چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

غفوری: تو می‌دونی اکبر چرا اون دختره رو کشت؟
اعلا: دوستش داشت.
غفوری: آدم کسی رو که دوست داره مگه می‌تونه بکشه؟
اعلا: نمی‌خواست بِدَنش به یکی دیگه.
غفوری: تو اگه جای اکبر بودی چی‌کار می‌کردی؟ تو هم دختره رو می‌کشتی؟
اعلا: فراموشش می‌کردم.
غفوری: پس آدمی که عاشق یه نفره می‌تونه فراموشش کنه… می‌تونه؟ اگه می‌شه فراموش کرد، خب تو هم خواهر اکبر رو فراموش کن.
اعلا [به سختی]: نه… نمی‌شه.
غفوری: شاهین یادته تو؟
اعلا: آره.
غفوری: می‌دونی چرا قتل کرده بود که؟
اعلا: پول طلبکار مادرشو نداشتن بدن مجبور شدن یارو طلبکاره رو بکشن.
غفوری: آره، شاهین… بابا نداشت، عاشق مادرش بود، نمی‌خواست مادرش به خاطر بدهی سنگین چند سال بیفته زندان، طاقت دوری‌شو نداشت، طلبکاره رو کشت که مادرشو از دست نده… تو می‌گی کار خوبی کرد؟
اعلا: نه.
غفوری: تو اگه جاش بودی چی کار می‌کردی؟… طلبکاره رو می‌کشتی یا مادرتو فراموش می‌کردی؟
اعلا: مادرمو… فراموش می‌کردم.
غفوری: پس می‌شه کسی رو که عاشقشی فراموش کرد.
اعلا: نه، نمی‌شه… من نمی‌تونم.
غفوری [با لبخند]: آدم راجع به بقیه خیلی راحت می‌تونه بگه فراموشش کن، قاضی‌هایی هم که حکم اعدام اکبر و شاهین رو دادن همینو می‌گفتن…
اعلا: من چی‌کار کنم آقای غفوری؟
غفوری: من اگه جای تو بودم خواهر اکبر رو فراموش می‌کردم، اما ممکنه یه روزی عاشق بشم خودم هم نتونم فراموش کنم، حتا اگه به قیمت مرگ یه آدم دیگه باشه…

*در راز دیدم که برای تبرک از فیلمنامۀ شهر زیبا (اصغر فرهادی) یاد کرده اند. من عاشقِ اعلای این شهر زیبا هستم و ترانه علیدوستی مظلوم و مهربان که …

داشتم دربارۀ رمان و داستان کوتاه ِ سامرست موام را می خواندم، خیاط باشی عزیز مرا گفتند که محض رضای خدا آرام تر کتاب بخوان!!! خب، از آنجا که فضای خالی در زندگی من زیاد است بنابراین تصمیم گرفتیم امروز، فردا را با تماشای فیلم سرگرم شویم. این دو فیلم خیلی خاص! یا قابل توجه نبودند! ولی، خوب بودند!!!

نیمه روشن 

  Dont forget look behind you*

یه فیلم عاشقانۀ ترسناک که هم عشق دارد و هم تخیل و هم ترس و هم خیانت و هم روح و هم طمع و هم … فیلم حکایت زن نویسنده‌ای است که بعد از مرگ پسرش، دچار نوعی احساس تقصیر می شود. همزمان، همسرش به همراه یکی از دوستانش برای تصاحب چهار میلیون پوند ثروت او نقشه می کشند تا او در ماجرایی عاشقانه گرفتار شود و …  

 از فیلم*

Half Light**

 ترجمۀ عنوان فیلم می شود نیمۀ روشن اما، در شبکۀ ویدیویی تاریک و روشن نامگذاری شده است!***

 

هنوز خیلی چیزها هست که من نمی دونم! اگه یه گره روی طناب می تونه جهت باد رو عوض کنه و اگه مردی که غرق شده می تونه زنده بشه پس، یه مرد دست و پا چلفتی هم می تونه زبر و زرنگ بشه

The Shipping News *

به نظر من، ترجمۀ عنوان فیلم می شود اخبار کشتیرانی اما، در شبکۀ ویدیویی ساحل خاطرات نامگذاری شده است!!!**

بعد نوشت: بالاخره «خون بازی» رو هم دیدم و برای اینکه از حالِ بد به حالِ خوب برسم واسه خودم تکرار مستند راز* رو گذاشتم تا میزان مثبت انگاری خونم برود بالا!

The Secret*

 طلاق با عشق + پرندۀ خارزار + کافه ستاره + گیس بریده + نصف مال من نصف مال تو + شهر فرشتگان 

شهر فرشتگان

:: و بعد کافیه که سقوط کنی .. 

سقوط؟

:: بپری … تصمیمت رو می گیری که بپری و می پری .. 

و وقتی که بیداری می شی، اون وقت؟ 

:: آره! .. بوی هوا .. مزۀ آب ..

خواندن روزنامه

:: خوردن ..

و نوشیدن .. کارکردن 

:: داشتن خانواده ..

پس منتظر چی هستی؟ …

:: چقدر زیبایی توی این دنیا هست ..

