چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

عید سال ۱۳۶۹ یا ۱۳۷۰ بود. سال گوسفند بود. محال است یادم برود این یکی را. نمی‌دانم از عیددیدنی کی در کجا برگشته بودیم، توی خیابان، همین میدان امام، روی میز آن دکه‌ی روزنامه‌فروشی، کلّی اصرار کرده بودم تا برایم یکی از آن گل‌آقا ها بخرند. جلدش سورمه‌ای رنگ بود با شاغلام و یک گوسفند و از این ابرهایی که حرف‌ها و شعرهای شاغلام و گل‌آقا را می‌نویسند داخل آن؛ شعرش همان بود که می‌گفت ارباب خودم سلام علیکم … سلاخ خودم سلام علیکم …

اینکه، شماره‌های نوروز نشریّات گل‌آقا با عنوان شماره‌ی آخر به چاپ برسد. حتّا، برای من که خواننده‌ی پر و پا قرصِ گل‌آقا نبوده‌ام، به دلیل آن عید کودکی‌ام، که با همان سوادِ اندک سوّم ابتدایی‌ام!!! همه‌ی روزهایش پی گل‌آقاخوانی گذشته بود یک‌جورایی غم دارد …

پی.‌نوشت)؛ بهانه‌ام لینکی بود در پیوندهای روزانه‌ی خانوم دکتر احمدنیای عزیز در وبلاگ از زندگی؛ سایت گل آقا در سال نو!

۳ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. یک فتحی در 08/08/05 گفت:

    فراخوان انتخاب بهترین کامنت گذار جشنواره نوروزی
    http://1fathi.wordpress.com/2008/03/31/547

    فقط تا ساعت ۱۲ روز ۱۳ فروردین فرصت دارید تا از خوانندگان

    وبلاگتان به این طریق تشکر کنید!

  2. نگار نوجوان در 08/08/05 گفت:

    جالبه منم از لینکای شیرین خانوم وبلاگ شما رو یافتم. در ضمن من بچه ندارم توی شکمم! منتظر بچهء یکی دیگه م که دنیا بیاد

  3. آرزو در 08/08/05 گفت:

    گل آقا یه زمانی (اووووووووه خیلی گذشته ازش) دوست داشتنی ترین خواندنیم بود.
    واقعا حیفه.

دیدگاه خود را ارسال کنید