حالا نه اینکه گولِ وعدهاش رو خورده باشم واسه کادوی روز مددکار، بیشتر واسه شماره تلفناش ذوق کرده بودم که پیششمارهاش با نمرۀ تلفن خانۀ ما یکی بود و بعد، با ایشون و زهره یه دوساعتِ خوش بر ما گذشت با کلّی قرار و مدار واسه گردشهای بعدی!
تهاش؛ بعدش میبینی عمر شادی به قدرِ همین یکی، دو ساعت است و یکی حوصله ندارد. تو راه افتادهای رو اعصابش. حرص میخوری از دست خودت که چی؟! یعنی فقط واسه همون یه شبی که … بعد، با خودت که خلوت میکنی، حضرت عبّاسی میبینی اندازۀ همان یک شب هم نمیتوانستی برای دلِ خودت یک آرزوی کوچک داشته باشی … خیلی غم.
بعد؛ کاش! این غلط کردن و گ*ه خوردن میتوانستند جبران کنند بعضی اشتباهات آدم را. چقدر الان کلافهام. نگرانام.
سارا کوانتومی در 08/08/05 گفت:
مرسی. وقتی اومدم .خونه یادم اوفتاد که کادو نخریدم واست.
تهاش رو نفهمیدم که چی گفتی!
:: چهار ستاره مانده به صبح؛
خواهش میشود خانوم. محض شوخی گفتیم! تهاش ربطی نداشته به آن دو ساعتِ خوش! بیخیال خانوم خوب.