«دوّمین جشنوارهی بینالمللی فیلم مستند ایران» دیروز به خوبی و خوشی ختم به خیر شد و تمام. هرچند من خیلی دیرباخبر شدم و اگر سارا نبود، اینقدر همّت نداشتم که از همین دو روز آخر هم استفاده کنم و به زندگیاَم کمی وجههی فرهنگی- هنری بدهم. البته یک دلیلِ دیگری هم دارد این عدم بیهمّتی! میدانید، برای من بیاندازه سخت شده است که بخواهم برای یکی، دو ساعتِ مداوم بنشینم روی صندلی و بیحرف، در تاریکی محض زُل بزنم به پرده برای تماشای فیلم خصوصاً اینکه مجبور باشم دوبرابر بیشتر از چشمهایم کار بکشم برای خواندن زیرنویسها، عذاب وجدان هم داشته باشم، یکطوری که خودم را ملزم ببینم حتماً انگلیسیهایش را هم بخوانم و آنوقت، یکی در میان یا تصویر را از دست میدهم و یا زیرنویس را و دستآخر، خُب ملغمهای ساخته میشود در ذهناَم ناوصفشدنی. این آدم را خستهتر میکند. علی ایّ حال، ما مفتخر هستیم که در این دو روز پایانی، چندتایی فیلم دیدیم و درمجموع، سینما حقیقت را دوست داشتیم.
من نیز، عینهو نئورئالیستها به درامی که در زندگی روزمره جریان دارد بیشتر علاقهمندم و از همین رو، فیلمهایی که جهتگیری اجتماعی دارند را بیشتر میپسندم. به قول برادر کوچکترم از این فیلمهایی که دستبالا دو نفر هنرپیشه دارد که هی راه میروند و با خودشان حرف میزنند یکی مثلاً «تهران ساعت هفت صبح» برای همین فیلم مستند را دوست دارم منتها نه از نوعِ صامت و یا سیاه و سفیدش. اینطوریست که اگر از من بپرسید بهترین فیلمی که دیدم کدام یکی بود؟ به شما میگویم «سیب و دانه» که دربارهی بازار میوه و ترهبار ترکها در برلین بود.
این فیلم در بخش مستند تجربی پخش شد. کلهم شش دقیقه بود و کاری از «احمد تاس». در این بخش؛ نه تایی فیلم دیگر نیز به نمایش درآمد؛ جزیره رفاه (مرکک گومز – پرتقال)، نوزایی (یوس نویتگنس – هلند)، میزگرد (یانارا گویا سامین – اسپانیا)، استراکو (هانس مولر- هلند)، وطن چیست (آلکس هنکا و فیلیپ پیسکورزینسکی – آلمان)، استالینسی که نقشش را بازی کردم (دایا کوهن – هلند)، قایقها هرگز از روی کوهستان گذر نمیکنند (باربارا متر – هلند)، غرب (جرارد هولتیوس – هلند) که وقتی رسیدیم نیمی از جزیرهی رفاه را از دست داده بودیم. نوزایی و میزگرد و وطن چیست را نیز دیدم ولی، وقتِ پخش باقی فیلمها؛ بیهوش بودم و چیزی عایدمان نشد.
منتها در سانس بعدی که بخش «سی سال انقلاب اسلامی» بود، یک فیلم ِ خوب دیدیم از «کیانوش عیّاری» با عنوان «تازه نفسها». موضوع این فیلم دربارهی ایرانِ سال ۱۳۵۸ بود. یعنی یک سال ِ بعد از انقلاب و اوج ِدرهمریختگیهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی آن وقت. فوقالعاده بود.
در روز یکشنبه هم، در بخش «چشمانداز سینمای مستند لهستان» مجموعه فیلمهای کیشلوفسکی به نمایش درآمد؛ اینجا شهر لورج است، من یک سرباز بودم، ترجیع بند، آجرچی، اشعه ایکس و بیمارستان. تماشای اوّلی که نصیب نشد از مابقی هم، بیمارستان هرچند رنگی نبود ولی، چاشنی طنز داشت و از این رو، خوب بود تماشایش.
+ دربارهی فیلم مستند «مارادونا» ساختهی امیر کوستاریکا
inroozha در 08/10/20 گفت:
من فکر می کردم به فوتبال علاقمند نیستی و احتمالا دیدن “مارادونا” برات جالب نخواهد بود. اگر می دونستم فیلم تا این حد جذاب و احساسی و نوستالژیک و هیجان انگیزه، تحت هر شرایطی از کرج می کشوندمت تا ببینی. مطمئن باش اگر تو تهران جایی پخش بشه، نمیذارم جفتمون از دستش بدیم. معرکه بود.
#
ایشالله. من خیلی مشتاق شدم بعد از خوندن نوشتهی شما و باقی نوشتههایی که خوندم در اینترنت. ممنونم
inroozha در 08/10/20 گفت:
راستی ممنون از گزارش خوبت.
#
من بیشتر ممنونم از شما بابت یادداشت صمیمانهات دربارهی مارادونا. به دل نشست خیلی.
شمع روشن میکنم برای خدایی کمی دورتر از قبلهی تو « روزانهترهای همان دخترک که چهار ستاره کم دارد در 08/10/23 گفت:
[…] ۲۳, ۲۰۰۸ یکی از این فیلمهای مستندِ کیشلوفسکی بود، کدامیکی؟ یادم نیست. […]