چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

۱

می نویسم؛ دلم تنگ شده برای  می نویسد؛ باید منتظر بمونی دل اون هم برای تو تنگ بشه. می نویسم؛ نمی دونم. می نویسد؛ بی خیال شو… بیا بازی کنیم با هم. کمی بعد یک صفحۀ نقاشی پیدا می شود روی پنجرۀ چت که چند تا ماژیک رنگی دارد آن بالا و … من هی خط خطی می کنم صفحه را یا با دست خطی خرچنگ قورباغه می نویسم من عاشق رنگ اون چشاتم! می نویسد؛ تو خیلی خشنی. چرا خرابکاری می کنی. یک خط می کشد وسط صفحه که یعنی این طرف برای من، آن طرف برای خودش. من یک کله می کشم با سیبیل بلند و زیرش می نویسم شوهر تو!!! هی ریسه می رود از خنده و خودم هم … کمی بعد، شوهر مرا نقاشی می کند و دوباره همان ریسه رفتن هایمان از خنده! بعدتر، دوز بازی می کنیم؛ دست اول، او برنده می شود. دست دوم، هیچکس! دست سوم، خط و نقطه بازی می کنیم و من یادم می رود نوبت خط کشیدنم را و او هی برای خودش مربع می کشد با آن خطها … ووو …

۲

اگر بتوانی لبخند بزنی، دنیا هم به رویت می خندد. اگر بتوانی به خودت بخندی، دنیا با صدای بلندتری به تو می خندد! اگر بتوانی به خودت بخندی یعنی می توانی بیرون خودت بایستی و از بُعد دیگر به قضایا نگاه کنی. این کار نشان می دهد که خودت را جدی نگرفته ای، و ماتم زده نیستی، در ضمن به خود خندیدن، ضریب خنده را هم بالا می برد. *

۳

+ خندیدن شما را آرام می کند

+ خندیدن مسری است

+ خندیدن ضامن سلامتی و طول عمر

۴

:: وقتی از من راجع به شغلم می‌‎پرسند، دست و پایم را گم می‌کنم، صورتم سرخ می‌شود و زبانم می‌گیرد؛ منی که در سایر موارد، اعتماد به نفسم معروف است. به آدمهایی که در برابر چنین سوالی می‌توانند بگویند: «بنا هستم» غبطه می‌خورم. به آرایشگرها، حسابدارها و نویسنده‌ها هم از این لحاظ غبطه می‌خورم که ماهیت شغلشان مشخص است، و نیاز به توضیح ندارد. اما من مجبورم در برابر چنین سؤالی بگویم: «شغل من خندیدن است.» و از آنجایی که در جواب سؤال دوم که می‌پرسند: «از این راه امرار معاش می‌کنید؟» مجبورم پاسخ مثبت بدهم، طبعاً توضیحات دیگر هم ضروری می‌شود.

۵

* نوشته بودم که در این کتاب یک حرفهایی هم بود دربارۀ خنده و خندیدن که کلّی به مذاق ما خوش آمد! این بخشی از همان حرفها بود در صفحۀ ۵۴.

:: نامه نوشته اند خطاب به ما؛ سرکار خانوم فلان فلان شده. بعد هم؛ سلام علیکم (هر چند من نمی فهمم این شیوۀ چاق سلامتی در ابتدای نامه های اداری دیگر چه صیغه ای بود که با روی کار آمدنِ دولت ِ فعلی مُد شد در اداره ها و سازمان های دولتی! که به جای “با سلام” از “سلام علیکم” استفاده شود!) و این طور ادامه داده اند نامه را؛ با صلوات بر محمد (ص) و آل محمد (ص) احتراماً به اطلاع می رساند موضوع گزینش استخدامی شما در این هسته مطرح گردید و خوشبختانه حائز صلاحیت های عمومی می باشید ولی از آنجا که در این مرحله از استخدام ضوابط انتخاب اصلح مطرح می باشد!!! با لحاظ نمودن نمره آزمون و سایر ملاک های تقدم!!! در گزینش (طبق تبصره ۲ ماده ۲ قانون گزینش) و محدودیت ظرفیت، جنابعالی حائز بخشی!!! از ضوابط انتخاب اصلح نشده و لذا در ردیف استخدامی قرار نگرفته اید. امید است با تلاش بیشتر!!! و افزایش ظرفیت پذیرش در آزمون های بعدی موفق باشید. بعد هم گفته اند؛ضمناًً متذکر می گردد در صورت اعتراض به رای صادره حداکثر ۲ ماه از تاریخ این نامه فرصت دارید که تقاضای تجدیدنظر خود را ارائه نمایید. با یکی، دو سطر بی اهمیت دیگر نامه را تمام کرده اند و همین.

