:: نمایشگاه کتاب که میروید، جمعهی بیست و هشتم روی صندلی لهستانی یادتان نرود.
:: پیش از این، دیپلم افتخار و سیمرغِ بهترین کتابِ سال را داده بودم به «مهدی یزدانی خرّم» بابت رُمان فوقالعادهی «به گزارش ادارۀ هواشناسی؛ فردا این خورشید ِ لعنتی …». بهترین کتابی بود که در نمایشگاه کتابِ پارسال خریده بودم. عنوان جذّابی دارد. نثرش که هولناک است. البته، هر کسی دوست ندارد این مُدل رُمانهای عجیب و غریب را. پیشنهاد میکنم قبل از خریدن، بخوانید چند صفحهای از آن را. {ما در اینجا آوردهایم بخشهای کوتاهی از این کتاب را.}
:: اصولن، یکی از کارهای موردعلاقهی من در نمایشگاه کتاب، ناخنک زدن به کتاب است. {مثلن، ما به دلیل قیمت بسیار بالای دفتر خاطرات یک کرم و دفتر خاطرات یک عنکبوت ناگزیر، کتاب را روی میز نمایشگاه خواندیم تا از بروز هر نوع عقدهای هم پیشگیری کرده باشیم. ایضن بیشتر کتابهای ریکی و انرژیدرمانی و رنگدرمانی و سنگدرمانی و انواع طالعبینیها را هم.}
:: منتها، امسال حتمن باید اسفار کاتبان را ابتیاع کنیم. نمیدانم چه حکمتی است، بعضی کتابها، وقتی که میخوانی آنها را خلاص میشوی از دستشان، دیگر وسوسهی خریدنشان چنگ نمیاندازد به دل آدم، بعضی دیگر امّا، … اسفار کاتبان را خواندهام. کلّی از جملات و صفحات آن را هم دوبارهنویسی کردهام در دفترم. ولی، دلم میخواهد یک جلد از آن را داشته باشم برای خودم. هنوز طالب آن لذّت داشتناش هستم. خیلی.
:: کلّن، کتابهای هرمان هسه پیشنهاد همیشگی من است به همگان. خصوصن، نارتسیس و گلدموندش.
:: به خودم قول دادهام که دیگر هیچ کتابی نخرم و نخوانم از مصطفی مستور. از رضا امینخانی هم. حالا با یک درجه تخفیف، اگر ارمیا و یا داستانِ سیستانِ امینخانی در کتابخانه موجود باشد، شاید بخوانم. ولی، مستور هرگز!
:: از آقای محمّدرضا گودرزی هیچ کتابی را نخواندهام تاکنون. امّا، امسال، باید دیگر از خجالتشان دربیایم. از ایشان مجموعه داستانهای پشت حصیر، ۱۳۷۹ / در چشم تاریکی، ۱۳۸۱ / شهامت درد، ۱۳۸۳، ناشر: امتداد / زیر باران، ۱۳۸۳، ناشر: علم / به زانو در نیا، ۱۳۸۶، نشر ثالث، چاپ شده است.
