جشنواره کتاب کودک و نوجوان با ۱۵ درصد تخفیف
از هشتم تا دوازدهم بهمنماه
یزد. صفائیه. میدان اطلسی. کتابکده رستاک
کتاب تاچارا تا پایان سال ۹۳ هر دوشنبه کتابهایش را با ۲۵ درصد تخفیف میفروشد.
اگر میخواهید کتاب بخرید، از تاچارا بخرید. چطوری؟ بروید اینجا و کتابهای موردنظرتان را از میان ۱۷ هزار کتاب موجود در تاچارا انتخاب کرده و در روزهای دوشنبه ثبت کنید.
اگر کتابی میخواهید که در سایت نیست، با شمارهی ۸۸۹۳۳۶۹ – ۰۲۱ تماس بگیرید و سفارش بدهید.
کتابها در شهر تهران ۵ روز پس از ثبت سفارش و در سایر شهرها ۱۰ روز پس از ثبت سفارش تحویل داده میشود.
حمایت از کتابهای روستایی را هم فراموش نکنید.
بچهها مدام دارند از ما یاد میگیرند و پیامهای مختلف را در ذهنشان ضبط میکنند. باید مواظب باشیم آنها را الکی محدود نکنیم و به بهانهی جنسیت لذت یادگیری و خلاقیت را ازشان نگیریم. هیچ اشکالی ندارد که پسرها رنگ صورتی را دوست داشته باشند و یا دخترها عاشق کشتی باشند. هیچ دختری نباید بهخاطر موی کوتاه و یا هیچ پسری نباید بهخاطر علاقه به آشپزی تحقیر شود.
در همین راستا، توجه شما را به یک ماجرا و یک کمپین جلب میکنم؛ دختر کوچولویی به کتابفروشی رفت. او میخواست کتابی دربارهی حشرات بخرد. چشمش به مجموعهی «بزرگترین، بدترین حشرات» افتاد، ولی خوشحال نشد. آخر، روی جلد کتاب و در ادامهی عنوان آن نوشته شده بود «برای پسران»! «بزرگترین، بدترین حشرات برای پسران» باعث شد دختر کوچولو به فکر بیفتد و به پدرش بگوید: بابا باید کاری کنیم! بعد، او چهکار کرد؟ فوری یک نامه برای ناشر نوشت و گفت خیلی ناراحت است که روی جلد کتاب نوشتهاند «برای پسران» و درستتر این است که بنویسند «بزرگترین، بدترین حشرات برای پسران و دختران». برای اینکه، بعضی از دخترها هم به حشرهشناسی علاقهمندند.
بعد؟ ناشر از بچه تشکر کرده و گفته آفرین! به نکتهی خوبی اشاره کردی و در چاپهای بعدی نام کتاب را عوض میکنیم.
بعدتر؟ الوعده وفا. ناشر نام کتاب را عوض کرد و اولین نسخهی آن را برای دختر کوچولو فرستاد.
حالا، در انگلستان کمپین Let Books Be Books راهاندازی شده است و مردم + گروهی از نویسندهها (مثل نیل گیمن، جوآن هریس و مالوری بلکمن) از ناشرها خواستهاند از دخترانه و پسرانه کردن کتابها دست بردارند و روی جلد کتابها ننویسند برای «دختران» و «پسران».
چند وقت قبل آقای اوباما و دخترهایش به یکی از کتابفروشیهای نزدیک خانهشان رفتند و ۱۷ عنوان کتاب خریدند. از فروشنده تخفیف هم خواستند و آقای اوباما به خبرنگارها گفت بعضی از این کتابها را خریده تا شب کریسمس هدیه بدهد. در خبرها فهرست* کتابهایی هم که خانوادهی اوباما خریده بودند، آمده. اینجا مثلاً.
