:: سال دوّم دانشگاه، یک درسی داشتیم تحت عنوان بازدید از مؤسسات که باروبندیل میبستیم به قصدِ تماشا و کنکاو در زیر و بم مؤسسهها و نهادهای خدماتی و اجتماعی و درمانی مثلن، پرورشگاه و آسایشگاه و بیمارستان و … یکبار، استادمان هماهنگ کرده بود با یک بیمارستانِ خصوصی تخصصی در فلانجای شمالِ تهران. ما در برابر عظمت و جبروتِ این بیمارستان انگشت به دهان مانده بودیم از شدّت حیرت. تو بگو هتل اصلن با کادر پرستاری و پذیرشِ شیک و خوشگل. دکور فوقالعاده در بخش ورودی و راهپلهها و سالنها پُر از کاشیهای فیروزهای و آکواریومهای بزرگ و سفالهای رنگی و بلورجاتِ زیبا. آن وقت هزینهی هر شبِ بستری شدنِ در چنین بهشتی و حمل و نقل با هلیکوپتر آمبولانس! خیال میکنید چقدر ناقابل است؟!!!
:: بعدِ بازدید، باید گزارش مینوشتیم دربارهی آن بیمارستان که عیب و اشکال کارش را ذکر میکردیم و از این حرفها. هیچکدام از بچههای کلاس نتوانسته بودند گزارش بنویسند بس که کارشان درست بود مسئولانِ این بیمارستان. تازه، بیماری هم بستری نبود در آنجا که ما بخواهیم از نگاه او بررسی کنیم معایب موجود را. مگر دوتا مهتابی سوخته در اتاق کنفرانس آنجا که اکثرن برای خوشمزگی! و اعتراض همان را نوشته بودیم به علاوهی یک متنی از کتاب بیبالپریدنِ قیصر امینپور {روحش شاد} که دربارهی تفاوتهای شمال شهر و جنوب شهر است. این متن را من اضافه کرده بودم به ته گزارشم. استاد هم، همین گزارش ما را به عنوان نمونهی شورش و بلوا و نفهمی و فلان سرکلاس خواند که چرا شما فرهنگِ تکنولوژی و پیشرفت و توسعه ندارید؟ من این همه شما را بردهام یک بیمارستان کاردست ببینید، ادا و اطوار درمیآورید که چی؟ حالا، حرف ما چی بود؟ ما میگفتیم آخه کدام بنده خدایی اینقدر پول بیزبان دارد که برود در آن شمالشهر و بیمارستان فوق مدرن بستری کند خودش را؟ ایشان باز حرف خودش را زد که هستند مردمانِ ثروتمندی که باید متناسب با شخصیّت و موقعیّت و امکاناتشان بهرهمند شوند از خدمات اجتماعی و درمانی و ما هی جِزّ جگر میزدیم برای آن مردمان بسیارتری که هشتشان گرو نهشان هست و پی حداقل قوت و غذا و ماندهی خرج دارو و توی بیمارستانهای دولتی هلاک میشوند از شدّت بیتوجّهی و بیرسیدگی و … نمونهاش همهی بچّههای همان کلاس خودمان که عمرن هیچکدام اینقدر توان مالی نداشتیم {و نداریم} که بتوانیم در آن بیمارستان بستری شویم خدای ناکرده!
:: القصه، این خاطره را حکایت کردم که شکایت کنم بابت این همه هزینهی اضافی که خرجِ ساختِ آن مصلای تهران شده است!!! آنوقت کاربرد این بنای عظیم چی هست؟ یکنفر به من بگوید غیر از سالی یکبار اقامهی نماز عیدفطر و ده روز نمایشگاه کتاب و پوشاک و خوراکِ بهاره و دفاع مقدس و … موارد استفادهی دیگر مصلا چیست؟ آن هم درحالیکه، فضای نمایشگاه بینالمللی تهران نیز عاطل و باطل مانده است. مسئلهاش چه بوده؟ ترافیک و حمل و نقل و فلان و بهمان. یعنی، الان حل شد؟ خدا شاهد است که ما هربار رفتنِ به نمایشگاه بیشتر از نیم ساعت در همان تونل رسالت گرفتار شده بودیم و انگاری معضل پارکینگ و اینها هم بود که دیگران گفتهاند.
