چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

«خُب حالا روی پاهایت ایستاده‌ای، به تو قول می‌دهم، قسم می‌خورم پای خودت است، قسم می‌خورم قول من است، دست‌هایت را به کار بینداز، جمجمه‌ات را لمس کن، مرکز فهم را، که بدون آن نُچ، بعد بقیه را، قسمت‌های سفلی، بعدن به درد می‌خورند، بگو چه جوری هستی، حدس بزن، از کدام نوع انسان‌ها، باید مردی باشد، یا زنی، لای پاهایت دست بکش، زیبایی لازم نیست، قدرت هم، هشت روز زود سر می‌آید، کسی دوستت نخواهد داشت، نترس.»

{+}

دیدگاه خود را ارسال کنید