۱
می نویسم؛ دلم تنگ شده برای می نویسد؛ باید منتظر بمونی دل اون هم برای تو تنگ بشه. می نویسم؛ نمی دونم. می نویسد؛ بی خیال شو… بیا بازی کنیم با هم. کمی بعد یک صفحۀ نقاشی پیدا می شود روی پنجرۀ چت که چند تا ماژیک رنگی دارد آن بالا و … من هی خط خطی می کنم صفحه را یا با دست خطی خرچنگ قورباغه می نویسم من عاشق رنگ اون چشاتم! می نویسد؛ تو خیلی خشنی. چرا خرابکاری می کنی. یک خط می کشد وسط صفحه که یعنی این طرف برای من، آن طرف برای خودش. من یک کله می کشم با سیبیل بلند و زیرش می نویسم شوهر تو!!! هی ریسه می رود از خنده و خودم هم … کمی بعد، شوهر مرا نقاشی می کند و دوباره همان ریسه رفتن هایمان از خنده! بعدتر، دوز بازی می کنیم؛ دست اول، او برنده می شود. دست دوم، هیچکس! دست سوم، خط و نقطه بازی می کنیم و من یادم می رود نوبت خط کشیدنم را و او هی برای خودش مربع می کشد با آن خطها … ووو …
۲
اگر بتوانی لبخند بزنی، دنیا هم به رویت می خندد. اگر بتوانی به خودت بخندی، دنیا با صدای بلندتری به تو می خندد! اگر بتوانی به خودت بخندی یعنی می توانی بیرون خودت بایستی و از بُعد دیگر به قضایا نگاه کنی. این کار نشان می دهد که خودت را جدی نگرفته ای، و ماتم زده نیستی، در ضمن به خود خندیدن، ضریب خنده را هم بالا می برد. *
۳
+ خندیدن مسری است
+ خندیدن ضامن سلامتی و طول عمر
۴
:: وقتی از من راجع به شغلم میپرسند، دست و پایم را گم میکنم، صورتم سرخ میشود و زبانم میگیرد؛ منی که در سایر موارد، اعتماد به نفسم معروف است. به آدمهایی که در برابر چنین سوالی میتوانند بگویند: «بنا هستم» غبطه میخورم. به آرایشگرها، حسابدارها و نویسندهها هم از این لحاظ غبطه میخورم که ماهیت شغلشان مشخص است، و نیاز به توضیح ندارد. اما من مجبورم در برابر چنین سؤالی بگویم: «شغل من خندیدن است.» و از آنجایی که در جواب سؤال دوم که میپرسند: «از این راه امرار معاش میکنید؟» مجبورم پاسخ مثبت بدهم، طبعاً توضیحات دیگر هم ضروری میشود. …
۵
* نوشته بودم که در این کتاب یک حرفهایی هم بود دربارۀ خنده و خندیدن که کلّی به مذاق ما خوش آمد! این بخشی از همان حرفها بود در صفحۀ ۵۴.