درست که فکر میکنم
میبینم بلاهایی که توی زندگی سر من آمده است
از همان اختراعات اولیهی بشر بوده است،
فکر، رؤیا، خواب، زبان و خط.*
دارم تمیزکاری میکنم، جمعوجور کردن ریختوپاشهایم از روی زمین و گردگیری کتابهایم. یکسری کتاب دارم که بیجا ماندهاند و کنار دیوار ردیف شدهاند روی هم. لابهلایشان کاغذهای کاهی و روزنامه است با فاکتور کتابفروشیها؛ شهر کتاب، نیک و …. نیّتام به نظافت نبود. دنبال کاغذی میگشتم که طرح داستانم را روی آن نوشته بودم و حالا پیدایش نمیکردم. کتابها را زیر و رو کردم و باطلههای بهدردنخور را جدا کردم. باقی کاغذها را مرتب کردم توی سبد. حالا لابد کتابها خوشحال بودند که از آن وضعیتِ شلختهی قبل درآمدهاند. البته، من هم خوشحال بودم. نه، طرح داستانم را پیدا نکردم و مجبورم دوباره بنویسمش. امّا، کتابِ هادی خورشاهیان را پیدا کردم که نمیدانستم کجا گذاشته بودمش و دلم میخواست اینجا دربارهاش بنویسم.
هادی خورشاهیان را چندباری دیدهام. اوّلینبار توی یکی از نشستهای نقد آموت که دربارهی مجموعه داستانهای خورشاهیان بود و زنش، لیلا عباسعلیزاده. از او خوشم آمده بود، برای اینکه شوخ بود و خوشاخلاق، با موهای جوگندمی و البته، شاعر هم بود. گیرم من هنوز هیچ شعری از او نخواندهام و البته، داستانهای کوتاه آن کتابش، یعنی از خواب میترسیم را هم دوست نداشتم. بعد از چند ماه، یادم آمد که تابستانِ پارسال کتابی خوانده بودم که نویسندهاش همین آقای خورشاهیان بود. داستان بلندی بود برای نوجوانان که کانون چاپ کرده بود، پلاک ۶۱. تِم داستان دفاع مقدّسی بود و از همهی قصهاش، یک صحنهی خداحافظیِ مردِ مبارزِ داستان با زنش را دوست داشتم که توی ایستگاه قطار اتفاق میافتاد و عاشقانه بود و پُرغم.
اینها را میگویم که برسم به آخرین کتابِ خورشاهیان برای بزرگسالان، که رُمان است و اسم عجیب و غریبی دارد؛ من هومبولتم
تا وقتیکه نقلقولِ پشت جلد کتاب را نخوانده بودم، نمیدانستم هومبولت یک فیلسوف است و خیال میکردم، غولی، دیوی، چیزی باشد. پشت جلد به نقل از ویلهلم فون هومبولت نوشتهاند؛ «انسان عمدتاً با موضوعات زندگی میکند و حتی احساس و رفتار او بستگی به تصوراتش دارد. او موجود منحصر به فردی است که زبان، احساس و رفتار را به او، یا برای او انتقال میدهد.»
و امّا رُمان. من هومبولتم از فصلی آغاز میشود که اسمش را گذاشتهاند فصل سفر و مقدمهایست دربارهی ماجرای قصّه که قرار است از فصل اوّل به بعد روایت شود و خواننده را با خودش درگیر کند. راوی جوان روزنامهنگاری است به نام بردیا که با اسم مستعار هومبولت مینویسد. زن دارد و کمکم خیال میکند دختری هم دارد. او برمبنای فرضها و تصورهایش زندگی میکند و دوست دارد به همهچیز از زاویهی فلسفه نگاه کند و زبانشناسی. من هومبولتم یک داستانِ پستمدرن است که از ذهنیّات و درونیّاتِ راوی میگوید و پُر از پریشانی و سرگردانیست. جالب اینکه من وقتِ خواندن کتاب اصلن گیج نشدم. هی هم فکر کردم چه همه چیز خوب است. چه قشنگ. ئه. به.
البته، در دو فصل از کتاب به جای نثر باید شعر بخوانیم که من نخواندم. هیچ اشکالی هم پیش نیامد. اضافه بود اصلن. فصل دهم کتاب، یعنی مکالمهی تلفنیِ راوی با معشوقهی قبلیاش، را هم دوست نداشتم. یکسر دیالوگ است و نفهمیدم اصلن چرا نویسنده این مریم را وارد قصه میکند؟
خیلی دلم میخواست سیاسی بودم و یا فوتبالی و کمی حوصله داشتم آن وقت کلّی حرفهای دیگر بود که باید دربارهی این کتاب مینوشتم و حالا نمینویسم. فقط دوباره پیشنهاد میکنم کتاب را بخوانید.
مرتبط؛
+ هومبولت واقعی چه کسی است؟
+ شکست زمان و مکان در رمان «من هومبولتم»
+ هدیه سائول بلو به هادی خورشاهیان
+ معمایی که خواننده رمزگشایی میکند
به علاوهی؛
+ شهرستان هومبولت
+ «هدیه هومبولت» نوشتهی «سال بلو»
*از صفحهی ۶۸ کتاب. البته، توی شناسنامهی کتاب نوشتند: «تمام حقوق محفوظ است. هیچ بخشی از این کتاب، بدون اجازهی مکتوب ناشر، قابلتکثیر یا تولید مجدد به هیچ شکلی، از جمله چاپ، فتوکپی، انتشار الکترونیکی، فیلم و صدا نیست. این اثر تحت پوشش قانون حمایت از مؤلفان و مصنفان ایران قرار دارد.» الان لابد من تحت تعقیبام؟!
** من هومبولتم، هادی خورشاهیان. تهران: کتابسرای تندیس، چاپ اول، ۱۳۹۰٫ قیمت ۲۸۰۰ تومان. ۱۲۷ صفحه.
هادي خورشاهيان در 11/09/28 گفت:
سلام-ممنون که لطف داری-هر چند اسمت و پیدا نکردم ولی بازم خوبه تو می دونی من کی ام!