چند وقت قبلتر آقای مسجدجامعی هم از همه دعوت کرد تا یک روز در هفتهی کتاب به کتابفروشیها بروند. نمادینطور. در خبرها آمده بود که بعضی از کتابفروشیها خیلی شلوغ شده و چندتایی هم گزارش تصویری از حضور آقای مسجدجامعی و هیئت همراهش دیدم که رفته بودند به این و آن کتابفروشی. کتابفروشی نشر چشمه، زیر پل کریمخان، یکی از جاهایی بود که خیلی شلوغ شده بود. البته، فکر میکنم بهخاطر محمود دولتآبادی بود که توی کتابفروشی نشسته بود و با مشتریها گپ میزد و کتابهایش را امضا میکرد. برایم جالب بود که هیچ مقام و شخصیت دولتی دیگری -چه میدانم رئیس جمهوری، شهرداری، کسی – به کتابفروشی نرفته بود و هیچ فهرستی هم از کتابهایی که آقای مسجدجامعی و هیئت همراهش خریده بودند، جایی منتشر نشد (یا من ندیدم).
چند وقت دیگر شب یلداست و چند وقت دیگرتر هم عید نوروز. بهنظرتان هیچکدام از آقایان و بانوانِ مسئول و مدیر کشورمان همچو کاری میکنند که آقای اوباما و دخترهایش کردهاند؟ مثلاً به بهانهی یلدا یا نوروز بروند خرید کتاب و بعد فهرست کتابهایی که خریدهاند، منتشر شود و بگویند چندتایی هم کتاب خریدهایم تا هدیه بدهیم به بچههای فامیل، کتابخانههای روستایی و…
یادتان هست که قبلاً دم عید یا وقت شروع مدارس، جشن نیکوکاری برگزار میشد و تلویزیون خیلی شلوغبازی درمیآورد و بیستوچهار ساعته از چادرهای دریافت هدیههای مردمی گزارش زنده پخش میکرد. هنوز اینطوری است؟ چرا همچو کاری برای کتاب نمیشود؟ مثلاً توی مسجد و مدرسه هر محله پایگاه بزنند و از مردم بخواهند کتاب بخرند و هدیه بدهند به کسانی که نمیتوانند کتاب بخرند. مثل طرح نذر کتاب، ولی گستردهتر و تلویزیون هم شلوغبازی دربیاورد و مردم را جمع کند.
* در سبد خرید خانوادهی اوباما دو عنوان کتاب کودک و نوجوان هم بود. یکی، مجموعهی دیوار قرمز نوشتهی برایان ژاک و دیگری یکی از کتابهای جونی بی جونز نوشتهی باربارا پارک. خب، برای من که به ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارم، این کار اوباما و دخترهایش ضرب در دو جالب بود.
دیوار قرمز یک مجموعهی بیست و دو جلدی است. از این کتابهای تخیلی و افسانهای دنبالهدار که ماجراهایش از تاریخ و وقایع تاریخی الهام گرفته شده و پر از شخصیتهای هیولاوار، اموات و …. این کتابها به فارسی ترجمه نشدهاند و ایدهی نوشتنِ آنها از کجا به ذهن نویسنده رسیده؟ گویا روزی روزگاری، آقای ژاک با سگ کوچولویش در پارکی قدم میزد که با دیوار قرمزی برخورد میکند و بعد ترق! جرقهی اصلی برای نوشتن داستانهای دیوار قرمز زده میشود.
جونی بی جونز هم اولین کتابی بود که از باربارا پارک به فارسی ترجمه شد. هفت هشت سال قبل امیرمهدی حقیقت چندتا کتاب از این مجموعه را ترجمه و نشر ماهی چاپ کرد. بعد هم دست زیاد شد و کلی مترجم و ناشر دیگر هم کتابهای جونی بی را ترجمه و چاپ کردند. این مجموعهی بامزه ماجراهای دختری کلاس اولی است و خیلی از بچههای دنیا را به خنده انداخته و سرگرم کرده است. ماجراهای جونی بی جونز هفده جلدی است و فکر میکنم ده دوازده جلدش به فارسی ترجمه شده باشد.
