من و راجرز۱ کودکی مشابهی داشتهایم؛ هر دو گوشهگیر و رؤیایی! بیشتر در خیالبافیهای خود غرق بودیم و با وَلَع کتاب میخواندیم؛ من ته کتابهای پدرم را درآورده بودم و راجرز، او حتّا فرهنگ لغت و دایرهالمعارفها را نیز میخواند.
و اینچنین بود که من و راجرز، هر یک در تنهاییای عظیم و انزوایی مُقدّر، متّکی به تجربهی خود بزرگ شدیم و جهان را از دیدِ شخصیِ خویش شناختیم و این ویژگی، در همهی عمر شاخصهی اصلی هستنِ ما بود. ۲
۱ . راجرز، کاردُرُستترین روانشناسی است که من شناختهاَم؛ در حدّ امام و پیغمبری حتّا!
۲ . مرگ دور از جانِ عزیز ِ خودمان باد! – و هست البته!