:: بعد، شما که زحمت کشیدهاید عدّهای را به کار گرفتهاید تا از من بپرسیدِ نمایشگاه باشند! پول مفت داشتهاید که بدهید بابت حقالزحمهی آنها تا بنشینند آنجا کیک و ساندیس بخورند و هی ما را هدایت کنند به جلو! نمیشد قدری هم دربارهی جای غرفهها، سالنها و ناشرها برای ایشان توضیح بدهید دستکم چیزی بیشتر از ما سرشان بشود!!! که مشغول راهنمایی مردم بودیم به طور مجانی!
:: ضمن اینکه، ده درصد تخفیف یعنی چی اون وقت؟ این کتابفروشیِ نزدیکِ خانهی ما که بیست درصد تخفیف میدهد روی کتابهایش در راستای بُریدنِ پای ما از نمایشگاه!!! اینکه آدم یک کتاب ۲۳۰۰۰ تومانی را بخرد ۲۰۷۰۰ تومان یعنی خیلی خوب است به نظر شما؟! یعنی الان سیاستهای تشویقی شما کلّی ما را ترغیب کرده است برای خواندنِ کتاب و علماندوزی و دانشطلبی و … گوربابای آن دو دقیقه وقتی، برنجِ {کیلویی} کمتر از ۳۰۰۰ تومان یافت نمیشود دیگر و فرهنگِ هزارهی پارسال {مثلن}۸۰۰۰ تومان، امسال شده ۱۲۰۰۰ تومان!
:: راستی، خودتان {خانوادهی عمو ارشادینا} خجالت نمیکشید بابتِ چاپ و انتشار این کتابهای چیپ و بیمحتوای روانشناسی عامه در حد پنیر و قورباغه و عشقهای فهیمه رحیمیگونه و فلسفههایی در حد کریستین بوبن و پائولو کوئیلو؟!!! و خودآموزهای چگونه چت کنیم و چگونه وبلاگ بنویسیم و آموزشیهای انتخاب رشتهی کامپیوتری و هزار تست و نکتهی کنکورِ کارشناسی و ارشد و دکترا و …
:: ما امسال بابتِ خریدِ کتاب یک قران هم از جیب خودمان خرج نکردیم {ایضن برای خرید خوردنیجات هم + اینکه، تعدادی از کتابها هم کادوی تولّدمان بودند که جلوی درب نمایشگاه دریافت کردیم.} وگرنه، با یک جیب پُر از شپش هیچ کوفتی نمیدهند به آدم. همهاش نوشته شد به حسابمان که بدهکار ِ زهره جان باشیم تا وقتی که دستمزدمان را بگیریم از آن مجلهی لعنتی! بعدِ دو ماه بیپولی شدید و کلّی هزینهی تلفن و … میبینید که ما آدم پولداری نیستیم. بیشتر عاشقیم.
:: از همهی نمایشگاه کتاب، من یک پسر عرب را دوست داشتم در غرفهی دارالآفاق که سیاهچرده بود و وقتِ فارسی حرفزدنهای من و زهره، ریسه میرفت از خنده در حینِ شرم ِ زیاد. بعید بود از عرب جماعت با آن تصوّر غالبی معمول. و یکی دیگر در غرفهی دارالفکر که مای تندتند حرف بزن! لکنت گرفته بودیم وقتِ همان سلام گفتن و پرسیدنِ اینکه کتاب الایضاح را دارند یا نه؟
:: قابل توجّه دوستان که تمایل دارند چند ماه بعدتر، در روز تولّدمان ما را خوشحال کنند با هدیههای قابلشان. ما بسیار علاقهمند هستیم دستکم این ده کتاب را داشته باشیم در کتابخانهمان. زحمتِ خریدِ «جنگ و صلح» و «موبی دیک» و «غرور و تعصب» را خودمان تقبّل کردهایم. شما اگر باقی کتابها را هدیه کنید ما یک دنیا ممنونِ لطفِ بیاندازهتان میشویم دربست تا آن دنیا.
