خوابِ هادی خورشاهیان را دیدم. قیافهاش شبیه رضا کیانیان بود در فیلم گاهی به آسمان نگاه کن. منظورم از قیافه بیشتر مدل و رنگ موهایش است. یعنی، موهایش دیگر سفید نبود و البته، اخلاقش هم مثل همیشه نبود، بگو و بخند. تا الان، اینجورش را ندیده بودم. من و یکی نشسته بودیم روی نیمکتی در جایی که مسکوطور بود. احساس میکنم وسطِ رُمان مرشد و مارگریتا بودم. بعد، خورشاهیان آمد، جدی و بداخم. آنطرفترِ ما نشست و گفت «خانوم چهارستاره، شما چرا کتابِ تازهی مرا نخواندهای؟» گفتم «من کاتالان نیستم؟» نه بابا، رمزی حرف نمیزدم. اسمِ کتابِ جدید آقای خورشاهیان است. در خبرها خوانده بودم که چاپ شده و موضوعش دربارهی فوتبال است. گفتم «آره، خواندم که چاپ شده، ولی هنوز نرفتم تهران که بخرم.» گفت: «تو که از کتابِ قبلیام خوشت آمده بود، حتمن این را بخوان.» خواستم بگویم باشد که یکهو خورشاهیان غیب و نیمکت از روی زمین بلند شد. اینور را نگاه کردم، آنور را نگاه کردم. چندتایی بادکنکِ زرد و نارنجی به دو سر نیمکت وصل بود. دیگر رسیده بودیم به دلِ آسمان و نمیفهمیدم چرا دارم up را با مرشد و مارگریتا قاطی میکنم. باز، فیلمِ کمال تبریزی توجیه داشت برایم که فیلمنامهاش با اقتباس از رمان آقای بولگاکف نوشته شده است. بااینحال، نقشِ خورشاهیان را هم نمیفهمیدم. آره، توی خوابام همینقدر منطقی با خودم حرف میزدم که ناگهان، یادِ آن یکی افتادم که هنوز چیزی نگفته بود. پرسیدم «شما؟» گفت «دیروز، مجسمهای بودم در تهران و امروز، آوارهای هستم در آسمان.» گفتم «داری شعر میگی؟» و بعد، بلند خندیدم، هار هار. از صدای خندهام در خواب بود که بیدار شدم.
پی.نوشت؛ من کالاتان نیستم از سوی نشر آموت در ۱۵۲ صفحه و با قیمت ۶۰۰۰ تومان منتشر شده است.
دکتر کتابفروش در 12/11/08 گفت:
برای کتاب من هومبولتم ایشون انقدر گشتم که شده بودم مثل هومبولت! خلاصه اینکه مجبور شدم در نهایت یکی از وعده های جیره کتابم رو خرج کنم و بالاخره کتاب رو بخونم!
اما خب فکر نکنم مشکلی واسه بدست آوردن این کتاب داشته باشم! این یکی از خیلی راحتر پیدا میشه!
و یه سوال… شما دوست دارید کتابی رو از حوزه های مختلف بخونید مثلا همین کاتالان آقای خورشاهیان؟!؟! تنها وجه اشتراک شما و این کتاب اسم نویسنده ست که مثلا یه زمانی کتاب از ایشون خوندید و بعد با نویسنده آشنا شدید ولی کتاب…؟! البته از شما بعدی نیست که کتاب فوتبالی هم بخونید چون خوب یادمه که بعد خوندن کتاب شوهر عزیز من به من هم پیشنهاد خوندنش رو دادید!
دکتر کتابفروش در 12/11/08 گفت:
راستی من یادم رفت اصلا سلام کنم!
سلام خانم نویسنده
چهار ستاره مانده به صبح در 12/11/11 گفت:
سلام، دکتر کتابفروش عزیز
کمپیدا شدین چرا 🙂
امیدوارم از «من هومبلتم» خوشتون اومده باشه وقتی با این همه دردسر تهیه کردین.
دربارهی سؤالتون …امم… البته، این کتاب، داستان هست و نه کتاب تخصصی دربارهی فوتبال. مطمئنن نمیتوانم و نمیخوام کتاب دربارهی فوتبال بخونم، ولی داستانی دربارهی فوتبال رو میخونم. «شوهر عزیز من» هم یه داستان هست که همه میتوننن بخونن. نباید که آدم زن باشه و حتمن شوهر داشته باشه که. والا.