چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«خسته‌کننده است؛ خیلی خسته‌کننده است، که در یک آن ببری و ببازی، با احساسات هم‌زمان، دل آدم که از سنگ نیست، که رأی را تحریر کنی، حکم اعدام را صادر کنی، و در جایگاه از حال بروی، خیلی خسته‌کننده است، در درازمدّت، خسته‌ام کرده، اگر جای خودم بودم، خسته‌ام می‌کرد. این بازی است، دارد به بازی تبدیل می‌شود، می‌خواهم بلند شوم و بروم، اگر این من نیستم کسی نخواهد بود، شبحی، زنده‌باد اشباح، اشباح مردگان، اشباح زندگان و اشباح نامدگان.»

{+}

دیدگاه خود را ارسال کنید