قبول که فیلم است اینها. ولی، بد نیست اگر یکجایی هم باور کنیم کمی آنورتر ِ زندگیِ آدم، هستند عدّهای که مرضِ این را دارند تا برای کسبِ ثروت بیشتر یا اثباتِ قدرتِ خویش، واسه خاطر ِ ارضای جاهطلبیهای خودخواهانهشان، دیگری را آزار بدهند و یا خونش را هم بریزند و بعد بروند پیِ خوشیهای زندگیشان و خیالشان هم نباشد که ای بابا! آن یکی هم آدم است ناسلامتی! تن دارد. جان دارد. دل دارد لامصّب! بدبختی، اینقدر هم هنرپیشهی قابلی هستند که مو لای درزِ نقششان نمیرود و هی دو به شک میماند آدم که اگر اینجای واقعیت را باور کنی، یعنی آنجای مظلومیّت او حقیقت نداشت با آن نگاههای معصوم و محبّتهای بیاندازه؟ نمیدانم کابوس را دیدهاید یا نه؟ کاری هم ندارم که چقدر سیروس مقدمی است این فیلم. ولی، خوبی تماشایش یادآوری همین فکرها، حرفها بود برایم که از بعدِ نقاب، پارسال عید بود انگار که دیده بودم این فیلم را، هی حواسم جمع این است و خداییش، کمی هراس هم دارم، خیال کنید یک صحنهای از نقاب، مثلن همانجا که امین حیایی و پارسای پیروزفر دراز به دراز افتادهاند روی تخت و میزنند قَدَش! بعدِ تلفنِ سارا خوئینیها که گفته بود دلش تنگ شده و میخواهد ببیند نیما (پارسا) را … بعد هم آن قهقهههای مستانهی مردها که خیال کردهاند دوباره بُردهاند بازیشان را. دوست ندارم هیچکجای زندگیام دچار چنین وضعیّتی بشوم. حالا من پدر ثروتمندی ندارم و توی جیبهای خودم هم فقط شپش است که انگار پی تقسیم سلولی هی تکثیر میشود و … از این رو، نگرانی کمتری دارم. منتها، در سطح کوچکتری از چنین ماجراهایی نیز، بازیچهی دیگری بودن خوشایند نیست. یکوقتی میبینی همین حس، که بازیچهی دستِ دیگری بودی، همهی زندگی آدم را بر باد میدهد. خدا نصیبِ گرگ بیابان هم نکند چنین گرگهایی را.
{عکس}
کارگر در 08/08/05 گفت:
خیلی بد بود من دیدم!!
عادله در 08/08/05 گفت:
کاملن موافقم . ( در مورد بازیچه بودن )
مریم باغ سیب در 08/08/05 گفت:
سلام عزیز
این حرفها را که می خوانم, یاد تمام کابوسهای خودم می افتم و اینکه آنروزها و حتی الان که اوهههههههههههههههههههههههههه کلی از همه آن احساس ها گذشته, هنوز نفهمیدم صداقت بود یا حماقت!!!
سیب تازه دارم
بیا
سارا در 08/08/05 گفت:
من دیدم…موضوع جالبی داشت، فقط به قول شما سیروس مقدمی بود! بازی های اول هم خیلی خوب بودند