اینجا دنبالش نگرد، من گذاشتهامش توی وان حمام. همان دیشب، موقعی که رامین بهم گفت وقت گرفته اَزتان برای معاینهاَم، فکرش افتاد به سَرم و با رُژ لب صورتیاَم، شکلاَش را نقاشی کردم روی شکماَم. بعد، رامین که تلفن را قطع کرد، من رفتم توی حمام، وان را پُر از آب کردم و دراز کشیدم توی خنکای آن تا ماهی کوچولویم لیز بخورد تویاَش و بچّه نرم نرم جدا شد اَزم و افتاد توی آب و هنوز همانطوری بود که تصویرش در آینه؛ یک ماهی کوچولو با چشمهایی پُر از خنده که شیطنت میریخت به آب و حتمی الان هم که شما با این گوشیاَت افتادهای پی صدا و اثر بچّه توی شکماَم، او سَرش گرم ِ اردکهای پلاستیکیاش است در وان حمام و دارد بازیاَش را میکند. شما دکتریاَت به کنار، مادر نیستی مگر خانوم؟ مادر هم نباشی، زن که هستی. نیستی؟ لطفاً همین یکی را لحاظ کن در نسخهای که میخواهی بپیچی برایم.