:: این هم فهرستِ کامل کتابهایی که پی برگزاری نمیدانم چندمین نمایشگاه بینالمللی کتابِ تهران به کتابخانهی کوچک ما اضافه شد؛
- دستکش قرمز (نشر مرکز)
- انگار گفته بودی لیلی (نشر مرکز)
- سرخی تو از من (نشر مرکز)
- زن تسخیرشده (نشر مرکز)
- زندگی مطابق خواستهی تو پیش میرود (نشر مرکز)
- مکالمات فرانسوی (نشر چشمه)
- کتاب هول (نشر چشمه)
- ها کردن (نشر چشمه)
- دری لولاشده به فراموشی (نشر چشمه)
- تأویل ملکوت (انتشارات نیلوفر)
- سوءظن (نشر ماهی)
- محرمانه مستقیم؛ لطفاً خوانندهی محترم شخصاً ملاحظه فرمایند (نشر لوح زرّین)
- خیمهگاه (انتشارات سروش)
- سلامنامه (انتشارات سروش)
- بیت الاحزان (انتشارات سروش)
- ذوالفقار (ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
- ضامن آهو (نشر خادم الرضا)
- ما سخاوتمندترین مردم دنیا هستیم (ناشر خورشید باران)
- حکایت بیرونی (ناشر مؤسسه جام جم)
- کیمیای عفو (ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
- خبرنگار بدون مرز (نشر تبارک)
- گیرنده: دخترم (انتشارات سروش)
- او که دلتنگیهایم را میشناسد… (ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
- زن باش (ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
- دخترانه (نشر تبارک)
- دوازده گام به سوی ناکامی (نشر تبارک)
- یادداشتهای روزانهی ویرجینیا وولف (نشر قطره)
- نویسنده نمیمیرد، ادا در میآورد (انتشارات ورجاوند)
- ده جُستار داستاننویسی (نشر چشمه)
- سمتِ تاریکِ کلمات (نشر چشمه)
- در چشم تاریکی (نشر افق)
- نفرین خاکستری (نشر افق)
- با من به جهنم بیا (نشر افق)
- قدمبخیر مادربزرگ من بود (نشر افق)
- امروز سی تا ببر را داغون میکنم (نشر افق)
- جودی دمدمی (نشر افق)
- سلاخخانهی شمارهی پنج (نشر روشنگران و مطالعات زنان)
- گرنیکا (نشر ققنوس)
- جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی (نشر ققنوس)
- عشق روی چاکرای دوّم (نشر ققنوس)
- شناخت سازهای ارکستر سمفونیک ۱ و ۲ (شرکت چاپ و نشر)
- مبانی نظری موسیقی ایرانی (شرکت چاپ و نشر)
- سازشناسی ایرانی (شرکت چاپ و نشر)
- رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی (نشر علمی، فرهنگی)
- سمفونی رنگها (ابتکار دانش)
- جیم دگمه (کانون فکری و پرورشی کودکان و نوجوانان ایران)
- میگل (کانون فکری و پرورشی کودکان و نوجوانان ایران)
- کودک، سرباز، دریا (کانون فکری و پرورشی کودکان و نوجوانان ایران)
:: با تشکّر از خیاط باشی جان، شیوای عزیز + این آقای محترم و زهره جان و خواهر عزیزش، مریم بانو و صد البته، سپاس بسیار از حضرت ایشون بابت راهنماییهای ارزندهشان و نوهی شیرین و شیطان و نازنینمان، صدرا جان!
:: حساب و کتابهایی برای یک نمایشگاه تمام شد.
{عکسها از flickr}
مریم در 08/08/05 گفت:
واقعا حرف دل خیلی ها رو نوشتین!
آوامین در 08/08/05 گفت:
خدا رو شکر که تموم شد!!! این افسوس ما هم اندکی آرام بگیره!!!! چقده سو سو میکنی بابت این نمایشگاه آخه!!!




من یکیشو میخرم برات !!!
اوهام در 08/08/05 گفت:
از این همه کتاب مکالمات فرانسوی که خریدی اصلا چنگی به دل نمیزند و اتفاقا مصاحبهها خیلی کوچه بازای با بزرگان پساساختارگرایی مثل دریدا و کریستوا …ها کردن را خیلی شنیده ام متاسفانه نخریدهام نتوانستهام بیایم نمایشگاه … اما برایم سوغات آردهاند دوستان کتابی به نام اسطورههای موازی به قیمت ۸۰۰۰ تومان کتابی به این کوچکی واقعا…
در مورد انتقادات شما از مصلای تهران مثل اینکه شما از اسرائیل پول میگیرید!!! مصلا نماد اسلام در این سرزمین اسلامی است تا کور شوند دشمنان!!!