:: خُب، حضرت عباسی الان نه خنده ام می گیرد و نه گریه ام از این بابت. بیشتر بی تفاوت شده ام وقتی آن شکِ همیشه نسبت به ناکارآمدی های این مرز و بوم دیگر دارد تبدیل می شود به یقینِ استواری که انگار گریزی هم از آن نیست! مگر تن دادن به این جبر ناخواستۀ زبون که شرافت و شخصّیت آدمی را لگدمال می کند با ضوابط و روابطی که نمی دانم از کجای میزان و قانون آمده است که شاملِ احوالِ ما نمی شود هیچ گاه!

:: آن از کنکاش بی مورد ِ حضرات در خصوصی ترین زوایای ذهن و زندگی آدم (به قول این انار خانوم آدم هی می ترسد به جرم بی علاقگی نسبت به آبدارچی بیت رهبری بامبولی دربیاروند سرش!) و این از دلایل واهی ایشان برای انتخاب اصلح! بماند اینکه من هنوزم نفهمیده ام حافظ آیاتِ کتاب قرآن بودن و برخورداری از سهمیۀ خانوادۀ شهدا چه ربطِ مستقیم و غیرمستقیمی دارد برای پذیرش یکی آدم ِ متقاضی به عنوان مددکار اجتماعی! هر چه هست آقایان محترم ِ دانای کل ِ این سازمانِ زیادی دلسوز برای رفاهِ مردم! این دو را بیشتر از نمرۀ آزمون علمی و باقی امور عملی مددکاری مؤثر می دانند برای تعیین شایستگی های افرادی که قرار است در آن سازمان، پی جو و پی گیر احوال و امور مددجویانِ وامانده و درمانده باشند نه اینکه، … استغفرالله … هی یادِ آن کارمندانِ محترم همکارم می افتم که بعد از ساعت کاری می ماندند در محل کار و به تلاوت و قرائت قرآن مشغول بودند تا پاسی از روز گذشته به طلبِ بهشت خدا گویا!

:: آن حقِ همیشۀ خانوادۀ شهدا در احترام و امتیاز محفوظ! که در هر بار گزینش و استخدام این سازمان های عریض و طویل دولتی آن یکی سهم ِ ناچیز استخدام نیز نصیب آنان می شود هر بار و ما هم فقط هاج و واج ماتِ سرنوشت یک لنگ در هوای خودمان هستیم و اینکه سهمِ ما پس چه می شود آقایان بی اندازه به فکر؟!!! نشان به آن نشان که یکی، دو سال پیش تر از این نیز، همین سازمان، برای گزینش و استخدام حتا اسم و رسم ما را هم سؤال نکرد و فقط یک پرسش که؛ از خانوادۀ شهدا هستی؟ پاسخ من نیز همان که باید؛ نه! و تق!!! این یعنی صدای گوشی تلفن که گذاشته شد سرجای خود بی آیه و حدیث اضافی! حُکمن الان باید شکر کنم خدا را و تشکر نامه بنویسم در بازگشت و از منتّی که آقایان گذاشتند بر من کمال قدردانی را داشته باشم! دست کم، اینقدر بالغ شده اند که ارزش قائل شوند نسبت به این بشر!  می بینید که انتخاب اصلح نبودنم را کتبن به مراتب حضور انورم رسانده اند آن آقای مدیر هستۀ مرکزی گزینش! که انگار توهم نائب امام زمان (عج) بودن ذاتیِ تن و روانِ او شده است با آن شیوۀ رفتار و شمایل ظاهر!!!

