متأسفم و همین. پرسیدم: نامه نمینویسید برای ارشاد؟ توضیح نمیخواهید که چرا؟ گفت فایدهای ندارد و جوابی در کار نیست. ما که از هزارتوی ادارهی ارشاد خبر نداشتیم و نمیدانستیم چه باید کرد و ناشر هم که… بله، پدرصلواتیتر از این بود که بخواهد کمکی بکند یا قدمی بردارد. کتاب را اوایل پاییز به ناشر تحویل داده بودیم و در ازای آن قراردادی منعقد شد و ما به پرداختِ هزینهای بالغ بر یک میلیون تومان موظف شدیم. در ابتدای کار، دویست و پنجاه هزارتومان برای آمادهسازی کتاب پرداخت کردیم و راضی… خُب، ناراضی هم نبودیم. یکسال بود به دنبالِ ناشری میگشتیم تا مجموعهی ترانههای فؤاد را چاپ کند و هیچ ناشری از شعر و ترانه استقبال نکرد و دستآخر رسیدیم به همین نشر و شرط و شروطِ او برای پرداخت هزینههای چاپ را قبول کردیم، از سر ناچاری. نُه ماه بعد، بعد از هزار پیغام و پسغام، بالاخره خانم ناشر جواب داد و گفت کتاب غیرمجاز شده است. پرسیدم الان باید چهکار کنیم؟ گفت هیچی و همین.
یکی از دوستهایم از ماجرای کتاب باخبر شد و مرا به مردی معرّفی کرد که قدبلندی داشت با موهای ژولیدهی بلندِ نه یکدست سیاه. دوستم گفت «آقاحکمت» میتواند مجوز کتاب را بگیرد، سهسوت! قرار شد پرینتِ کتاب را برای «آقاحکمت» ببریم تا او دوباره کتاب را به دستِ بررسهای ادارهی ارشاد برساند. پرسیدم آخر چهطوری؟ گفت «آقاحکمت» میتواند؛ یک حکمت است و یک ادارهی ارشاد! گفت اگر از اوّل کتاب را به حکمت سپرده بودیم برایمان سهروزه مجوز انتشار میگرفت. باور کردم؟ نه. بااینحال، پرینتِ کتاب را برای «آقاحکمت» بردم و هفت روز بعد، موارد اصلاحی را تحویل گرفتم. گفت که کتاب را یکی از بررسهای ارشاد خوانده است و باید مواردی را که مشخص کرده اصلاح کنیم. کتاب را ورق زدم؛ بالای عنوانِ پنج، شش ترانه، که محتوای اجتماعی و سیاسی داشتند، علامت زده بود برای حذف کامل! در ترانههای عاشقانه هم، هر جا که حرفی از بوسه و لب و آغوش و… بود، علامت گذاشته بودند. «آقاحکمت» گفت باید این کلمات را عوض کنید. گفتیم باشد. آن پنج، شش ترانه را بهکل حذف کردیم و فکر کردیم جای کلمههای ممنوع هم سه نقطه بگذاریم و خلاص. «آقاحکمت» گفت قبول نیست. باید به ازای کلمههای حذفی، کلمههای تازه جایگزین کنیم. کردیم؟ کردیم. قرار شد «آقاحکمت» برای کتاب با اسم و رسمِ جدید مجوز بگیرد و ما منتظر ماندیم. یک ماه، دو ماه، سه ماه و خبری نشد. ادارهی ارشاد دچار تغییر و تحول شده بود؛ این آقا برو، آن آقا بیا. کی بود؟ تابستانِ سه سال قبل. «آقاحکمت» هم کاری نکرد.
دوباره با ناشر وارد مذاکره شدیم و او کتابِ جدید را به ادارهی ارشاد فرستاد و چند ماه بعد، همان خبرِ تکراری؛ غیرمجاز شد! مطمئن بودیم با آن اصلاحهای بنیادی در ظاهر و باطنِ ترانهها دیگر مجوز میگیریم که زهی خیال باطل! با ناشرهای دیگر صحبت کردم که بدانم آخر چرا و یکی گفت ادارهی ارشاد به قالب ترانه حساس است. دیگری گفت گاهی پیش میآید که ارشاد با ناشری خصومت دارد. بعدی گفت… احساس میکردم توی یک بازی افتادهایم بی اینکه بدانیم بازی چیست. حس بدی بود؛ ملغمهای از ناامیدی، هراس و تنهایی با پریشانیِ خاطر و آشوبی در دل. دیگر حوصلهی فرضها و حدسها و راستها و دروغهای درهمآمیختهی اهالی نشر را نداشتیم.
«فؤاد» گفت بهتر نیست کتاب را بهصورت اینترنتی منتشر کنیم؟ کمیبعد، فایل پیدیاف کتاب را آپلود کردیم و گفتیم قصه چیست. آشنایان و ناآشنایانِ بسیاری کتاب را دانلود کردند و خواندند تا چند روز بعد که… ناشری ایرانی در خارج از کشور ایمیل فرستاد و گفت میخواهد کتاب را چاپ کند. مذاکرههای لازم انجام شد و کتاب رفت برای صفحهآرایی و طراحی جلد و کمتر از یک ماه طول کشید تا چاپ شد. بیاینکه ما متحمّل هزینهای بشویم و یا بخواهیم هی تلفن بزنیم یا… هیچی. کلِ کار با چند ایمیل انجام شد و تمام. بله، حکمتِ غیرقابلچاپ شدنِ کتابهای «فؤاد» این بود که ما بفهمیم جای دیگری در جهان است و ….
سارا در 13/05/27 گفت:
خوبی عروس؟ من از قبل از عید که گوشی سابقم بر باد فنا رفت، هیچ شماره ای ازت ندارم. لطفا یک شماره تلفن بهم بده که باهات تماس بگیرم. شدیدا مشتاق شنیدن صدای پر شور و انرژیت هستم. تهدید می کنم اگر شماره ندی، راه میفتم میام یزد!!!!
سارا در 13/06/09 گفت:
ممیزی بسه دیگه. کجایی؟؟؟ آپدیت کن دیگه! چه خبرا؟ از زندگی جدید بگو. تا حالا چندبار حاج آقا از دستپخت شما مسموم شده؟؟ چقدر ظرف شکوندی؟؟ با قوم شوهر چند چندین؟ زدی یا خوردی؟ یه خبری بده دیگه عروس.