آره! **

*

:: چرا این اتفاق افتاد؟

من نمی دونم

:: چون نوبتش رسیده بود؟

تو می خوای من چی بگم؟

::من دارم مجازات می شم..

خودت می دونی که این نیست .. زندگی همینه .. تو داری زندگی می کنی .. یه روزی هم باید بمیری .. چه حالی داره؟

:: چی؟

گرما؟ 

:: فوق العاده است! 

اگه می دونستی این اتفاق می افته این کار رو می کردی؟

:: من ترجیح می دادم یک لحظه در کنارش باشم .. یک لحظه ببینمش .. یک بار صداش رو بشنوم تا ابدیت را بدون اون داشته باشم .. یک بار … ***

City Of Angles*

** و *** از دیالوگ های فیلم

خلاصه اش می شود اینکه؛ فیلم نصف مال من نصف مال تو، روایت مردی است که پنهانی دو زن گرفته و پس از بروز مشکلاتی تصمیم می‌گیرد این موضوع را فاش کند و فرزندانش برای این کار به او کمک می‌کنند.

از موقعیت های غیرواقعی و اغراق های بی مزۀ فیلم که بگذریم … خب، چیزی نمی ماند که بخواهم درباره آن بنویسم جز اینکه؛ فیلم بدی نبود! و بازی خوب این دو تا خانوم کوچولو …

قرار بر این است که «گیس بریده» دربارۀ مشکلات دختران در خانواده های سنتی باشد و با تحلیل دلایل فرار دختران از خانه، راه حلی را هم ارائه بدهد تا عاقبت بخیر بشوند همۀ جوانان! منتها، فیلم با نهایت دلسوزی ای که دارد یک درام کمدی از آب در آمده که پُر است از آدم های بی ربط و ماجراهای بی ربط تر!!! که همگی روی اعصاب آدم راه می روند و راه می روند و راه می روند و … همین. دیدن «گیس بریده» را برای خودآزاری پیشنهاد می کنم!

کافه ستاره

کافه ستاره رو برای نمی دانم چند صدمین بار، وقتی که از شمال بر می گشتیم، در اتوبوس دیدم و مرتب یاد حرف های سارا می افتادم دربارۀ خسرو … پیش از این، کافه ستاره بیشتر مرا به یاد حرف های سولماز می انداخت وقتی که با آن لحن و شیوۀ جالب ِصحبت کردنش دربارۀ رویا تیموریان و آن اپیزود سوم حرف می زد و … این بار که فیلم را می دیدم آن امید و پویایی و سادگی و شادی و عشقی را که در آن اپیزود سوم بود، بیشتر دوست داشتم. دلم ملوک را خواست که برای تعبیر فال حافظش دست به کار شده و خواسته بود در آن حوالگی به تقدیر تغییری ایجاد کند و … دلم خواست در مسیر تحقق آن رویای الهی که فلسفۀ بودن ِ من است حرکت کنم؛ با امید و پویایی و سادگی و شادی و عشق …

عکس

 

پرنده خارزار

پرنده ای که فقط هنگام فرا رسیدن مرگش آواز می خونه … پرنده ای با یک خار در سینه که زندگیش رو به بهای یک آواز می بازه اما همه دنیا به آوازش گوش می ده و خداوند و فرشتگان در بهشت لبخند می زنند … اون پرنده نمی دونه که مرگ به سراغش می آد … اما، ما می دونیم وقتی سینه مون رو به خار عشق می سپاریم … ما می دونیم و درک می کنیم … ولی، باز ادامه می دهیم … **

 

The Thorn Birds   ** از دیالوگ های فیلم

عکس

 

دلم می خواد دربارۀ یه چیز مهم تر صحبت کنم … می خوام از ته قلبم صحبت کنم .. به خاطر اینکه امروز .. برای اولین بار در زندگی ام من … در مقابل شما عریان … آسیب پذیر … و عاشق ایستادم … عشق، کلمه ای که ما وکلای امر ازدواج خرابش می کنیم. مسخره است، نه؟! ما از این احساسات می ترسیم، احساساتی که معنی واقعیش بذر زندگی بدون هراسه … خب، امروز “مایز میسی” اینجا ایستاده تا بهتون بگه عشق نباید سبب ترس بشه …  نباید سبب شرمساری بشه … عشق … خوبه … بله، عشق خوبه! البته، با اطلاع از اینکه اظهارات من در اینجا علیه فلسفۀ خیلی هاست، فلسفه ای که در لفافه گذاشتن اختلافات ما رو تبرئه می کنه. احساسات انسان ها رو مخفی می کنه. من می خوام بهتون بگم این فلسفه ای که فکر می کنیم از ما محافظت می کنه، در حقیقت نابود می کنه، عشق رو نابود می کنه، موکلین ما رو نابود می کنه و  بالاخره خودمون رو نابود می کنه …**

 

فیلم*رو به سه دلیل ببینین؛ اول اینکه، جالب و سرگرم کننده است. دوم اینکه،  به یاد آدم می آورد که دلدادگی، هنر است! سوم اینکه، دیالوگ های خوب و هنرپیشه های بهتری دارد!

*Intolerable Cruelty  ** از دیالوگ های فیلم