«چه کار میکنم، حرف میزنم، زاییدههای خیالم را به حرف وامیدارم. جز من نمیتواند کسی باشد. من هم باید ساکت شوم، و گوش کنم، و صداهای اطراف را بشنوم، و صداهای دنیا را، میبینید چه تلاشی میکنم، که منطقی باشم. این هم زندگی من، چراکه نه، بههرحال، خُب، یکجور زندگی است، اگر آدم خوب دل بدهد، امروز عصر، انکار نمیکنم. لازم است، انگار، وقتی کلام هست، به داستان نیازی نیست، داستان اجباری نیست، فقط یک زندگی، اشتباهی که کردم همین بود، یکی از اشتباهات، که میخواستم برای خودم داستانی داشته باشم، درحالیکه تنها زندگی کافی است.»
{+}