نمیتوان به لبخندی قانع بود
نمیشود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونههایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و نمیشود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند…
شروع یک رؤیای نو
نمیتوان به لبخندی قانع بود
نمیشود موهایت را دید
و به باد حسودی نکرد
گونههایت را دید
و به گناه نیاندیشید
و نمیشود به تو رسید
که پاهایت نوجوانند
و دیوارهایت بلند…
حضرت علی علیهالسلام؛ «به آن چیزی که ناامیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه به آن امید داری. زیرا، موسی رفت برای خانوادهاش آتش تهیه کند، خداوند با او سخن گفت. ملکهی سبا نزد سلیمان رفت تا بر سر کفر با او مصالحه کند، مسلمان بازگشت و ساحران فرعون رفتند موسی را شکست بدهند، به او مؤمن شدند.»
بهار در 08/11/10 گفت:
ای جاااااااااااااان
سارا در 08/11/10 گفت:
RAST MIGE! NEMITAN…
محمد امین عابدین در 08/11/10 گفت:
زیبا بود.
جاناتان در 08/11/10 گفت:
آهای خانومی که مهربونیت از فنجون ما سر میره و تاب و تحملش نیس.. اگه لبخند لبخند شما باشه ما قانعیم بابا جان.
ختم کلام.
لاله در 08/11/10 گفت:
شیطنت معصوم توی چشمای این نی نی هر بار که خواستم شعرو بخونم انگار می گفت ول کن بابا ، بیا با من بازی کنیم !!!
لاله در 08/11/10 گفت:
اول شعرو خیلی دوست داشتم … نمی توان به لبخندی قانع بود … خیلی قرص و محکم و کافی … همین یه خط خیلی با من حرف زد …
جاناتان در 08/11/11 گفت:
بدو روزی ِ یازده نوامبر ما رو بده ..
بد عادتمون کردی خب
آينه هاي ناگهان در 08/11/13 گفت:
لااقل بگو این عکس کدوم گوگول مگولیه