:: از حق و انصاف نگذریم! کمتر پیش می آید در سازمان ها و اداره های دولتی بتوان کمتر کارمند متعهد و مؤدبی را دید که جانِ آدم را به لب نرساند از بابتِ انجام دادنِ کاری که وظیفۀ شرعی و قانونی اوست و نه لطف و منتّی بر سر ارباب رجوع! طوری می شود گاهی اوقات، آدم پشت دستش را هم داغ می گذارد که اگر بهشت را هم حراج کرده باشند در آنجا، قناعت کند به آتش ِ دوزخ اینجا. این آقای مدیر هستۀ مرکزی گزینش! (که نام و نام خانوادگی اش را هم ذکر نمی کند پای نامه ای که بی مُهر امضاء می کند! لابُد می خواهد ریا نشود و منتهای درجۀ اخلاص است این گمنامی در خدمتگزاری به خلقِ خدا!) مصداق بارز همین آیه است که شأن نزول آن، فلاکت زدگی و نابسامانی اوضاع این کشور بی نظم و نظام است!

:: داستانِ این جور به من اختصاص ندارد فقط! بیشتر از من، زهرا مستحق بود. چرا که دو سال عینهو بَرده! اما، از ته دل و با همۀ جانِ خود، کار کرده بود برای این سازمان و کارنامۀ درخشانی داشت که ما نیز او را سزاوارتر از خود می دیدیم به حق! و باقی دوستانِ هم دانشکده ای هم رشته ای من نیز همین طور بود اوضاع و شرایطشان! با این تفاوت که من بیشتر از نه ماه معطل شدم تا صحنه سازی آقایان برای توجیه سیستم کذایی شان موجه جلوه کند و آن دیگران در خوان های ابتدایی این هفت خوان از دور بازی خارج شده بودند و خلاص! جالب تر اینکه، این آقایانِ کاردان مرا وعده دادند به آزمون های بعدی و زمانی که گفتم پیش از این نیز داستانِ من به همین سرنوشت ختم شده است! پاسخ جالب تری از خود دَروَکردند؛ ” اینم از شانس ِ بد شماست! ” مرا می گویی؟ دهانم بسته نمی شد دیگر از زور تعجب! بلند گفتم: جل الخالق! پناه بر خدا با این توجیه و تفسیر شما!

:: البته، ابدن قصدِ جسارت ندارم به محضر پُر قدر ِ شهدا و خانوادۀ ایشان، ارادتمند هستم نافرم. بیشتر منظورم اشکال و ایرادهای قانونی و اداری و بازی های مرسوم در چنین اموری است و لاغیر! آن بنده های خدا گناهی ندارند که، بلکه سزاوار هستند از برای احترام و حتا برای برخی از امتیازها. منتها، تا کجا؟ تا کی؟ چقدر؟ چند نسل؟ چه میزان؟ وقتی اینقدر محدودیت وجود دارد برای حیاتی ترین نیازهای زندگی در این دوره زمانه، مثلن تحصیل، اشتغال، و …، ظرفیت پذیرش دانشگاه و استخدام سازمان ها و نهادهای دولتی هم که عیان است و چه حاجت به بیان!

:: خانوم سنتور مُدام به من و دیگر دوستانم گفته بود این حرف را بر اساس تجربۀ نمی دانم بیست و چند سالۀ مدیریتی اش در این خاک و دولت که، خوب اگر کار کنید در این سازمان های دولتی! هیچوقت نگه نمی دارند شما را برای طولانی مدت! باید از همین قماش باشی و در این گروه تا علاوه بر حفظ منفعتِ آنان، نصیبِ تو هم بشود فایده ای از این سهیم بودنِ در دزدی های اخلاقی، مادی، انسانی، معنوی … ووو … در غیر این صورت فاتحۀ خودتان را بخوانید و همین. شق دیگری ندارد!!!

هر آدمی چهار وجه دارد؛

مثلن من

وجه اول من همان شکلی است که شما می بینید، می دانید. خودم هم.

وجه دوم من آن شکلی است که شما می بینید، می دانید. خودم اما نه!

وجه سوم من هم شکلی است که شما نمی بینید، نمی دانید. خودم اما چرا!

وجه چهارم اما، شکلی ندارد. شما نمی بینید، نمی دانید. خودم هم.