اگر مادر بودم، یک قفسهی مخصوص برای کتابهای بچهام درست میکردم. کتابهای کودکان قطعهای نامتعارفی دارند. بعضی از کتابها خیلی بزرگاند و بعضی هم خیلی کوچکاند. اندازهی قفسهها و کتابخانههای عادی هم برای کتابهای کودکان مناسب نیست و هم برای خودِ بچه. کتاب باید در دسترس باشد تا بچه بتواند آن را بردارد و ورق بزند. طبیعی است دربارهی بچههای فسقلی حرف میزنم که خواندن بلد نیستند. جدای دسترسی آسان به کتاب، مهم است که تصویر روی جلد کتابها در دیدرس بچه باشد. امروز، عکس چندتایی قفسه|جاکتابی برای کتابهای کودکان را دیدم که بعضیهایشان خیلی ساده بودند و خیلی راحت میتوانیم خودمان همچی چیزی برای کتابها درست کنیم و از همه مهمتر، جای زیادی هم نمیگرفتند. حالا، دارم فکر میکنم این + آقای فیل زردآلو را برای بچهکم بسازم.
نشر پنجره در فیسبوق از ملت خواسته تا بهمناسبت هفتهی کتاب دربارهی بهترین کتابی که هفتهی قبل خواندهاند، بنویسند و بعد، پنج نفر دیگر را هم دعوت کنند تا بگویند بهترین کتابی که هفتهی قبل خواندهاند، کدام کتاب بوده. نظرم این است که من هم در این هفته دربارهی بهترین کتابهایی بنویسم که تازگیها خواندهام و برایتان تعریف نکردهام. پس، منتظر معرفی کتابهایی باشید که از من چهار ستاره گرفتهاند!
راستی، شما چرا در صفحهی نشر پنجره ننوشتهاید بهترین کتابی که هفتهی قبل خواندید، چه بود؟
سومین دورۀ نذر کتاب، روزهای سهشنبه، چهارشنبه و پنجشنبۀ هفته آینده یعنی ۲۷، ۲۸، و ۲۹ آبان ماه ۹۳، در محل دانشکده فنی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب به نشانی بزرگراه امام علی، بزرگراه شهید محلاتی-شرق، خیابان دهم فروردین (شهید شاهآبادی)، خیابان کوثر، تقاطع بلوار آهنگ (شهید دهحقی) برگزار میشود.
برای هر روز سه شیفت کاری وجود دارد:
۱٫ شیفت یک ۹ تا ۱۲
۲٫ شیفت دو ۱۲ تا ۱۵
۳٫ شیفت سه ۱۵ تا ۱۸
نیروی داوطلب برای این بخشها موردنیاز است:
– جداسازی اولیه: تفکیک کتابها به تناسب «مناسب برای روستا» و «مناسب برای فروش»
– جداسازی ثانویه: دسته بندی کتابهای مناسب برای روستا بر اساس «موضوع و مخاطب»
– روستا: انتخاب کتاب برای روستا
– بستهبندی و انبار
+ این هم نقشه محل برگزاری!
با تکمیل اطلاعات زیر و ارسال آن به ایمیل (nazreketab@gmail.com) میتوانید در این طرح شرکت کنید:
نام و نام خانوادگی: __________________
شماره موبایل: __________________
روز و ساعت حضور: __________________
بخش مورد نظر برای همکاری: __________________
توضیحات: __________________
دربارهی برنامههای کتابنامه و کارنامه خیلی خوانده بودم در خبرها. منتهی، کتابنامه را دوسه باری گذری دیدهام. کارنامه را هم پسپریشب، اتفاقی دیدم. عجب برنامهی کسالتآوری است! اول، وقتی آن لغت زنده را سمت راست کادر دیدم به خودم گفتم به، برنامهاش زنده است. آخرش، وقتی داشتیم کانال عوض میکردیم به خودم میگفتم باز هزار رحمت به آن کتابنامهی آگهی بازرگانیطور! راستش، مجری این برنامه، فائزه نعمتی، حرف که میزد پر از جملههای اضافه بود. وقت معرفی کتاب یا گفتوگوی تلفنی با مترجم ژستها و فیگورهای خندهآوری هم میگرفت. یکجوری که فکر میکنم خودش خیلی اهل کتاب و کتابخوانی نیست.