:: در یک حرکت بیسابقه نسبت به خرید مجموعههای داستان اقدام خواهم کرد از این نویسندگان؛۱ –مهسا محبعلی (صدا، مجموعه داستان، ۱۳۷۷، انتشارات خیام/ نفرین خاکستری، رمان، ۱۳۸۱، انتشارات افق/ عاشقیت در پاورقی، مجموعه داستان، ۱۳۸۳، نشر چشمه) ۲ – فرشته توانگر {وبلاگ؛ بانو با سگ ملوس متوقّف!} (گرنیکا،داستان بلند،۱۳۸۳، انتشارات ققنوس/ خانهها و خیابانها، مجموعه داستان،۱۳۸۰،نشر نیم نگاه/ همین جا روی زمین، مجموعه داستان، ۱۳۷۷، نشر مرکز/ تاج نقرهای، ترجمه چند داستان از نویسندگان آمریکا و انگلیس، ۱۳۷۸، نشر مرکز) ۳ –پیمان هوشمندزاده {وبلاگ؛ چخوف منو ندیدی؟ متوقّف!} (ها کردن، مجموعه داستان، ۱۳۸۶، نشر چشمه/ حذف به قرینهی مستی، ۱۳۸۳/ وقت گل نی، مجموعه داستان،۱۳۸۰، نشر آرویج/ دو تا نقطه، مجموعه داستان، ۱۳۷۹، نشر آرویج) ۴ – سپیده شاملو (انگار گفته بودی لیلی/ سرخی تو از من/ دستکش قرمز) ۵ – حسن محمودی {وبلاگ؛ آدم و حوا} (وقتی آهسته حرف میزنیم المیرا خواب است، مجموعه داستان، ۱۳۷۶، نشر آسا/ یکی از زنها دارد میمیرد، مجموعه داستان، ۱۳۸۰، نشر نگاه) و ۶ – ناتاشا امیری {وبلاگ؛ ناتاشا امیری} (عشق روی چاکرای دوم، ۱۳۸۷، نشر ققنوس/ هولا …هولا، نشر ققنوس/ با من به جهّنم بیا، انتشارات افق) + قدمبخیر مادربزرگ من بود (مجموعه داستان، ۱۳۸۶، نشر افق)
:: البته، به دلیل خاطرهی خوبِ عاشقانۀ یک گدا، اگر خدا قسمت کند در فکر زنها شبیه هم میخندند(رمان)/ لیلی بهانهی ناگزیر (رمان) و نویسنده نمیمیرد، ادا در میآورد (رمان) نیز هستم نوشتهی آقای حسن فرهنگی. همچنین، کتابهای خانوم شیوا مقانلو به جز دود مقدس البته! :دی + مجموعه داستانهای خانوم مریم حسینیان عزیز.
:: استثنائن، امسال از خرید هر گونه کتابهای روانشناسی، جامعهشناسی، مددکاری اجتماعی و مرتبط خودداری کرده (یه جورای خودمو تحریم کردم مثلن!) هی کتاب داستان میخرم و میخوانم. این طوری که لج میکنم یاد یکی از استادهایمان میافتم که … داستان این استاد و پیشنهاداتِ کتابی حضرت ایشون هم بماند برای یکی، دو ساعت بعدتر که از نفس افتادم بس که هی این کتاب، آن کتاب کردم و لینکهای رنگارنگِ قشنگ گذاشتم!!!
{عکس}
آوامین در 08/08/05 گفت:
اولش یادم رفته بود بگم که رویا جون باعث شد تا بنویسم…ولی چه لطف کرد و ازش ممنونم…نوشتم ها !!!دوباره !!نمی دونم که خوندیش !!!ولی یه چیزایی دوباره اضافه شد !!!!
دلم می سوزه از اینکه فردا نمی شه بیام و …
آوامین در 08/08/05 گفت:
چرا مستور نه ولی؟!
محمد رضا زمانی در 08/08/05 گفت:
خب. ممنون بابت اون نقش بر جستهی کنار صفحه. تا بعد
زهرا در 08/08/05 گفت:
بسیار ممنونیم رویا بانوووووووووو بابت معرفی این کتابها
راستی قرار بود یه سری کتاب های آمووزشی به من معرفی کنی؟ چی شد؟ (عطف به کنفرانس ان شب) بگو برم نمایشگاه کتاب بخرم
مرسییییی
آرزو در 08/08/05 گفت:
سلام دوست عزیز
ممنون از لطفی که بهم داشتی.
وقتی اومدم اینجا شوکه شدم
فکر کن آدم عاشق کتاب باشه و بعد یهو از همچین جایی سر در بیاره!
خود بهشت بود، از نوع نارنجی اش!
آینه های ناگهان در 08/08/05 گفت:
ببخشید اسفار کاتبان را ابتیاع کنیم یعنی چی؟زیر دیپلم بنویس ما بفهمیم یعنی چی؟
سارا در 08/08/05 گفت:
چرا نمی خوای از مصطفی مستور کتاب بخری دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