حالا اگر آن وجه اول من بارزتر باشد یعنی من خودم را به خودم بودن و شما را به خودتان بودن پذیرفته ام. هر چقدر این وجه بارزتر باشد من دیگر لزومی نمی بینم احساس و فکر و سلیقه ام را از شما پنهان کنم. شما هم. آن وقت وجه سوم من هی کمرنگ و کمرنگ تر می شود. این طوری اگر بشود یکهو می بینید فوران اعتماد شده ایم نسبت به همدیگر.

اما، این وسط تکلیف بخش دوم و سوم چه می شود؟ من می گویم بیا بی خیال این دو وجه بشویم. شما هم بی خیال شو. گیرم شما عیب من را بگویی، من به شما تذکر بدهم! حرف که گوش نمی کنیم هیچ کدام از ما. هی با خودمان نشخوار می کنیم ” من می دونم ” بیا این حرفها را ساعت نه شب بگذاریم پشت در خانه و یادمان برود دیگر … خب، آن وجه چهارم را هم که کسی ندیده، دیده؟ پس، حل شد این معمای چهار وجهی من!  مرا همین طوری که هستم بپذیر. من هم شما را همان طوری که هستی می پذیرم. من نمی خواهم شما را تغییر بدهم. شما هم نخواه که مرا … آهان دِ برادر … خواهر … رفیق …

پیش از این، پیگیری مباحث و مقالات مربوط به شیدایی * به دلیل ویژگی های عجیب بیماران مبتلا به این اختلال و عنوان شیک و رومانتیک آن یکی از کارهایی بود که همییشه دوست داشتم! تازگی، جوّ حاج یونس جانِ فتوحی مرا گرفته است و گیر سه پیچ داده ام به مرضی به نام عقدۀ یونس! **

* شیدایی یا مانی یکی از انواع اختلالات خلقی است که حملۀ آن بیشتر به طور ناگهانی آغاز می شود. این احتمال وجود دارد که حمله ها در عرض چند روز ظاهر شده و از چند روز تا چند ماه به طول بیانجامد و به همان ناگهانی که شروع شده اند، خاتمه یابند.

افراد مبتلا، نوعاً احساس عجیبی دارند، دنیا را شگفت انگیز می بینند، و شادی بی حد و حصر نسبت به آنچه انجام می دهند یا در فکر انجام دادن آن هستند، احساس می کنند و…

ویژگی های برجستۀ حملۀ مانی عبارتند از:

۱ . خلق بالارفته، انبساط یافته، یا تحریک پذیر

۲ . بیش فعالی

۳ . پرش اندیشه ها

۴ . پرگوئی

۵ . عزت نفس غرور آمیز

۶ . بی خوابی

۷ . حواس پرتی

۸ . رفتار بی ملاحظه و بی پروا

** عقدۀ یونس عبارت است از ترسى که افراد از بالارفتن توانمندی هاى خود دارند مبادا، توانمندی ها و قابلیت هاى آنها آنقدر بالا رود که نتوانند از عهدۀ نتایج آن برآیند.

آدلر خان مفهوم تلاش برای برتری رو به عنوان واقعیت اساسی زندگی ما معرفی کرده و می گه؛  کمال یه نوع چیرگی، تکاپوی رو به بالا، یه افزایش، یه انگیزش از پایین به بالا، یا نیروی محرکه ای از کاهش به سوی افزایشه!

آدلر خان معتقده که ما همیشه برای آرمان هایی تلاش می کنیم که به شکل ذهنی در ما وجود دارن. می گه که؛ هدف های کلی ما آرمان های خیالی هستن و ما نمی تونیم اونها رو در برابر واقعیت بسنجیم. اما، زندگی مون رو حول محور همین خیال ها می گذرونیم. مثلن ممکنه ما باور داشته باشیم که همۀ مردم برابر آفریده شدن یا اینکه همۀ مردم ذاتاً خوبن، آدلر خان می گه این اندیشه های آرمانی شیوۀ درک ما رو از دیگران و تعامل با اونها رو تحت تأثیر قرار می ده. مثلن کسی که اعتقاد داره برای رفتار کردن به یه شیوۀ معین، در بهشت به اون پاداش می دن، خب، مطابق با این اعتقادش زندگی می کنه.

