چهار ستاره مانده به صبح

شروع یک رؤیای نو

– در قضایت خیرم را بخواه و در قَدَرت، برکاتت را بر من فروریز تا آن‌جا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم. آن‌چه را که پیش می‌اندازی، دلم هوای تأخیرش را نکند و آن‌چه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.
– ای آن‌که در ازاء ناسپاسی من، محرومم نکرد و تدارک حرمان ندید؛ خطاهای من گسترش یافت، ولی رسوایم نساخت؛ گناهانم عظیم شد، ولی آبرویم را نبرد؛ لغزش‌هایم فزونی گرفت و او پرده‌ی حیثیتم را ندرید. من را غرقه در نافرمانی خویش دید ولی شهره به بدنامی‌ام نکرد.
– در تنهایی صدایش کردم و جمعیتم بخشید.
– چه‌گونه ممکن است به ورطه‌ی نومیدی بیفتم دراین‌حال که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی؟
– چه‌گونه ممکن است تو خوبم نکنی، وقتی که شفا در دست‌های توست و خوبی متکی به تو …
– خدای من! تو چه‌قدر به من نزدیکی با این همه فاصله‌ای که من از تو دارم.

«سیدمهدی شجاعی»

پی.‌نوشت)؛ نمی‌دانم الان در چه‌جور رابطه‌ای هستیم. قبول، این من‌ام که سرسنگین‌ام و تویی که هی ناز مرا می‌کشی، من ابرو بالا انداخته، لب و لوچه آویزان می‌کنم. بااین‌حال، هنوزم مؤمن‌ام به حرفی که می‌گوید «اگر تن‌هاترینِ تن‌هایان شوم باز هم …» فکر کردم امروز آشتی کنیم با هم، صبورترینِ من …

دیدگاه خود را ارسال کنید