«…میگفت، من هم مسافرم. دلم طوری میتپید که انگار قورباغه توی دلم است که غبغبش بالا و پایین میرود و هی میتپد و هی رنگ سبزش پس میرود و خالهایش بیرون میزند. گفتم: اگر مسافری چرا اسیرم کردی؟
گفت: من؟
گفتم: خودت خوب میدانی.
گفت: من بلد نیستم گنجشک را اسیر کنم چه برسد به آدم.
گفتم: اسم من «ترلان» است.»
لیلی بهانهی ناگزیر، نوشتهی حسن فرهنگی، صفحهی ۳۲
آينه هاي ناگهان در 08/11/23 گفت:
سلام.ببین ترلان جزو آدمهاست یا گنجشکها؟ترجمه کن بانو
رژانو در 08/11/23 گفت:
سلام
چه اسم زیبایی دارد وبلاگ شما…۴ ستاره را بشمار و روشنایی صبح را در آغوشت بگیر !!
modir در 08/11/23 گفت:
می دونستی وبلاگ خیلی قشنگ و دلنشینی داری
محمد امین عابدین در 08/11/24 گفت:
این روزها به شدت سلینجر می خوانم و فلاش بک می زنم به بعضی فیلم های داریو مهرجویی عزیز(هامون- پری)
داستان(( تدی )) از مجموعه دل تنگی های نقاش خیابان چهل و هشت ترجمه احمد گلشیری را بخوان و لذت ببر.
لاله در 08/11/24 گفت:
سلام . این روزا فقط اومده ام خونده ام و مثل بی معرفتا رفته ام . از تو چه پنهان خوب نیستم این روزها . سردرگم ترین شرایطی که می شه داشت … هیچ انرژی ندارم … هیچ توان …. هیچ … تنها دلخوشی ام همین وب ها هستن … خوندن ها و نوشتن ها ….