چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

از من به هیچ واژه به جز غم نمی‌رسی

زخمی که می‌کشد و به مرهم نمی‌رسی

اینجا به بعد شعر فدای تو! مال تو!

از من به یک تغزل محکم نمی‌رسی

یک مصرع نگفته‌ای اما چرا عزیز

حتّی به ذهن آدم و عالم نمی‌رسی

سیلاب باش! غرق بکن! رود شو! ببر!

طوفان نوح باش! که کم کم نمی‌رسی!

من؟ فالگیر دست مرا دیده، گفته که:

از بیست و پنج رفته! به سی هم نمی‌رسی!

من سال‌هاست گم شده‌ام! نیستم! نگرد!

حوای خوب من، تو به آدم نمی‌رسی

من در خیال خام خودم هم نبوده‌ام

از من به یک حیات مجسم نمی‌رسی

بگذار گور من بشود خاطرات تلخ

تو بی خیال باش عزیزم! نمی‌رسی

جز لحظه‌ای که م ر د ه ا م و نیستم و تو

هم می‌رسی به آرزویت هم نمی‌رسی!!!*

پی.‌نوشت )؛ چرایش را نمی‌دانم … نمی‌فهمم … یکهو خودم را می‌بینم که عابر خیابان شده‌ام و به راه، با پای پیاده … از آن پرسه‌زدن‌های بی‌هدفِ سابق … خوب نیستم لابُد … صدایی در دلم، عاشقانه زمزمه می‌کند هی … من، تنهام و هیچ مرغ خیالی تخم نمی‌گذارد در ذهنم که رفته، کز کرده جایی در حوالی خودم … درخودماندگیِ‌ست شاید …  بعدِ دو ساعت اینجام، دراز کشیده در رختخوابم و کتاب شعر در دستم …

*از غزل‌های پرنده‌ی دریایی در دفتر عاشقانه‌های سمفونی رنگهای امیر مرزبان

+ مرتبط؛ زیر بار دشنه‌ها دارد تنم تا می‌شود!

۵ دیدگاه نوشته شده است! »

  1. مهتاب در 08/08/05 گفت:

    اولن که حتمن به سی میرسی شایدم به صد و سی رسیدی همه رو ذله کردی

    دومن جواب نمیده

  2. مریم در 08/08/05 گفت:

    شعر زیبایی انتخاب کردی

  3. مهتاب در 08/08/05 گفت:

    آخ تو محشرییییییییییییییییییییی از همه سری

  4. مهتاب در 08/08/05 گفت:

    دستت درست آبجی

  5. هنا خانوم در 08/08/05 گفت:

    سلام
    شعر قشنگی بود.
    بعدش آخه من کی این همه پست اضافه شده رو با این همه لینک وقت کنم بخونم،میام باز، دوست دارم همه‌ی نوشته هاتون و بخونم.


    :: چهار ستاره مانده به صبح؛ شما لطف دارین. ممنونم.

دیدگاه خود را ارسال کنید