در بخشی از برنامه هم قرار بود دربارهی داستایوفسکی و کتابهایش حرف بزنند. مجری/کارشناس یک آقای دکتری بود با ریختِ بچههای بسیج دانشجویی، متین و آرام. مهمان برنامه هم، دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفهی دانشگاه تهران، بود که کتابی دربارهی آثار آقای داستایوفسکی نوشته است. مجری پرسید که خب آقای دکتر، چی شد که بعد از اینهمه فلسفه خواندن و درس دادن و کتابهای عظیم و جدیِ فلسفی نوشتن، به سراغ همچین کاری رفتید و چنین کتابی نوشتید دربارهی آثار داستایوفسکی. خیلی خندیدیم. به هولدرلین گفتم ببین! داستایوفسکی اصلن جدی نیست و وقتی دربارهاش کتابی بنویسی، یعنی هیچ کار جدیای نکردهای. دلم میخواست همینجا کانال را عوض کنیم. فکرم این است که همین حرف مجری برنامهاش را بیاعتبار میکند. منتهی، تحمل کردیم و چند دقیقهای بیشتر دیدیم. مسابقهی پیامکی هم داشتند که سؤالش این بود: کدامیک از رمانهای داستایوفسکی را بیشتر پسندیدهاید؟ من گزینهی برادران کارامازوف را انتخاب کردم. چون آن سهتای دیگر را نخواندهام. البته اهل پیامکبازی نیستم و به هولدرلین گفتم و آقای همسادهطور خاطرهام را دربارهی خواندنِ برادران کارامازوف در مدرسهی پیشدانشگاهی تعریف کردم. حرفهای مجری و مهمان خوابآور بود و حوصلهبر و بعد از چند دقیقه، دیگر نمیتوانستیم صدای آنها را بشنویم. کمیبعد هم برنامه تمام شد و ته تیتراژ نوشت: تهیه شده در گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما! آخر گروه معارف و اندیشهی دینی؟!
اگر هدف و رسالت این برنامه تشویق و ترغیب ملت به کتابخوانی است، بهنظر من که نمیتواند هیچ نقشی داشته باشد و کسی را به خواندن کتاب علاقهمند نمیکند. حتا، من که دیفالت عاشق کتابام، هیچ علاقهای ندارم به دوباره دیدنِ کارنامه.
در مقایسه با کارنامه، کتابنامه مجریِ بهتر و ریتم تندتری دارد. یک دلیلش شاید این است که برایم واضح و مبرهن است که مهسا ملکمرزبان اهل کتاب است. دلیل دوم هم لابد این است که برنامه تولیدی است. برای همین، شستهرفته است. منتهی، عیب آنها این است که معرفی کتاب در برنامهشان پولکی است. حالا، شاید کارنامه هم اینطوری باشد. نمیدانم. ولی این باعث میشود فقط یکسری ناشرهای دولتی و پولدار بتوانند کتابشان را در این برنامه معرفی کنند. درمجموع هم هر دو برنامه معلوم نیست برای چه گروهی از مخاطب تولید میشوند. آیا مردم کتابنخوان مخاطب برنامهاند یا کتابخوانها؟ برنامهها در شبکهی چهار تولید و پخش میشوند و ظاهر و محتوای آنها عامهپسند نیست. البته، من که در این برنامهها هیچ جذابیتی برای اهل فکر و کتاب هم ندیدم.
خلاصه، اینطوری است دیگر.
بااینحال، باز هم باید گفت کاچی بهتر از هیچی.
یکی از شبهایی که تامبلربازی میکردم، ایدهی The Book Photo Challenge را در نمیدانم کدام وبلاگ دیدم. یکجور عکسبازی دربارهی کتاب بود و فهرستی هم ضمیمهاش بود که موضوعهایی را پیشنهاد میکرد. مثلن عکس از کتابخانهی من، چوبالف/چوقالف/نشان کتاب/ بوکمارک، کجا کتاب میخوانم، طرح روی جلد کدام کتاب را دوست دارم، کلمهها و جملههای خواندنی در کتابها، آخرین کتابهایی که خواندهام، جدیدترین کتابی که کشف کردهام، کتابهای نویسندهی محبوب من، چکلیست من برای خرید کتاب، کتابفروشیها، کتابهایی که در یک ماه خریدم، کتابهای دستدوم، دستنوشتهی دیگران روی کتابها، دارم چه کتابی میخوانم و ….
خب، خوشم آمد و فکر کردم در اینستاگرام اینجوری عکسبازی کنم. شما هم اگر پایه هستید، به هشتگ #bookphotochallenge بپیوندید.