چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

هر آدمی چهار وجه دارد؛

مثلن من

وجه اول من همان شکلی است که شما می بینید، می دانید. خودم هم.

وجه دوم من آن شکلی است که شما می بینید، می دانید. خودم اما نه!

وجه سوم من هم شکلی است که شما نمی بینید، نمی دانید. خودم اما چرا!

وجه چهارم اما، شکلی ندارد. شما نمی بینید، نمی دانید. خودم هم.

حالا اگر آن وجه اول من بارزتر باشد یعنی من خودم را به خودم بودن و شما را به خودتان بودن پذیرفته ام. هر چقدر این وجه بارزتر باشد من دیگر لزومی نمی بینم احساس و فکر و سلیقه ام را از شما پنهان کنم. شما هم. آن وقت وجه سوم من هی کمرنگ و کمرنگ تر می شود. این طوری اگر بشود یکهو می بینید فوران اعتماد شده ایم نسبت به همدیگر.

اما، این وسط تکلیف بخش دوم و سوم چه می شود؟ من می گویم بیا بی خیال این دو وجه بشویم. شما هم بی خیال شو. گیرم شما عیب من را بگویی، من به شما تذکر بدهم! حرف که گوش نمی کنیم هیچ کدام از ما. هی با خودمان نشخوار می کنیم ” من می دونم ” بیا این حرفها را ساعت نه شب بگذاریم پشت در خانه و یادمان برود دیگر … خب، آن وجه چهارم را هم که کسی ندیده، دیده؟ پس، حل شد این معمای چهار وجهی من!  مرا همین طوری که هستم بپذیر. من هم شما را همان طوری که هستی می پذیرم. من نمی خواهم شما را تغییر بدهم. شما هم نخواه که مرا … آهان دِ برادر … خواهر … رفیق …

۲ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. مهتاب در 08/08/05 گفت:

    یک : خیلی خیلی محشر می نویسی
    دو : تو هر چه باشی پذیرفته شده ای …

  2. Wolf در 08/08/05 گفت:

    وجه پنجم:وجهی که فقط من از تو فهمیدم.
    خوب می نویسی

دیدگاه خود را ارسال کنید