یعنی، این اندیشه های خیالی رفتار ما رو هدایت می کنن. در هر کدوم از ما یه عالمه از این اندیشه های خیالی وجود داره که ما به وسیلۀ اونها مسیر زندگی خودمون رو هدایت می کنیم، اما اصلی ترینش همون آرمان جان یا کمال خان است! بهترین مفهوم واسه آرمان که توی زندگی آدم وجود داره مفهوم خداونده.

ما همیشه آدمای اطراف مون رو می بینیم که زور می زنن، تلاش می کنن، خون دل می خورن و … برای اینکه به اون هدف خیالی و آرمان کمال گرایانه شون برسن. آدلر خان می گه تلاش های ما توی زندگی روزانه مون برای دستیابی به این هدف یعنی سبک زندگی!

انسان واسه زندگی کردن فقط یه هدف غایی داره؛ همون برتری یا کمال. اما، یه عالمه رفتارهای خاص  وجود داره که هر کسی از طریق اونها در جهت رسیدن به این هدف حرکت می کنه. یعنی، هر کدوم از ما به نوعی داریم برای برتری زور می زنیم. هر کدوم از ما یه الگوی منحصر به فرد از ویژگی ها، رفتارها، و عادت ها به وجود می آوریم و از طریق اون می افتیم به دنبال اون هدف. واسه همینه که به اندازۀ تعاد آدمایی که وجود داره، سبک زندگی هم وجود داره.

ما هر غلطی که می کنیم، به دلیل همون سبک زندگی منحصر به فردمونه. اینکه ما به چی توجه کنیم، نکنیم، دوست داشته باشیم، نداشته باشیم و …  به وسیلۀ همین سبک زندگی تعیین می شه. آدلر خان می گه؛ هر کسی سبک زندگی (خویشتن) خودش رو خودش خلق می کنه.

آدما آفریدگار خویشتن های خویش هستن. بنابراین، اون چیزی که تعیین کنندۀ شخصیت آدمه نه وراثته و نه محیط. بلکه، تفسیری که آدمی از تجربه هاش داره نگرش و شخصیت اون رو نسبت به زندگی شکل می ده.

پس، سبک زندگی اجبار نیست! آدم برای انتخاب و خلق خویشتن خودش آزاده. این سبک زندگی یعنی همون منش بنیادین آدم که نوع نگرش و رفتار ما رو در برابر مشکلات بیرونی تعیین می کنه.

پ . ن ۱ )؛ من هیچ وقت آلفرد آدلر را دوست نداشتم. نه! پسر عمه ام نیست! این آدلر یه جورایی همکار فروید جانِ من بوده که بعدن پوزِ فروید و نظریاتش را می زند و اسم خودش و گروهش را می گذارند نو فرویدی ها و یه داستانِ تازۀ روانشناسانه را شروع می کنن و … ووو …  خب، من آدلر را دوست ندارم! ولی، به اجبار باید نظریه اش را بخوانم و از قضا ببینم که این آدلر خان، چه حرفای درست و درمونی زده است دربارۀ سبک زندگی!

پ . ن ۲ )خب این هم نوعی زندگی است؛ سبکی، روشی، سیاقی ست برای خودش … نباید شبیه چیز دیگری باشد که شما فکر کنید خوب است یا بد نیست و یا … من می خواهم ولگردی کنم با روحم، پرسه بزنم میان همین اندک شادمانی های کوچک زندگی ام و با همین عشق بزرگ و همیشه سرخوش باشم! باقی را می گذارم برای شما؛ تمام موقعیت ها، موفقیت ها، ثروت ها … من تنها به حدود ِ آرام خودم نیاز دارم تا بنشینم، گاهی بنویسم، کتابی بخوانم، فیلم ببینم، چیزی بخورم، پیاده روی کنم، …

پ . ن ۳ )؛ دربارۀ سبک زندگی

پ . ن ۴ )؛ دربارۀ تحقق رویای الهی

پ . ن ۵ )؛ بیشتر بخونین؛ نظریه های شخصیت/ مؤلف دوان شولتز/ مترجم یوسف کریمی و دیگران / انتشارات ارسباران/ چاپ اول ۱۳۷۸