اما در مورد بوبن از برخی سطحیاتش که بگذریم من با شما هم عقیده نیستم بوبن شاعر است و البته شعرهای خوبی هم دیدهام از او این گونه حکم کردن در مورد یک انسان ولو سطحی نیز پسندیده نیست
شهریار واحدی در 08/08/05 گفت:
موفق باشی
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
کتابای خوبی خریدی . یادم باشه چند تاشو ازت قرض بگیرم …
پاپتی در 08/08/05 گفت:
سلام…باور کن این مصلا رو فقط برای زمان ظهور ساختن!…یا حق…
سرود سبز در 08/08/05 گفت:
ببین هروقت این کتابا رسید دستت یه ندایی بده چندتاشو ازت امانت بگیرم
راحیل در 08/08/05 گفت:
سلام رویا خانوم. بابا خدا رو خوش میاد . من کنکوری ، وب شما رو هم که نمیشه نخوند.
) همین !!!

به خدا حرف دل من رو هم زدید. کتابهای خوب هم داشت نمایشگاه ، اما به قول شما با تخفیف چقدر ؟
در مورد مصلی هم دولت کارش همین است. یک چیز جالبتر اینکه در شهر ما یکی از خیابانهای اصلی شهر را کامل خراب کرده اند برای احداث تقاطع همسطح ( این نکته خیلی جالب است . حدود یک سال و نیم. ) اما بعد این مدت خرابی مسئولان محترم و با ذکاوت به این نتیجه رسیده اند که این پروژه برای این خیابون عملی نیست.در نتیجه خرابی ها را پر کردند و وسط خیابان اصلی شهر تبدیل به پارکینگ شده!!!!. البته اینجا عادیست این مسائل. هر چند وقت یکبار هزینه های میلیاردی برای مجتمع های
تجاری وسیع صرف میکنند و بعد از حدود ۲ سال این بناها در طرح قرار میگیرند.
در ضمن رویا خاونم من دیگه تقریبا وب شما رو کامل خوندم. معرفی کتابها و افکارتون. مطمئن بودم کتابهایی که لیست کردید، خوب خواهند بود و پول بی خود هزینه نکردید. البته بخش عمدهی کتابهای من رو هم مجموعه اثار شریعتی بود که جز لیست شما نبود+ اهارا+اسکارلت+بر باد رفته ( که شاید خواندهاید
چرا نمیخواهید ورزش را ادامه دهید؟؟؟ پشتکارتون که تا الان خوب بوده.مدت زیادیست که کار میکنید.
در هر صورت امیدوارم پاینده و سرفراز باشید.
چهار ستاره مانده به صبح
:: ممنونم راحیل عزیز از لطف و مهربانیات. اصولن خاصیت کنکور به این است که حواس آدم را پرتِ موضوعات دیگر میکند. مثلن وبلاگخوانی.
کتابهای شریعتی را پیش از این، در همان سن و سال شما که بودم خواندهام.
بربادرفته را نیز هم + فیلمش البته.
ورزش هم … وقت نمیشود دیگر! نیشخند.
برای شما هم آرزو میکنم روزای خوب و خوش حال و آینده رو
ما هم گل
راحیل در 08/08/05 گفت:
در ضمن رویا خانوم ما ۵ شنبه رفتیم . خیلی از کتابهایی رو که نوشته بودید چاپش تموم شده بود.یکیش دری لولا شده به فراموشی که خیلی هم دلم سوخت .
ناهید نوری در 08/08/05 گفت:
ببخشید . من تازگی ها خیلی خواب آلو شدم . ممنونم که ایقدر مهربونی . داری روی من کم می کنی !
محسن در 08/08/05 گفت:
اساسن کار ما پیدا کردن شعرای قشنگ دلبرانه است!
الناز در 08/08/05 گفت:
ببین شما خونتون کرجه دیگه نه؟
اون کتاب فروشی که تخفیف می ده کجاست؟
چهار ستاره مانده به صبح؛
:: کتابفروشی اوستا. میدان امام خمینی. ته پاساژ کمالی. معمولن یه پسری هم جلوی پاساژ وایساده داد میزنه تبلیغشون رو میکنه.