از من به هیچ واژه به جز غم نمیرسی
زخمی که میکشد و به مرهم نمیرسی
اینجا به بعد شعر فدای تو! مال تو!
از من به یک تغزل محکم نمیرسی
یک مصرع نگفتهای امّا چرا عزیز
حتّی به ذهن آدم و عالم نمیرسی
سیلاب باش! غرق بکن! رود شو! ببر!
طوفان نوح باش! که کمکم نمیرسی!
من؟ فالگیر دست مرا دیده، گفته که:
از بیست و پنج رفته! به سی هم نمیرسی!
من سالهاست گم شدهام! نیستم! نگرد!
حوای خوب من، تو به آدم نمیرسی
من در خیال خام خودم هم نبودهام
از من به یک حیات مجسّم نمیرسی
بگذار گور من بشود خاطرات تلخ
تو بیخیال باش عزیزم! نمیرسی
جز لحظهای که م ر د ه ا م و نیستم و تو
هم میرسی به آرزویت هم نمیرسی!!!
نمیشود که آدم دوباره سمفونی رنگها را بخواند و هی یادِ شما نباشد بانوی خوبیهای بسیار
صيد قزل آلا در مدرسه در 08/11/09 گفت:
حوایم و دریغ به آدم نمی رسم
شاید به درک معجزه عادت نکرده ام
این رو گمونم قبلا برات نوشته ام دوست جان
خب شعر دوست داشتنی که نوشتی باعث شد دوباره یاد این بیت بیفتم…
جاناتان در 08/11/11 گفت:
راضی نبودیم تلخیهاشو بخونی.. شیرین هاش واسه توئه بانو نه اینا..
mah در 08/11/12 گفت:
چقدر زلالی……..چقدر!
ممنون